شه‌ممه‌ 12 تشرینی یه‌كه‌م 2024

دختران فراری از زبان مادری/ جلیل آهنگرنژاد

وقتی در گرما گرم هوای داغ دانشگاه هستند ، فارسی را نیز رها کرده و با ادا و اطوارهای آنچنانی، انگلیسی دست و پا شکسته ای می بافند و گیس آمالشان را به «yes» و «no» و «ok» های آنچنانی می بندند تا به خیال خود متمدن تر جلوه کنند… .

اینجا کرمانشاه است و ساعت ، حوالی سیزده روزی متفاوت را نشان می دهد. باید پولی به حسابی بریزم و فیشی را تحویل یکی از مراکز پلیس بعلاوه ی ۱۰ بدهم. از درِ بانک بیرون می آیم. یک ماشین ۲۰۶ پلیس در حال چسباندن برگه ی جریمه در زیر برف پاک کُن ماشین است. تا مرا می بیند، بی آنکه حرفی از من بشنود،می گوید:«باید بیشتر می نوشتم» و اخمی که لابد لازمه ی ابهت خود می داند، چاشنی اش می کند. اما برخلاف تصورش از او به نحوی تشکر می کنم. تشکری که کمی «ویژه» به نظر می رسد. مأمور، از این شیوه ی برخوردِ (شاید) غیر مترقبه ی هرگز ندیده به وجد می آید و با لبخند به سمت خودرویش می رود. هوا گرم است و امسال انگار تابستان برای رسیدن، بسیار عجله می کند. درِ ماشین را که باز می کنم و می نشینم، این گرما بیشتر خودش را به رخ می کشد.

اینجا کرمانشاه است و ساعت ، حوالی سیزده روزی متفاوت را نشان می دهد. خودم را به یکی از مراکز پلیس بعلاوه ی ۱۰ می رسانم که کاری انجام دهم. وارد که می شوم، بایستی قبل از روبرو شدن با متصدی چند برگ کُپی بگیرم. ده دقیقه ای معطل کُپی می شوم. خانم جوانی بالاخره برگه ها را از من می گیرد که کپی کند.

لهجه اش بسیار غلیظ است و انگار با منِ «آبادی نشین»، فرسنگها فاصله دارد. با این ذهنیت وارد شده ام که اکثر اینان با زبان آبا و اجدادی ام آشنا هستند. اما انگار ذهنیتم غلط از آب درآمده است. یکی دو دقیقه ای طول می کشد که کارِ کُپی تمام شود و در این حین -به ضرورت- چند جمله ای بین ما رد و بدل می شود. من کُردی حرف می زنم و هر جمله را دو بار باید تکرار کنم و این خانم محترم کمی با تظاهر بیشتر، گویش هایش را تیز کند تا صحبتم را متوجه شود. حالا مطمئن شده ام که با این حرکات، این خانم کُردی نمی فهمد و به احترامش فارسی صحبت می کنم.

اینجا کرمانشاه است و ساعت ، حوالی سیزده روزی متفاوت را نشان می دهد. برگه ها را مرتب می کنم و مقابل باجه ای می ایستم که خانمی در حال انجام کار است. اجازه می گیرم و مدارکم را تحویلش می دهم. او اما لهجه اش تهرانی نیست و کرمانشاهی حرف می زند و به سادگی کارم را پیش می برد. در اواسط کار به مشکل برمی خورَد و صدا می زند: خانم … یک لحظه لطفاً!

همین که نامش را می خواند تازه متوجه می شوم که این نام و شُهرت، به همولایتی های من می خورد و اتفاقا بنا به نسبتی که با مدیر دارد، دقیقا همانی است که فکر می کنم. با آبادی ما ۱۸ کیلو متر فاصله دارد. یعنی درست ۱۸ کیلومتر پایین تر از آبادی ما و به گونه ای این خاندان از «….»های آن حوالی هستند.

اینجا کرمانشاه است و ساعت ، حوالی سیزده روزی متفاوت را نشان می دهد و این یک امر طبیعی است که آدم وقتی هم ولایتی اش را می بیند، توقعش کمی بالا می رود. خوشحال می شوم که کارم زودتر روبراه می شود. چند توضیح برای کارم لازم است و با خیال راحت تری با زبان مادری ام حرف می زنم و توضیحاتم را ارائه می کنم . هر دو روی دو صندلی در باجه ی روبروی من نشسته اند. جمله به جمله که می گویم خانمِ هم ولایتی، ترجمه اش را از همکارش می گیرد و باز با همان لهجه ی غلیظ تهرانی پاسخ می دهد.

کمی کنجکاو می شوم که چه مسئله ای باعث شده که این شخص این گونه از خود تهی شود. این بار کمی محترمانه می گویم:« خانم… بحث این است »و بعد می پرسم که :«شما کُردی متوجه نمی شوید؟». می گوید:«نمی دووونم چی می گید آقا. کارتووون تموووم شده» و من فکر می کنم که این حرفها به مذاقش خوش نیامده و به زبان دیگر شاید می گوید: «جمع کنید و بروید» و من هم می روم بی آنکه از این خانم هم ولایتی نه برخوردی فرهنگی را شاهد باشم و نه کلمه ای کُردی به احترام هم ولایتی بودن از او بشنوم….

****
این سالها در کرمانشاه و در بین دختران کُرد این استان اتفاقی ویژه رخ داده است.اتفاقی که نشان از یک نوع از خود تهی شدگی ویژه ی فرهنگی و زبانی است. عده ای کلاس را در کلمات جستجو می کنند و بر این ایده اند که بایستی از جغرافیای زبان خود مهاجرت کرده و به حوزه های جغرافیایی زبانهای دیگر پناه ببرند. تا شاید در آنجا هویتی تازه بیابند. در این جا روی سخنم با زبانی همچون فارسی نیست. زبان فارسی، زبان رسمی همه ی ایرانیان است و برای همه ی ایرانی ها محترم است. سمت و سوی سخنم به جانبی دیگر است .

برای روشن شدن این وضع خوب است به این نکته نیز اشاره کنم که برخی از دختران تحصیل کرده ی دانشگاهی که از این بستر زبانی و فرهنگی برخاسته اند،وقتی در گرما گرم هوای داغ دانشگاه هستند ، فارسی را نیز رها کرده و با ادا و اطوارهای آنچنانی، انگلیسی دست و پا شکسته ای می بافند و گیس آمالشان را به «yes» و «no» و «ok» های آنچنانی می بندند تا به خیال خود متمدن تر جلوه کنند.

بسیاری از پارامترها دست به دست هم می دهند که گریز از فرهنگ مادری را در بین برخی از اقشار جامعه ترویج نمایند. مهمترین مؤلفه ی این ناهنجاری، ناآگاهی و عدم شناخت فرهنگ نیاکانی است. خلائی که در این صورت ایجاد می شود همچنان می ماند تا این زخم با داروهایی نه چندان شفابخش درمان گردد.. این مشکل می تواند این گونه واکاوی شود.

۱- لیدرهای فرهنگی نسل ها توان اقناع نوآمدگان را ندارند. این رهبران فکری می توانند در کوچکترین اجتماع که همان خانواده باشد، مثمرثمر باشند تا برسد به اجتماعات بزرگتر که حضور نخبگان می توانند تأثیرات بیشتری بگذارند. بزرگ خانواده غالباً پدر است و گاه لیدر فرهنگی خانواده فرزندان بزرگتر و گاهی مادرقلمداد می شود. هرگاه این تأثیرگذاران محیط خانه، چیزی برای گفتن نداشته باشند، ناخودآگاه فرزندان به دنبال خوراک های فرهنگی دیگری هستند و هر که در این دایره بتواند محصولات فرهنگی و اجتماعی ویژه ای تولید کند، مشتریان فراوانی خواهد یافت.

در این جا لازم است که داده های فرهنگی و اجتماعی هر فرهنگی روز به روز تازه و تازه تر شود تا این خلأ کمتر احساس شود. یکی از مهمترین داده های ویژه ی این گونه فرهنگ ها تولیدات هنری و به ویژه ادبی است. به عنوان نمونه حرکت های تازه ای که در حوزه ی ادبیات کُردی از دو دهه ی پیش به این سو در استان کرمانشاه شکل گرفته اند هواخواهان بسیاری را به سوی خود کشانده است. ما ملزم هستیم که ابتدا خوراک فرهنگی را فراهم کنیم و سپس سور و مهمانی به راه بیاندازیم.

۲- جوانان باهوشتر این حوزه ی فرهنگی که شاخک های حساس شان نسبت به داشته های نیاکانی حساستر شده است در فرصت های تازه و با احساس نیاز بیشتر به زبان مادری ، به این دنیای هویتی خویش باز می گردند. اما عده ای که همچنان با خود خلأهای متفاوتی دارند، با انکار هویت خویش سعی در تکرار دلبستگی های کوچک خود در بسترهای زبان های دیگرند.

این مشکل نه تنها حوزه ی گویش های زبان های مختلف کُردی را تحت تاثیر قرار داده است بلکه زبانها ی دیگر مثل زبان فارسی را نیز با خطر مواجه کرده است . خطری که باید برای رفع آن برنامه های آگاهی بخش تدارک دیده شود تا دختران فراری از زبان مادری دوباره به آغوش مادرشان برگردند.

منبع: بلوط

 

 

بابەتی هاوپۆل

قفس، یادداشت چهارم: پیش‌بند “به یاد سپیده فرهان”

مژگان کاوسی تا کنون دو بار بازداشت شده‌ام و هر دو بار در خانه‌ی خودم؛ …

وەڵامێک بنووسە

پۆستی ئەلیکترۆنییەکەت بڵاوناکرێتەوە. خانە پێویستەکان دەستنیشانکراون بە *

ئەم ماڵپەڕە لە ئەکیسمێت بۆ کەمکردنەوەی هەرزە واڵە و سپام سوود دەگڕێ. فێربە چۆن زانیاری بۆچونەکانت ڕێکدەخرێت.