هه‌ینی 13 كانونی یه‌كه‌م 2024

هنر مومیایی و هنر پویا / آناهیتا اردوان

هنر بمثابۀ فعالیت ذهنی بشر و مقوله ایی بسیار پیچیده از پیدایش نخستین آثار هنری با قدمتی دیرینه تر از قدرت و توان سخنگویی و تفکر تعقلی آدمی، از بحث انگیزترین سوژههایی بوده که پیوسته مورد توجه و بررسی قرار گرفته است.

افزون بر این، سنگ محک تشخیص و سنجش پیشرفت جوامع و اقوام مختلف، بشمار می آید. فرایافت هنر در گذار تاریخ توسعه، تغییر و تحول پیدا کرده و دریافتها و معرفت آدمیان نیز نسبت به آن افزونتر گشته است. بعبارتی دیگر، مفهوم کنونی که بشر از هنر دارد با تصوری که در قرون وسطی داشت از یکدیگر، متباین و متمایزند؛” اگر رافائل نقاش و معمار ایتالیایی در گذشته با کشیدن تصویر عذرا، قصد دارد مریم مقدس را ستایش کند، پیکاسو با طراحی تصویر انسان کوشید که تمام تخیلات و نظریات فلسفی خود را دربارۀ موجود انسان عنوان نماید”. هنر، فعالیت ذهنی و فکری بشر، برآیند تماس با دنیای خارج، طبیعت و ماده، است که هنرمند را وامی دارد که در امر دیگرگونی و یا سازگاری با دنیای خارج و مادی موثر واقع شود. بدین ترتیب، جدالی پیوسته و دائمی در هنرمند وجود دارد که او را تا سرحد نیستی و پیروزی بمعنای غلبه بر آنچه بیرون از ذهن او در جریان دارد، برمی انگیزد. اگر هنر برای افلاطون، تلاشی ست جهت درک حقیقتی که فرا از جهان مادی وجود دارد. اما، برای داوینچی جدال و مسابقه ایی ست با طبیعت است، تا حد استیلا بر آن.
طبقات اجتماعی رویکردهای متفاوتی نسبت به هستی اجتماعی خودشان دارند و بر مبنای امیال و تمایلاتشان جهان پیرامونی را تعریف و با دیدگاههای متفاوتی به ارزیابی و سنجش پدیدهها می پردازند. از اینرو، طبیعی خواهد بود که در تعریف هنر نیز بر همین منوال، عمل نمایند و هنر را آنچنان که میخواهند، توصیف و تعریف کنند. اگزیستانسیالیسم، نیچه ایسم، فریدویسم، مارکسیسم و …همگی تعریفی نسبت به جهان بینی خود از هنر ارائه داده اند. برای “کارل مارکس”؛ “هنر همه جا و پیوسته اعترافی پنهانی و همزمان جنبش فناناپذیر دوران خود است که حقیقت زندگی را بیان میسازد و عرضۀ آن ناشی از شناخت انسان بر واقعیت، است”. به دیگر سخن، شکلی از آگاهی اجتماعی و فعالیت انسانی ست که واقعیت را به بیان عاطفی و بصورت سازنده ایی، بازتاب می دهد. هنر محصول اجتماع است؛ محصول اندیشۀ فردی است که خواسته هایش را شرایط زندگی فردی و اجتماعی اش، مشخص کرده است. بنابراین، هنر نمیتواند مقوله ایی انتزاعی و مجرد از زندگی انسان باشد. پس، عاملی مهم در تغییر و تحولات اجتماعی ست. هنر نیز نظیر مذهب، علم و سیاست نقش قابل توجه ایی در سرنوشت بشر و جوامع بشری، بازی می کند. از این حیث، حربۀ مبارزۀ طبقاتی ست. هنر طبقۀ فرادست با هنر طبقۀ فرودست در ستیزی آشتی ناپذیر و دائمی قرار دارد؛ همانطور که محرومیت با امتیاز در چنین ستیزی است. محصولات فکری هنرمند، تابع تضاد اجتماع ست و هدف اصلی آن، در جهان امروز ارتقاء شناخت و روحیۀ پیکارجویی، ستایش فضیلت و رسوا سازی فریبکاری، خدعه و صیانت از رهایی و عدالت اجتماعی ست. مفهوم هنر امروز در یک کلام؛ “مفهوم صحیح زندگی را آموختن، امید، شادی، شور و تکاپو آفریدن و تشویق، ستایش، تقویت و ترغیب حرکتها و کنشهای دادخواهانه” است. بنابراین، هنر مقوله ایی جانبدار است و سنگر،” هنر برای هنر” که منکر کارکردهای اجتماعی آن است، فروریخته و دیگر گیرایی و جذابیت خود را از دست داده است. به گفتۀ هگل، “اثر هنری بعنوان برداشتی از پدیدههای خارج از ذهن ذاتاً برای انسان پرداخته شده و مسائلی را در نظر می گیرد که نقصانشان احساس می شود”. بدین گونه، هنرمند نماد انسانی ست که بمصداق “آلبرتی” بر بام بلند هستی میرود و صلا سرمی دهد؛ ” سرنوشت مرا هیچ خدایی رقم نخواهد زد که من خود خدای خویشتنم”.

هنر در بهترین حالت، تنها عبارت از احساس فردی و خصوصی هنرمند نیست. زیرا، هنرمند نیز بعنوان انسانی اجتماعی در روابط فردی و احساسی خویش ناگزیر آرزوها و امیدهای انسانهایی را بیان می دارد که خود به مثابۀ عضوی از آنان، بشمار می آید. از اینرو، ارزیابی محصولات فکری هنرمندان از جنبۀ احساسشان بدون درنظر گرفتن هستی اجتماعی ایشان، رویکردی انتزاعی ست. محصولات فکری هنرمند نسبت به واقعیات پیرامونی را نمیتوان تنها در آوندهای زیباشناختی ارزیابی کرد. بلکه محتوای اجتماعی و تاثیرات آن نیز بهمراه عملکرد هنرمند در مقاطع گوناگون تاریخی، ارزشمند و حائز اهمیت اند. اصالت یک اثر هنری از نقطه نظر زیباشناختی علمی هم به “شکل” و هم به “محتوای” آن در یک کلیت یکپارچه، تبیین می یابد. “محتوا” و “شکل” از یکدیگر قابل تفکیک و تمایز نیستند. چون، این دو بطور مجزا هیچ هدف مشخصی را برای یک اثر هنری بهمراه نخواهند داشت. هگل در این رابطه می گوید” شکل با وجود همۀ استقلال و تحول از نقطه نظر دیالکتیکی تنها ماهیت مریی، محسوس و مشخص محتوا می باشد. شکل و محتوا از این رو به هم پیوسته و به یکدیگر بدل می گردند. آنچنانکه محتوا به جز تبدیل شکل به محتوا و شکل به جز تبدیل محتوا به شکل نیست. این تبدیل که تعیین کنندۀ ماهیت دیالکتیکی محتوا و شکل است، تنها پس از آنکه “کل” برآمده از حرکت دیالکتیکی با تمامی تعیناتش مشخصاً ساخته و پرداخته شد، پدید می آید”. تفکر انسان نسبت به هستی و جهان گرداگرد خویش در زمینۀ همین جهان شکل، رشد و بارور می گردد. همین رشد و باروری لاجرم در تقابل با واقعیات موجود، سبب ساز کنشی می شود که در انتها، برانگیزنده و موجد روابط و مناسبات تازه ایی ست. بنابراین، کار و جنبش انسانها در تمامی عرصه ها حاکی از منافع طبقاتی و ایدئولوژی آنهاست. موضوع آفرینشهای هنری ذهن خلاق و مستعد، خواه- ناخواه با منافع طبقاتی و هستی اجتماعی هنرمند، گره می خورد و تاثیر خود را بر پهنۀ هستی بجای می گذارد. البته، این نظر منکر فعالیت آزادانۀ ذهنی هنرمند نیست که با تک سویه نگریستن بر بنیانهای مادی و ایدئولوژیک، کنشگری آزادانۀ هنرمند را منسوخ و باطل بشمارد. برعکس، هنر بمثابۀ فعالیت ذهنی را جهت دیگرگونی و ایجاد تحول به سلاحی مادی مبدل ساختن است. زیرا که توقع برکنار ماندن عنصر معنوی از عنصر مادیبمعنای حمایت از امتیازات طبقۀ حاکم، می باشد.

نویسنده و هنرمند خلاق همانطور که “لوکاچ” می گوید؛ “برخلاف آنچه که زیبا شناسی بورژوازی معتقد است، آزادانه و از درون خویشتن اثر خود را خلق می کند و پایبند به بازآفرینی واقعیت و کشف واقعیات و بنابراین، “نیروی اساسی و محرک است”. در این روند، نه تنها بیانگر احساسات مجرد هنرمند است. بلکه، نظرگاه ایشان را نسبت به موضوعات اجتماعی آشکار می سازد. چون، یکی از مهمترین اهداف هنر برانگیختن و برانگیزاندن کنش موافق یا مخالف در بیننده، شنونده یا خواننده است. از این حیث، جهانبینی و ایدئولوژی، منافع و موقعیت طبقاتی هنرمند، زندگی خصوصی، شرایط تاریخی، محیط طبیعی که منشاء الهامات و انگیزههای هنری هنرمند است، مطالبات تاریخی، رشد ابزار تولید هنری از فاکتورهایی هستند که در محصولات فکری هنرمند، موثرند. بعنوان مثال، در عرصۀ تاریخ هنری میهنمان هنرمندانی داریم نظیر “لاهوتی”، “میرزاده عشقی”، “فرخی یزدی”،”نیمای بزرگ”، “احمد شاملو”؛ شاعر حماسه و آزادی، ” غلامحسین ساعدی”، فداییان خلق، رفقا ” پری آیتی، مرضیه احمدی اسکویی، علیرضا نابدل و … چکاوک به خون خفته خلق “رفیق سعید سلطانپور” … شاعر، نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر که بدست جلادان خمینی تیرباران شد، اسوه های هنر پویا و متعهد از عقایدی مترقی و منافع زحمتکشان و فرودستان، حمایت کردند. هنرشان در تضاد با هنر مومیایی و ادبیات سیاه شاعرانی قرار گرفت که مداح دیکتاتوری بودند. این رویارویی گاه قهرآمیز، با جهان بینی، ایدئولوژی، منافع طبقاتی که هنرمندان مزبور از آن دفاع می کردند، رابطه ایی کاملا ارگانیک و بی واسطه دارد. ارتقاء آگاهی نیروهای مولد و رشد ابزار تولید و تغییر روابط تولیدی حاکم بر جوامع نیز، در رشد و ارتقاء آثار هنری تاثیر بسزایی دارد که نمونۀ بارز آن شکوفایی بی بدیل آثار هنری همگام با انقلاب اکتبر است.

امروزه، بشر در دورانی زندگی می کند که با گذشته، متفاوت است. بنابراین، فعالیتهای فکری هنرمند امروزین نیز با گذشته متفاوت، و مطالبات دوران تاریخی خود؛ آنچه فقدان آن احساس می شود؛ “رهایی و عدالت اجتماعی”، را طلب می کند. هنر هنرمندی که از فلسفه ایی مترقی و صحیحی پیروی می کند مسلماً پویا و موجد حرکت خواهد بود. محصولات فکری چنین هنرمندی بر فلسفۀ تغییر جهان بنا شده است و هرگز دل به تاریخ غدار و فریفتگار نمی بندد و نخواهد بست. مداخله جویی هنرمند در مناسبات اجتماعی در صیانت از منافع یک طبقۀ مشخص است که محصولات فکری وی را از حوزۀ فعالیت صرفاً ذهنی بیرون می آورد و آنرا به افزاریی برای نبرد طبقۀ مزبور، مبدل می سازد. هر اندازه که پرداخت اثر هنری ظریفتر و در عین حال قابل لمس تر باشد، کارآیی و پویندگی آن در جهت بیان اهداف هنرمند و منافع طبقه ایی که هنرمند خود از آن و یا از خواستها و مصالح آن، دفاع می کند، نزدیکتر و قابل لمس تر خواهد بود. بدین سبب است که هنرمندان مترقی و عدالتخواه هنرشان را در قالبهای انسانگرایی، و هنرمندان وابسته به طبقۀ حاکم در قالبهای صرفا سوداگرایانه و منفعت طلبانه، جستجو می کنند. در همین رابطه، ابتذال هنرمندان مطیع و منقاد دیکتاتوری ولایی نه تنها مرزهای وقاحت را یکی پس از دیگری در نوردیده است. بلکه، انکار مسوولیت هنر و هنرمند در قبال جامعه را آنچنان به حد اعلاء رسانده که اگر “پابلو پیکاسو”، که بیش از هر هنرمند دیگری بر دید و نگاه انسان امروز تاثیر گذاشت در قید حیات بودند بار دیگر ندا می داد” هنر وسیله ایی برای تزئین خانه ی بورژوا نیست ؛ سلاحی است برای نبرد”. کردار برخی هنرمندان در جامعه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی پیوسته ازجانب نه تنها پژوهندگان و هنرمندان خلاق و نوآور، بلکه ستمدیدگان مشتاق واقعیتیابی رهایی و عدالت اجتماعی، با کنش و واکنشهایی روبرو بوده است. بتازگی، فوت برخی هنرمندان بدون “شهادت دادن به تاریخ و عنوان آنچه باید در واپسین فرصت بگویند” موجبات خشم و برآشفتگی بسیاری هموطنان گشت. این خشم و انزجار بسیار محسوس و ملموس در شبکه های ارتباط جمعی بازتاب یافت. شاید این یک تراژدی یا سناریویی خنده آور ست که حیات و فوت هنرمندان مدحگوی نظامهای فاشیستی یا شبه فاشیستی موجبات موضعگیری تودهها بر اساس انزجار و بیزاری را برمی انگیزد. این پرسمان بی گمان به صعود سطح انتظارات تودههای آگاه و متعهد ایرانی از جامعۀ هنری از یکسو و جایگاه ویژه ایی که هنر پویا و متعهد نزد آنان دارد، صحه می گذارد. دیکتاتوری ولایی سرمایۀ قابل توجه ایی جهت زهرآگین ساختن، تحدید و کنترل افکار و روانشناسی تودههای تحت ستم، اختصاص می دهد. از آنجاییکه هنر نقش بسیار قابل توجه ایی در بیداری و آگاهی ستمدیدگان دارد، محتاج تولید و بازتولید آکروبات بازهایی در جامۀ هنرمند است که تعلیم “بلاهت و سفاهت” کنند. بنابراین، تلاش می کند زنجیره ایی از گماشتگان؛ تصویربرداران، شاعر و هنرپیشه گان را جهت ترویج و تبلیغ هنر مومیایی بسیج کند. لازم به ذکر است که، این زنجیره نیز تحت تاثیر ژرفایش بحرانهای سیاسی و تزلزل و عدم تعادل ساخت قدرت، ضعیف و دچار گسستگی و گسیختگی می گردد. تصویربردارن خبرگزاریهای رژیم را میتوان به عنوان حلقه ایی از زنجیر مزبور، معرفی کرد. برای نمونه، عکاسان خبرگزاری بی مهر که لاینقطع با تبختر و تکبر پوکی از تجمع طلاب و روحانیون انگلی، نشست دادستانهای دادگاههای ضد انقلاب و اجلاس بده بستان گماشتگان ارتجاع با وزرای کشورهای همسایه بر آواری از خون و رنج، تصاویر نفرت انگیز بی شمار می گیرند مدتی پیش به استان اردبیل و آذربایجان شرقی رسید و از دریچۀ دوربین به لاپوشانی واقعیتهای زندگانی زحمتکشان مبادرت ورزید. از فراز دشتهای جذامیان، ضجههای کودکان بی پاپوش، کمرهای خمیده زحمتکشان، پیری زودرس زنان جوان و فقر مفرط بی تفاوت گذشت و …. داستان سیر و سیاحت و رویت زندگانی ایلهای شاهسون و ارسباران بهمراه تصاویری در خبرگزاری مزبور، انتشار یافتند. تصاویری که بیش از اینکه حدیث تنگدستی و وضعیت دشوار زندگانی جمعیت عشایر این ناحیه را به اطاق تاریک ببرد، به وصف کوچهای زنان و مردان خرسند و خشنود، گذران زندگی در صلح و صفا، وصف زیبایی دشت و کوهها، می پرداخت. تصویربرداران خبرگزاری مهر، به کاهش فزاینده جمعیت عشایر و گسیل آنان بسوی شهرها، از کنه سبب و ریشههای اصلی؛ زوال وضعیت معیشتی، عدم توفیق در فروش دامها، نبود برق و آب و عدم توانایی در مواجهه با پیامدهای بحران زیست محیطی، اشاره ایی نکرد. این در حالی ست که “مجید خدابخش”، استاندار اردبیل، در نشستی با جمعی از سران عشایر استان به گزارش همین خبرگزاری، به ناچیزی سطح خدمات رسانی به جامعۀ عشایر ناحیۀ نامبرده، اعتراف کرده بود. این نخستین بار و آخرین بار نیز نخواهد بود که کلام مخیل خادمان خبرگزاری رژیم بسادگی و تعمدی از مصائب و مشکلات تودههای زحمتکش، چشم می پوشانند.

جمعیت عشایر میهن به رغم برخورداری از سهم چشمگیری در تولید کشور بویژه در صنعت دامداری؛ تولید الیاف، فراوردههای پروتئینی، گوشت قرمز و صنایع دستی و .. از ابتدایی ترین امکانات رفاهی، آموزشی و بهداشتی محروم و با توجه به بحرانهای زیست محیطی، از تامین آب برای دام و کشاورزی با مشکلات عدیده ای روبرویند. به گزارش خبرگزاریهای رژیم، پنجاه درصد از عشایر استان اصفهان از طریق تانکر آبرسانی می شوند و در بسیاری از نقاط کشور دامهای خود را بسبب گرانی و نبود علوفه به قیمت نازلی و به ازای دریافت چکهای بلند مدت، به دلالان می فروشند. ۱۸ سال خشکسالی آنچنان نبض حیات را در مناطق عشایری خراسان جنوبی کند کرده است که عشایر این خطه برای پرداخت بدهی خود به دولت و نداشتن مهلت، چوب حراج بر دامهایشان، زده‌اند. نخستین خواستۀ زنان عشایر میهنمان بر خلاف تصاویر هنری خبرگزاری بی مهر، که از شادمانی زنان در دامان طبیعت کف بر لب آورده اند، در نهایت شگفتی و تاسف، برخورداری از “تنور گازی” برای پختن نان است! در حالیکه زنان تلاش می کنند قطره شیری از گاو بچنگ آورند، مردان سراسیمه در پی قطره ایی آب هستند. این جمعیت بخصوص در استان خوزستان از بی آبی مطلق در رنجند و گاهی مواقع باید ساعتها راهپیمایی کنند تا به آب برسند، شبکه های برقرسانی ساماندهی و بهینه سازی نشده اند، وضعیت بهداشتی آنچنان اسف بار است که والدین بارها جان سپردن فرزندانشان را تجربه کرده اند. ولیک، راه برون شد برای دولت بیهوده گو و بی کردار روحانی در این عرصه نیز پیروی از سیاستهای راهبردی خامنه ای، اصل چهل و چهار قانون اساسی، واگذاری خرید محصولات کشاورزی و دامداری عشایر به بخش خصوصی ست. راهکاری که بیش از پیش عشایر زادبوم را در مغاک ناداری فرو می کشد و تودۀ عظیمی از بیکاران که برای امرار معاش مجبور به تکدی گری، دست فروشی و … هستند را در مراکز و حاشیه شهرها متمرکز می سازد. اما، خدعه گری و شیادی هنرمندان رژیم همچنان در قالب زیباشناسی در هنر به افکار عمومی تزریق می گردد.

آری، طبیعتی که عشایر در دامن آن زندگی سپری می کنند در مناطق اندکی از کشور بی تردید زیبا و مسرت انگیز، طعم فراوردههای لبنی لذیذ، و مشاهدۀ چادرها و جامۀ رنگارنگ زنان و دخترانشان دل انگیز است! اما، نه تا بدان حد که دوربینها در مسلک خودارزی و غایت فی ذاته هنر آنهم به سبکی منزجر کننده، غرق شوند. هنر عکاسی نیز درعین حفظ زیبایی برای مضمون نسبت به شکل ارزش بیشتری قائل می شود، از تجرید می پرهیزد، و ملاک غایی را بازتاب واقعیات؛ و خواستها و ایده آلهای حقیقی تودهها، قرار می دهد. این، مسلماً در سازوکار چاکران و خادمان استبداد حاکم؛ روایت نویسان و دوربین عکاسان رسانههای وابسته که مترصدند چیرگی و منافع طبقاتی حاکمان را توجیه کنند، نمی گنجد! از منظر زیباشناسی هنری، پرداختن به طبیعت بعنوان هدف هنر، نیز تنها بخشی از حقیقت است. فیلسوفان پندارگرا در نهایت به این نتیجه می رسیدند که انسان در چنبرۀ قدرتی مافوق خود، قدرتی ناشناخته گرفتار است. لذا، آنچه که می آفریند تنها برآورده ساختن آن احساسی ست که در لحظه ای موقت و زودگذر به او دست می دهد. بدین گونه، کمبودهای خود را برآورده می سازد. سراسر تاریخ هنر، شاهدی به دست نمی دهد که بر این گمان باور آوریم که چه در عصر هنر نو سنگی و پس از آن و چه در عصر کلاسیسم و دوران شهسواری و تا رمانتیسم و بعد از آن، هنرمندی احساسات دورنی خویش را جدا از تاثرات واقعیات بیان داشته باشد. این مساله حتی در نزد هنرمندان متمایل به گرایش هنر برای هنر نیز، چونان احساس شخصی و برای خود و یا بیان تاریخ خاص خود قابل ذکر نیست. آنها نیز آنگاه که ایده آلها و تمایلاتشان در نتیجۀ نظم بورژوازی نقش برآب شد، انعکاسات روحی و احساسی خود را در قالب گرایش هنر برای هنر که در واقع اعتراض منفی نسبت به تاریخ زمانشان بود، نشان دادند. اینک یک اثر هنری و اساساً هنر با هر تعریفی که از آن داشته باشیم، می تواند خصلتی طبقاتی و یا فرا طبقاتی داشته باشد، نافی این مساله بدیهی نیست که ؛ احساسات انسانی و عواطفی چون شادی و غم، یاس و امید، عشق و نفرت و غیره، پدیده هائی غریزی و همزاد انسان هستند و بیان آنها در قالب هنر با هر بینشی که از آن وجود داشته باشد بازتاب و انعکاس واقعیاتی ست که ذهن هنرمند را نسبت به خود حساس کرده است. این حساسیتها، بنا بر پویائی ذهن، در نزد هیچیک از هنرمندان به گونه ایی یکسان ارائه نمی گردند. برخی، تصاویری برجسته تر و روشن تری را به دست میدهند که هنرمند نسبت به آفرینش آن ناگزیر منظور و مقصود خود را ابراز می دارد و بی گمان همین، به نوعی بیانگر آن خصلت ایدئولوژیکی است که هنر در ارتباط با آن قرار می گیرد. این یک واقعیت است که هنر نمی تواند سفارش پذیر باشد و دست به آفرینش بزند که در اینصورت مشخصۀ خود را از دست می دهد. اما، اینکه هنرمند سمت و سوی بینش و ادراک خود را از مسائل در چارچوب ایدئولوژی خویش ارائه می کند، واقعیتی ست که نمی توان منکر آن شد.

در نمونه ایی دیگر، فقر کودکان سیستان- بلوچستان، با تصویربرداری و لفاظی هنرمندان خبرگزاریهای رژیم با سر تیتر “همخانه با فقر، همسایه با شادی” به موهبتی الهی “بخوانید ولایی” مبدل می گردد. مروجان کاسه لیس و قرطاس باز در گوشه و کنار رسانه های سفسطه گر با توسل به مذهب و سنت به مدح و ستایش فقر می پردازند: ” این کودکان نه گوش شان را به تلفنهای هوشمند بسته اند و نه دغدغه لپ تاپ و اینترنت دارند….دوستی های بی دروغ و بی دریغ، حاصل دلهای خوش و ذهنهای رهاست..سرخوش اند در عین محرومیت” تصاویر بهمراه سر تیتری دلربا در تحسین و ستایش از فقر به گونه ایی عوام فریبانه در رسانههای دیکتاتوری انتشار می یابند که دهه هاست سرمایههای ملی و ثروت ماحصل عرق ریزان نیروهای مولد جامعه به جیب قشر انگلی و غیرمولد، سرازیر می شود. طنطنه و دبدبۀ برجام و فرجام برجام نیز کوچکترین تلنگری به چیرگی نابرابریهای اجتماعی، نزده است.

واقعیت امر این است که کودکان استانهای محروم از ابتدایی ترین حقوق انسانی محرومند و در آینده با موانع بسیاری برای ادامۀ تحصیل و احراز شغلی با دستمزدی مناسب و .. روبرو خواهند بود. این، هیچگونه شادی و مسرتی را حتی از دیدگان هنرمندان مدافع هنر برای هنر، تاب نمی آورد. پژوهشهای علمی پیرامون وضعیت کودکان خانوارهای فقیر نشان می دهد؛ “آنان بسیار زود با زندگی جنسی آشنا می شوند، در سنین پایین شروع بکار می کنند، دروان بلوغ و جوانی را نمی شناسند و بزحمت یک دورۀ کودکی را می گذرانند. فرزندان خانوارهایی که پله های امرار معاششان یکی پس از دیگری می شکند و در ژرفنای فقر و تنگدستی فرو می روند. خانوارهایی بدون کار واقعی، بدون پایگاه و بدون قدرت که فرزندانشان با شارلاتان بازی تصویربردارن قرطاس باز خبرگزاریهای رژیم در جامۀ هنرمند،”شاد و خرّم در سایۀ فقر” شناسایی و معرفی می شوند.

هیچ چیز در بلبشویی که به نام هنر در پارادایم جمهوری اسلامی برپا شده است مضحکتر از این نیست که کوتولۀ مستبدی جامۀ منتقد هنری بر تن کند و برابر لشکری متشکل از سفلگان دست پرورده به یاوه سرایی بپردازد. بویژه اگر مستبد مزبور، “علی خامنه ای” رهبر ام القرای فساد و تباهی، باشد. در ماههای گذشته، خامنه ایی اباطیلی پیرامون مقولۀ هنر گفت که در رسانههای رژیم انتشار یافت. محتوا و مضمون سخنرانی رهبر نظام طفیلی، آنقدر بی سر و ته، مبین اتوریته منفی و سفسطه است که تنها به مذاق ذهن بیمار تبهکاران دست آموز او خوش می آید و دهان حامیان رذل و ذلیلشان را از خنده به کف می اندازد. رهبر ام القرای فساد و تباهی، هنرمندانی که سرودههایشان را در شبکههای ارتباط جمعی انتشار می دهند بهمراه تحسین کنندگان را، بجهت عدم برخورداری از صلاحیت و شایستگی هنری، به باد ریشخند و استهزاء گرفت. این انتقاد ازجانب بارزترین نمود خودکامگی و زورگویی در حالی عنوان می شود که نظامی که وی داعیه دار امامت و پیشوایی آن را دارد دهه هاست که با پیشبرد سیاستهای استبدادی و استثماری بزرگترین مانع و مخل فرآیش استعدادها و شکوفایی خلاقیتهای شهروندان و بخصوص جوانان هنرجو، هنردوست و صاحب ذوق و قریحه است. ضدیت و برخورد سبعانه با هر آنچه رنگ و بویی از پویایی و سرزندگی دارد از سرشت و ذات اتوکراسی حاکم برمی خیزد؛ نظامی که هنر، که به گفتۀ هگل، “موظف انتقال عالی ترین روح بشری به آگاهی است” را با تشبث به سازوکارهای بدوی و کندویی به انقیاد و تمکین برابر طبقه انگلی حاکم، واداشته است. خامنه ای و دیگر گماشتگان نظام در اوج وقاحت و بی شرمی،” وجه مشترک کلیه مستبدان جهان” اهمیت حیاتی و الزامی سازۀ دموکراسی و احترام و رعایت حقوق دموکراتیک را در روند شکوفایی هنر، نادیده و به عمد از آن طفره می رود. نظامی که دستش تا مرفق به خون نیروهای مولّد جامعه بهمراه هنرمندان این طبقه؛ آنانی که سراسر پیکرشان نشان از تولید و ارزش دارد؛ آغشته است. تنها هنری که در پارادایم نظام استبدادی می گنجد، هنر مومیایی و میراست، افزار دلقکهایی که برای حفظ و تثبیت منافع حاکمان، خوش رقصی می کنند. واضح و کاملا روشن است که نمیتوان قاتل بود، جانی بود، مستبد بود و با سرهمبندی سالوس و ریا و عنوان برخی مصطلحات و عبارات غیرمنطقی و پراکنده پیرامون با فرایافت هنر و هنرمند ، سخن راند. تعداد هنرمندانی که طی بیش از سه دهه حاکمیت جهل و خرافه، تحت فشار دستگاه اطلاعاتی منفور سپاه و …، زبان در قفا کشیده اند، به زندان و به قتل رسیده اند بی شمارند. البته، عینیت تاریخ بخوبی نشان میدهد که حکومتهای خودکامه هرگز قادر نیستند با اتکاء به سرکوب و ارعاب و نظرات بی قواره مانع بلندپروزایهای خیال انسانهای هنرمند و متعهد و انقلابی، گردند. هنرمند پایبند به زیباترین ارزشهای انسانی، خواهان رهایی از قید و بندهای استبدادی و استثماری و استعماری، به پژوهش و بررسی محیط دورادور خویش، می پردازد و میکوشد خلاقیت و ذوق و قریحه و نوآوریهای هنری- اش را حتی به رغم نثار جان، از گل و لای آلوده و محیط تنگی که ارتجاع فراهم ساخته است، بیرون بکشد. از اینرو، آثار هنری با ارزش می آفریند و محرک تودههای در زنجیر می گردد. هر سوژه ایی برای هنرمند واقع بینی میهن به موضوعی انسانی و برای انسان بدل می گردد و نمودها بر خلاف طبیعت گرایان صرف، در قابی به تصویر در می آیند که ترکیب هر عنصر و پدیده در رابطه با دیگر عناصر و پدیدهها، قابل دریافتی حسی و لمسی اند. در این مسیر، خود را با تمامی هنرمندان جانباخته و جان شیفته، هم سرنوشت و همراه می یابند.

اگر مناسبات اجتماعی بیان روابط انسانها با یکدیگر و جهان پیرامون آنهاست که در واقعیت خود تعیین کنندۀ هستی اجتماعی آنان با همۀ نمودهای خود است، و این هستی بیانگر عرصه های مختلف اقتصاد، فلسفه، سیاست،دین،اخلاق،خانواده،هنر و …می باشد، لاجرم، می پذیریم که هنر بعنوان فعالیتی ذهنی و معنوی، رابطه ای تنگاتنگ با هستی اجتماعی هنرمند دارد. پیرو این پذیرش، هستی هنرمند هم در ارتباط با دیگران، معنا یافته و رقم می خورد. از اینرو، محصولات فکری هنرمند را نمی توان به مثابۀ پدیده ای مجزا و برای خود هنرمند بحساب آورد. بنابراین، هنر تماماً تابع عوامل اجتماعی می شود و هنر هنرمند که نظاره گر دنیای خویش است همواره بر آن است که با درک روابط مناسبات اجتماعی حاکم، تصویری واقعی و منطقی از جهان ارائه دهد. در حقیقت، هنر بازتاب جهان بیرون، روابط بین پدیدهها در ذهن هنرمند است که چنین مساله ای هنر را به مقوله ای “جانبدار” تبدیل می سازد.

گرایش جانبدار بودن هنر با پذیرش اینکه به گفتۀ آلتوسر، ایدئولوژی هنرمند سیستم عقاید یا تصوراتی است که بر فکر فرد یا گروه اجتماعی مسلط است و از آن بمثابۀ اهرم و وسیله ای که با آن به شناخت واقعیات و ایجاد تغییرات در آنها بکار گرفته می شود، نقش خود را در مناسبات اجتماعی مشخص می سازد. برای هنرمند جانبدار، هم طبیعت و هم جامعه مجموعۀ متضاد و پر تناقضی است که او می بایست با شناخت از آن، سرنوشت خود را رقم زند و با حل این تضاد و تناقضات بر آنچه که موجب خلاقیت و سعادتمندی خود و دیگران است، دست یابد. برای هنرمند جانبدار، اثر هنری نه نمایش صرف طبیعت به منظور نمایش زیبائی آن، که زیبائی طبیعت به منظور تقویت ذهن و روح، برای آفرینش دنیائی، شایسته انسان است. هنرمندان جانبدار میهن ما نیز، با پذیرش این اصل که جامعۀ انسانی، جامعه ایی ست که در آن وجود طبقات، بر مبنای منافع مشخص استوار است و هر نظام اجتماعی بیانگر منافع آن طبقه ایست که اهرمهای قدرت را در اختیار دارد، به جهان پیرامون خود مینگرند. او به دیالکتیک تاریخ معتقد است و می داند که تکامل آن نه چونان خط پیوسته و یکنواخت، که سرشار از اُفت و خیزها و قطع و وصلهاست. بنابراین، هنر خود را با درک از همین واقعیت، در نفی بی چون و چرای دیکتاتوری ولایی بکار می گیرد. در این روند، جانبداری خویش را در قالب بازتاب واقعیتها و نیازهای الزامی و حیاتی کارگران و زحمتکشان؛ اعلام می دارد و هیچ راهی بجز طرد نظام سرمایه داری ولایی پیش رو نداشته و نخواهد داشت. نظامات اجتماعی را نه بر اساس عملکرد اشخاص و این یا آن پدیده اجتماعی مشخص، که بر اساس عملکرد آنها در مناسبات اجتماعی، مورد ارزیابی و قضاوت قرار می دهد. بدین جهت، همواره بر آن است تا با درک روابط درونی و بیرونی این عوامل، تصویرگر واقعیاتی باشد که دنیای او و آنانی که با آنها منافع طبقاتی مشترک دارد را نه تنها، روشنتر عیان سازد، بلکه جادۀ انقلاب جهت کمالیابی دموکراسی و عدالت اجتماعی، را در حوزۀ کلام، تصویر و رنگ و صدا، هموار می سازد؛ آنچه خامنه ای و دیگر عناصر خرد و درشت نظام در عصر ارتباطات، از آن وحشت دارند.

امروز هنر در ظلمات استبداد در بند است و بسیاری بالاجبار به انتشار اثار هنری خود در شبکههای ارتباط جمعی یا ارائۀ آن در محفلهای روشنفکری و خصوصی می پردازند. اما آنچه توسط انسان بوجود آمده، توسط خود انسانها نیز از بین خواهد رفت. از اینرو، هنر متعهد و راهگشا نیز با رستاخیز انقلاب نوین میهن به رهبری طبقۀ کارگر از قید و بندهای خرافی دیکتاتوری حاکم، رها خواهد شد و نقش ثمربخش خود را در ارتقاء فرهنگ و آگاهی، بازی خواهد کرد. این مهم به مساعدت فداکارانۀ همگنان راستین و خادمان صادق زحمتکشان، بویژه هنرمندان متعهد و انقلابی، محتاج است.
در فرجام، هنرمندانی که خواهان رهایی از چنبرۀ استبدادند به رغم سرکوب سبعانه با بازتاب مطالبات تاریخی به زایش و خلق هنری پوینده و محرک می پردازند و نقش عظیم و برنده هنر پویا را در روند واقعیتی که باید تغییر کند، بازی می کنند. افزون بر این، نامشان را نظیر اسلاف خود؛” پیشتازان و پیشاهنگان هنر متعهد و انقلابی”، به مثابۀ شخصیتهایی صانع در تاریخ جنبشهای اجتماعی و انقلابی میهنمان، به ثبت خواهند رساند.

بابەتی هاوپۆل

قفس، یادداشت چهارم: پیش‌بند “به یاد سپیده فرهان”

مژگان کاوسی تا کنون دو بار بازداشت شده‌ام و هر دو بار در خانه‌ی خودم؛ …