هه‌ینی 11 تشرینی یه‌كه‌م 2024

جهنم فقر و فاقه / آناهیتا اردوان

قیمت سرسام آور مسکن، ورشکستی صنایع، بیکاری و افت روند تولید، بموازات فرسایش خاک، کمبود آب و دیگر بحرانهای مزمن زیست محیطی ساغر حیات بخش انبوهی از شهروندان زادبوم را از شرنگ ناکامی و نامرادی، آکنده ساخته است.

نگاهی به کارنامۀ دولت روحانی عیان می سازد که  شیوه تاکتیک- پروسه ایی که آیت اللههای پراگما بورژوا تجویز میکنند بیش از مشتی صغری کبری های گرادوآلیستی نیستند و از حدود فانتزی فراتر نمی رود. نظریه پردازان دولت بروكرات و تکنوکرات روحانی نه تنها مشکلی از بی شمار مصائب ستمدیده گان حل نکرده است. بلکه، مصرف سرمایه های  پسا برجام را بر اساس سیاستهای غارتگرانۀ افزونتر بنا نهاده و به نظر می رسد که  تمام کبکهای تفاهم هسته ایی لوزان را در تابۀ زحمتکشان جامعه وعده داده است. برنامه ریزیهای اقتصادی زیر درفش بنفش “اقتصاد مقاومتی”  بوسیلۀ ساختاری دوزخی تئوریزه شده که چپاولگری، اختلاس و رانت خواری را در شاهرگ چسبنده به ولایت فقیه تا حد اعلاء، ذخیره کرده است. بدین ترتیب، جمهوری اسلامی در دوران  پسا برجام نیز کما فی السابق چهرۀ ابتزازی و سبعانه خود را با عدم اهتمام به تقویت تولید داخلی و کارآفرینی، حفظ کرده و معیشت کارگران و گردانهای زحمتکش میهن را آنگونه که گردیوس ارابه اش را به معبد زئوس گره زده بود، به تهیدستی و تنگدستی بسته است. در این روند، اکثریت شهروندان را بعوض حمایت با اشتغالزایی به مرگ تدریجی محکوم کرده است. مضاف بر این، رسانه های رژیم با کشیدن هاله ایی از تقدس گرداگرد فقر قصد دارند آن را به پدیده ایی طبیعی و موهبیتی “ولایی” مبدل سازند.

مقصود راقم این سطور از جهنم فقر و فاقه،  نیروی کار مواج، پنهان یا کارگران سفید امضاء نیست. بلکه، گروههای اجتماعی معتزل و منزوی متشکل از فروشنده گان دوره گرد، دست فروشان، کارگران روزمزد و کودکان و زنان آلونک نشین و فاقد هر گونه امتیاز و قدرتی در حاشیه کلان شهرهاست.  مهاجران روستایی، افغانی، دیپلمه های بیکار، کارگران اخراجی یا از کارافتاده، بازنشسته گان و زنان اقشار فرودست سپاهی از نیروی کار دچار فقری دیرینه و ریشه دار با سطح  زندگی ایی نازلتر و دشوارتر از طبقۀ کارگر، را تشکیل داده اند. اضافه جمعیتی که بصورت توده ایی متراکم و فشرده در آمده است و در اراضی و زاغه هایی محقر زندگی را سپری می کنند و روزها  برای امرار معاش در مراکز شهرها به کارهایی نامنظم ؛دستفروشی، تکدی گری، فروشنده گی و دوره گردی و نوازنده گی و…مشغولند. خانوارهایی بدون کار واقعی، بدون پایگاه و بدون قدرت که پله های امرار معاششان یکی پس از دیگری می شکند و در مغاک فقر و تنگدستی فرو می روند.

پدیدۀ حاشیه نشینی زاییدۀ نظامهای طبقاتی بواسطۀ اجرای برنامه های مدرنیزاسیون رضا شاه و محمد رضا شاهی بر پایۀ اتوکراسی و سرکوب نیرویهای مولد، در ایران شکل گرفت و با تولد ننگین جمهوری اسلامی تشدید، تقویت و بشدت گسترش یافت. پیشبرد و اجرای معیوب سیاستهای نولیبرالیستی؛ خصوصی سازی و  مقرارت زدایی توسط تمامی دولتهای جمهوری اسلامی و پیامدهای مخرب آن نیز بی تردید نقش بسزایی در بسط و گسترش پدیدۀ مذکور ایفاء کرد. عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی به گزارش رادیو فرانسه مورخ آگوست سال گذشته از هیجده میلیون نفر حاشیه نشین برابر با یک سوم جمعیت شهر نشین ایران خبر داد. بر طبق آمار رسمی بیش از نیمی از روستاها به دلیل بیکاری و خشکسالی خالی از سکنه شده اند و ساکنان آنها که شامل ۸ تا ۱۱ میلیون نفر می شوند در فقدان کمترین خدمات بهداشتی و عمومی به حاشیۀ شهرهای بزرگ رانده شده اند. مسکن، بهداشت و کار سه مطالبۀ اصلی این جمعیت حاشیه نشین است.  خانوارهای غریق در جهنم فقر و فاقه، بر اساس یک ضرورت حیاتی؛”تداوم بقا”؛ در بخشهایی از اراضی حاشیه های کلان شهرها سکنی گزیده اند. بنا بر آمار سرشماری سال ۱۳۸۶ حدود ۸۸۳ هزار نفر در مشهد اسکان غیر رسمی داشتند که این تعداد در سال 1394 به حدود یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر رسیده است. سکونتگاههای غیررسمی یا مناطق حاشیه ای با گستره ای شامل ۱۳ درصد از مساحت مشهد حدود ۳۲ درصد جمعیت این کلانشهر را در خود جا داده  است. به گفته کارشناسان در مجموع چهار هزار و ۷۳ هکتار از مساحت مشهد شامل سکونتگاههای غیررسمی است. وضعیت شهرهای دیگر نیز در حکومت متولی مستضعفان بر همین پاشنه می چرخد. 18 درصد از کل جمعیت استان کرمانشاه در مساحت سکونتگاههای غیررسمی برابر با 403 هکتار، حاشیه نشین بشمار می آیند. میزان حاشیه نشینهای تبریز در سال 1394 بیش از 400000 نفر گزارش شده است.

موقعیت حاشیه نشینها، شکل ایستای اضافه جمعیت نسبی، فاقد هرگونه شخصیت و منزلت اجتماعی و  امتیازات شهری، قدرت و ثروت را خاطرنشان می سازد.  خانوارهایی که اعضایشان از صغیر تا کبیر برای گذران زندگی  خجل آور، به رغم  توانایی کار از فرایند تولید جدا و ناگزیر به مشاغل گوناگون و درآمدهای ناچیز و نامنظم، روی آورده اند. جهنم فقر و فاقه حاشیه نشینان، آشکارترین نمودهای توزیع خصمانۀ نابرابر ثروت و قدرت در نظام سرمایه داری ولایی است. ساختاری استبدادی که  وقیحانه تامین شرایط و امکانات کار برای همگان به منظور اشتغال کامل را بر اساس بند دوم ماده 43 قانون اساسی، وظیفه دولت بشمار می آورد. بنگاههای خبرپراکنی و تئوریسینهای نظامهای خودکامه همواره از حاشیه ‌نشینان به عنوان وصله‌ایی ناجور یاد می کنند. این در حالی ست که گسترش پدیدۀ حاشیه نشینی در جهان دقیقا نسبت به دموکراسی و رعایت حقوق شهروندی و عدالت اجتماعی پیوند خورده است. بدین ترتیب، پدیدۀ مزبور در جوامع زیر سایۀ ناخجستۀ ساختارهای خودکامه و اقتدارگرا به مراتب گسترده تر و پیچیده تر از جوامع دیگر است. لازم به توضیح است که تهیدستان حاشیه نشین ضد کار نیستند و از حاصل کار دیگران تغذیه نمی کنند، لذا، شایسته نیست که در طیف لومپن پرولتاریا بشمار آیند. کارل مارکس و انگلس  به عناصر راکد یا لومپن پرولتاریا و کسانی که از فرایند تولید کنار گذاشته می شوند و در معرض سوء استفادۀ نیروهای ارتجاعی قرار می گیرند، اشاره کرده اند. از اراذل و اوباشان شهرهای بزرگ که  نظامهای سرمایه داری قادرند از وضعیت نامساعدشان بعنوان نیرویی مسخ کننده و ترمز کننده، سرکوب انقلابیون بویژه مارکسیستها و مبارزات کارگری بهره جویند. لوئی بناپارت از همین دسته افراد ارتشی ایجاد کرد و به قدرت رسید. اما، مارکس در کتاب سرمایه تاکید می کند؛ ” در اینکه طبقات خطرناک در جامعه وجود دارند بحثی نیست، و در اینکه برخی از فقرا جرائم کوچکی مرتکب می شوند و یا دزدی می کنند، تردیدی نباید کرد. ولی این دلیل نمی شود که فقرا را «طبقات خطرناک» گروه بندی کنیم و یا به آنها نسبت جانی، روسپی و ولگرد و گدا بدهیم”. بدیهی و روشن است که  بخشی از اعضای فرودست جامعه از بین حاشیه نشینان به تغییر الگوی امرار معاش مبادرت می ورزند و در نیروی سرکوبی رژیم تحسیل  می یابند. چنین تمایلی را می توان از جنبۀ دوگانگی درونی ستمدیده گان نیز، جستجو و کنکاش کرد. در درون ستمدیده گان (اینجا حاشیه نشینان) یک دوگانگی، بازدۀ ترس از مجهول، ترس از ستمگران و کراهت از شرایطشان، وجود دارد که همراهی با زورمدران را در آنان بوجود می آورد.  یک حالت مرده ستایانه “نکروفیلیک” در ستمدیده گانی که هنوز بطور کامل بر پدیدۀ ستمگری آگاهی پیدا نکرده اند، منشاء فلاکت و درمانده گی خویش را شناسایی نکرده اند، وجود دارد که به نزاع با دیگر ستمدیده گان تمایل پیدا می کنند. فرانتس فانون در نفرینیان خاک می نویسند: “استعمار زده این میل به تهاجم را که در عضلاتش ته نشین شده است نخست علیه خودیها بکار می برد. این دوره ایی است که سیاهان در آن به جان هم می افتند. در برابر موج جنایتی که شمال آفریقا را در خود گرفته است پلیس و بازپرس در می مانند و نمی دانند به کدام برسند. با این که مستعمره نشین یا پاسبان می تواند در سراسر روز استعمار شده را بزند، دشنام دهد و به زانو زدن وادارش کند، او را می بینیم که به محض دیدن نگاه دشمنان یا مهاجم استعمار شده دیگری، چاقوی خود را بیرون می کشد، زیرا که آخرین کاری که استعمار زده می تواند به آن دست بزند؛” دفاع از شخصیت خود در برابر همچون خودی ست”. این دوگانگی و ثمرۀ احتمالی بدشگون آن وجه دراماتیک و معمای غم انگیز ستمدیده گانی ست که تحت تاثیر بی شمار معاضیل جمهوری اسلامی که “عدل علی و حمایت از مستضعفان” را نوید می داد، گرفتار و به حاشیه رانده شده اند. مغلوب و منکوب شده گانی که بین “یکپارچگی انسانی و بی خویشتنی”، “تبعیت و اختیار”، “تماشاگری و بازیگری”،”صانعی و تابعی”، “سرودن و خموشی” و از “قدرت آفرینش و بازآفرینی” معلق و بازمانده اند. در چنین شرایطی، فرصت طلبان و چاکران و کاسه لیسان نظام نیز بیکار ننشسته است و از هر فرصتی برای سوء استفاده از دوگانگی مزبور، بهره می جوید. اطاق برنامه ریزی ساخت قدرت تلاش می کند که از ناآگاهی، کراهت و ملامت و خشم نهفته در عضلات این نیروی بالقوه جهت قلع و قمع مخالفان، مخصوصا اعتراضات کارگری در داخل، یا در برون مرزها بمثابۀ گوشت دم توپ، سوء استفاده کند. مصلحت تمامی ستمگران است که وجدان ستمدیده گان را چونان مومی با فرهنگ و شکل و شیوه و اسالیب و الگوهای خود، ولیکن، نسبت به یکدیگر، همگون و همساز ساخته و کارکرد و فرایند دیگرگونی ساخت قدرت را به تعویق اندازند. حاشیه نشیان بدلیل وضعیت وخیم اقتصادی معمولا به تحقق خواستهای آنی و انتزاعی نیازمندند. قدر مسلم، لزوم و  ضرورت ارتقاء سطح زندگی و احراز منبع درآمدی که بقای حیاتشان را تداوم بخشد  بمعنای عدم اشتیاق و میل ایشان به کمالیابی خواستهای عالی و بلند مدت نیست. اما، از آنجاییکه در شرایطی بدتر از کارگران صنایع و کارخانجات بسر می برند بناچار خواستار کمالیابی فجائی و فوری نیازها و مطالباتشان، هستند.

چالش مزبور چشم طمع ارتجاع را به نیروی بالقوه آنان می گشاید. این موضوع بخصوص در زمان ژرفایش  مناقشات و منازعات درون حکومتی و نمایشهای انتخاباتی در راستای کسب حمایت جناحی و باندی و پیشی گرفتن در جنگ قدرت، افزونتر صورت می پذیرد.  به دیگر سخن، محرومانی نظیر حاشیه نشینها که به تحقق بی درنگ ابتدایی ترین خواستهایشان برای تداوم حیات خود و خانواده هایشان، نیازمندند سریعتر تحت تاثیر کلکسیون شعارهای ساختگی کارگزاران و نامزدهای انتخاباتی دیگر نهادهای انگلی ساختار قدرت، قرار می گیرند. در همین رابطه، شعار مهمل و مصنوعی ” بردن نفت بر سر سفرۀ مردم” احمدی نژاد پوپولیست برای گمراهی و  سوء استفاده از پتانسیل قشرهای فرودست در راستای تامین منافع باند و جناحی اش، تئوریزه و مهندسی شده بود. پرسمان مزبور از نقطه نظر بکارگیری شیوههای نظامهای فاشیستی توسط جمهوری اسلامی نیز شایستۀ تحقیق و تفحص است.  جمهوری اسلامی  در چارچوب دقیق و کلاسیک یک نظام فاشیستی نمی گنجد، اما، از روشهای تثبیت سلطه فاشیستی؛ وعده وعیدهای کلان و  فریبنده شبه گوبلزی، بر اساس هر چه دروغ بزرگتر باشد باورش آسانتر است پیوسته در پی ایجاد پایگاه توده ایی، است. اتفاقاً، نظیر نظامهای فاشیستی کلاسیک مناقشات و منازعات تند و تیزی جهت بلعیدن ثروت ملی « پس از پایان مذاکرات هسته ایی شاهدیم»، از خود بروز می دهد. ولیکن، بسرعت در برابر دشمن مشترک یکپارچه می شود یا می کوشد نارضایتی را متوجه دشمن خارجی کند. به هر رو، بکارگیری شیوه های فاشیستی بویژه در زمان  نقصان پیوند طلایه داران و پیشاهنگان انقلابی با ستمدیده گان و بحران ایدئولوژیک طبقۀ کارگر، در تشدید دوگانگی درونی  فرودست ترینها، کاربرد بیشتری پیدا می کند. ارعاب، ترور، منقاد سازی، توسعه طلبی، ادعای پیشوایی مستضعفان جهان و تظاهر به حمایت از منافع آنان پیوسته توسط ولی فقیه و دیگر کارگزاران نظام تبلیغ و ترویج شده است. نظریۀ اقتدارگرایانه که به اصل رهبری ولی فقیه، منجر می گردد، امت واحد، دفاع از مالکیت خصوصی، افراط و تفریط در ناسیونالیسم، فلسفۀ سپر بلا، تقسیم جهان به سپید و سیاه، دشمن سازی تا حد اختلالات روانی منسوب به اسکیزوفرنیا، توسعه طلبی و میلیتاریسم به مثابۀ حربه ایی جهت انقیاد و جذب حمایت فرودست ترین اقشار و نیروی بالقوه ایی که همه چیزشان را از دست داده اند و از آگاهی کاملی برخوردار نیستند، تئوریزه می شود. نظام حاکم در چنین پارادایمی حامی و تجلی گاه محسوم و مسلم و پیشوای عموم مستضعفان، معرفی می گردد که احترام و فرمانبرداری فرودستان از آن امری لاجدال فیه است.  بدین طریق، کلیۀ نیروهای معترض، منتقد در داخل و خارج، ضد انقلاب و تروریسم و دشمن مستضعفان و دولت بشمار می آیند که حذف فیزیکی آنان امری واجب و حتی الهی است. افزون بر این، با اصرار و سفارش پیرامون ایدئولوژی امت واحد و آشتی طبقاتی و صلح طبقاتی، بر تضادهای اجتماعی و طبقاتی پردۀ استتار می کشند، منافع طبقۀ حاکم را بعنوان منافع عموم ستمدیده گان، تلقی و جا می زنند. حمایت از کارفرما و دولت زمانیکه تمامی شهروندان، یک خانوادۀ بزرگ، یک کشتی بزعم روحانی، با سرنوشتی یکسان بشمار آیند و واحد تولیدی، تجلی همکاری کارگر و کارفرما باشد بعنوان وظیفه ایی مهم در ذهن ستمدیده گان شکل می گیرد. بدین سبب، هر گونه انتقاد و اعتراضی، هر گونه کنشگری نیروهای مولد و سوژه گی انقلابی علیه کارفرمایان در ضدیت با منافع تمامی شهروندان و همانا دولت، و جرم و جنایت بحساب می آید. بیانات  مجعول اخیر روحانی مبنی بر امت واحد، در مراسم روز ارتش مضاف بر گردن کشی برابر جناح رقیب در جنگ قدرت و هشدار پیرامون حفظ کلیت نظام نیز در الگووارۀ ۀ ترفندهای فاشیستی؛” اختفاء و استتار و لاپوشانی تضاد آشتی ناپذیر و تعیین کننده فرودستان و کلیت نظام”، تبیین می یابد. نظریۀ امت واحد نمودی از ناسیونالیسم افراطی ست که حس کاذب برتری طلبی و مهتری  نسبت به ملل و شهروندان دیگر، بعنوان مثال مهاجران افغانی را به گردانهای تهی دست تلقین می کند و ستمدیده گان را علیه دیگر ستمدیده گان و منافع مشترکشان، برمی آشوبد. بطور کلی، کارگزاران نظام با اتکاء به شیوه و اسالیب فاشیستی بدنبال برپایی سپاهی سرکوبگر متشکل از نیروی کار ذخیره منزوی و محتاج نان شب بمنظور تضمین نفود ایدئولوژیک و سیاسی، سرکوب و تعلیق و توقف اعتراضات کارگری و سترون کردن اندیشه و کردمان انقلابی اند. این جستار بخشی از حقیقت و واقعیتی ست  که با نفی لجوجانه و بکارگیری مکانیسم دفاعی و نگرش ذهنی و بحثها و متد اسکولاستیکی قابل انکار و کتمان نیست. اما،  حقیقت اندیشه ایی ست که  توسط نتایج عینی کردمان اجتماعی مشخص، کشف، به اثبات و بسط و تکامل می یابد. بنابراین، نمی تواند ماهیتی ایستا و ساکن و مطلق داشته باشد. به بیانی دیگر، نظامهای دیکتاتور همواره قادر به فریب و انحراف و استفادۀ ابزاری از تهی دستان جوامع نبوده و نیستند. تاریخ شاهد ستیز گاه آرام و گاه خونبار حاشیه نشینها در قالب کنشگری فردی یا گروهی با ماهیت تدافعی یا قهری با ساختارهای خودکامه بوده است. این واقعیت حاشیه نشینان را  به نیرویی بالفعل در تکامل پیش روندۀ امر رهایی بخشی از یوغ ستمگران، مبدل می سازد که چشم پوشی از آنان ضربات سخت و جبران ناپذیری به جنبش انقلابی و کارگری می زند. حاشیه نشینان با سکونت در اراضی حاشیۀ کلان شهرها  و کار در متروها و کنار خیابانها و بازارها سرشت اقتدارگرایانه، سلطه جویی و پدیدۀ مالکیت خصوصی را بطور ناخودآگاه به چالش می کشند. عجیب نیست که بارها از سوی نیروی سرکوبی تهدید شده اند و برخی مواقع اخبار و گزارشات پیرامون درگیری دست فروشان با ماموران دولت به درگیریهای وسیع تر می انجامد. رویدادهای تاریخی نشان می دهد که راندمان مبارزات حاشیه نشینها به  توانمندی و قدرت عمل مبارزات کارگری و فعالیت کنشگران انقلابی پیوند خورده است. رابطه ایی اندام وار و تنگاتنگ به گونه ایی که هر جا جنبش کارگری قوی و پرتوان عمل کرده است دستاوردی نیز نصیب دیگر گردانهای ستمدیده و همچنین حاشیه نشینها شده است. فعالیت کنشگران انقلابی و سوسیالیست و پیشاهنگان طبقۀ کارگر بین تودههای حاشیه نشین پیش از انقلاب و تکوین هستههای کارگری در سالهای پس از انقلاب و صف ارایی حاشیه نشینان برابر ماموران دولتی بر اهمیت سازماندهی تودههای حاشیه نشین، تبدیل نیروی بالقوه آنان به بالفعل و نقش افرینی ایشان در روند مبارزه، صحه می گذارد.

امروزه، مناقشات و منازعات جناح و باندهای رژیم تعادل نیروهای درون حکومت را بهم ریخته است. از دیگر سو، گسترده گی مبارزات خودانگیختۀ کارگران آوندهای ضروری و ضامن و لازم ارتباط پیشروان انقلابی با توده های فرودست و انتقال تئوری انقلابی را فراهم ساخته است. بر اساس نظریۀ انقلابی مارکس،” تئوری زمانی به یک نیروی مادی تبدیل می گردد که تودهها را جلب کند، ریشه یعنی اساسی ترین نیازهای انسان را دریابد، آنزمان ردیکال و انقلابی شده است که البته تئوری به محض اینکه تودهها را در یابد به نیروی مادی تبدیل خواهد شد.” رهایی تودههای حاشیه نشین نیز بمانند دیگر گردانهای ستمدیده دقیقا به بالنده گی و پخته گی و پویایی مبارزات طبقۀ کارگر و بویژه ارتقاء آن تا سطح سیاسی، ارتباط دارد.  طبقه کارگر که هم از حیث جایگاه در شیوۀ تولید سرمایه داری و هم وظیفه و رسالت تاریخی  و آنچه در پی ستیز و نبردش می آید منادی و حامل رهایی کلیۀ رنجبران است. قدر مسلم، این رسالت، وظیفه و هدف را نمی تواند به تنهایی به سرانجام برساند. در این روند، بایستی از تمامی رنجبران و زحمتکشان، حمایت کند و آنان را زیر بیرق سرخ راهبردی خود، سازمان دهد. اینگونه بود که بلشویکها جبهه ایی واحد و متحد از کارگران، دهقانان تهیدست، ملوانان و روشنفکران و …برپا ساختند. فرآیند آزاد شدن حاشیه نشینان نیز در پی آگاه شدن آنان می آید. آنان ابتدا آگاه می شوند و پس از آن، عزم آزاد شدن می کنند. اما، آزاد شدن نمیتواند در چارچوب آگاهی یافتن صرف بر ستم و پدیدۀ ستمگری پرداخته و به پایان رسد. بلکه، بایستی از آن عبور کند و به قدرتی ویرانگر و تغییردهنده نه تنها در ایده بلکه در کردمان، تعمیم یابد. هگل در کتاب پدیده شناسی روح می نویسد” اینکه ستمدیده گان پی ببرند که در رابطه ایی جدلی در حکم برابر نهاد ستمگران هستند و ستمگران بی وجود آنان نمی توانند وجود داشته باشند بخودی خود رهایی را بوجود نمی آورد.” از همین رو، دعوی از بند رهاندن ستمدیده گان بمعنای واقعی و جدی، ارتقاء آگاهی ایشان تا حدی ست که به قدرت خویش پی ببرند و حیاتشان را در گرو براندازی نظم حاکم و تثبیت و حفظ قدرت خویش، دریابند. فرودستان تنها زمانی قادرند بر تضادی که ایشان را دربرگرفته چیره شوند که دریافت وضعشان نام آنان را در صف کوشنده گان و کارگزاران برای رهایی به ثبت برساند. تضاد بین فرودستان و فرادستان، تضادی عینی ست، رفع آن نیز در عینیت ممکن و قابل اجراست. به دیگر سخن، ذهنیت در عینیت یعنی هنگام کار کردن با ستمدیده گان، از بین می رود. اگرچه عینیت رها شدن بدون چنین ذهنیتی نمیتواند بوجود آید و این دو در برهمکنشی پیوسته و دمادم قرار دارند. اما، ذهنیت لاجرم بایستی در عینیت تجلی و تبیین یابد تا دیگرگونی حاصل گردد. پذیرش این موضوع لاجرم تلاش و کوشش انقلابیون را دو چندان می کند تا به رغم خطرات و رعایت اصول مخفی کاری، عامل آگاهی را بمیان تودهها ببرند و با آنان پیوند ایجاد کنند. پیوندی که  زمینه ساز مساعد برآمدن آگاهی کارگران جهت گذار پیروزمند و پی ریزی تشکیلات انقلابی در تئوری و عملی تا کسب رهبری تمامی فرودستان و همچنین حاشیه نشینان، گردد. واقعیت روزمرۀ عینی فرودستان حاشیه نشین بمانند دیگر قشرهای تهیدست میهن، همانطور که تصادفی بوجود نیامده، تصادفی  نیز  دگرگون نخواهد گشت. دگرگونی واقعیت کنونی، وظیفه  تاریخی خود ستمدیده گان است که از طریق تعلیم و گفت و شنود با آنان و تشریح عمل خاصشان برای تداوم اعمال انقلابی و فعال ساختن هوشیارانه  بسط بعدی این اعمال، ممکن می گردد. تئوریها و روشنگری نه بصورت مکانیکی، نه با تشریح و نه با تضمین بلکه با برهان و ارتباط پیشاهنگان انقلابی و طبقۀ کارگر توسط خود ستمدیده گان استنتاج می شود.  بخش عظیمی از نبرد برای رهایی در مساعدت و مجاهدت آموزش و پرورش ستمدیده گانی ست که هنوز به آگاهی لازم و حیاتی دست نیافته اند تا در پیکار پر فراز و نشیب “رفع ستمگری” به تکاپو بپردازند، مورد سوء استفادۀ نیروهای ارتجاعی و پاسداران نظم حاکم قرار نگیرند و استعداد عمل کردن را بازیابند یا بیاموزند. عمل ستمگران در ذات خود ضد گفت و شنودی ست و نظم موجود بهمراه ستمدیده گان را مفعول قرار می دهند و آنانرا هماره برای تثبیت نظم استثماری موجود در موقعیت ستمکش نگاه می دارند. در مقابل، «ستمکشان» در عملکرد انقلابیون که هدفی متمایز از ستمگران را دنبال می کند، در کار انقلابی با گفت و شنود، همراهی دارند. زیرا، تضادی بین «گفت و شنود» و «عمل انقلابی» وجود ندارد، گفت و شنود جوهر و اصل عمل انقلابی ست. فراگیری در ارتباط انقلابیون با توده های زحمتکش فرایندی دو سویه و دو طرفه است. در این فرایند، نه تنها عاملیت و سوژه گی ستمدیدگان ارتقاء می یابد. بلکه، انقلابیون و روشنفکران و رهبران نیز از کارگران و گردانهای زحمتکش جامعه می آموزند. زیرا، آموزش دهنده نیز پیوسته، محتاج آموزش دایمی است. نظامهای سرمایه داری، سرکوبگر و خودکامه بمانند جمهوری اسلامی در سازوکارهای بیگانه سازی و افتراق بین سوژه های بالقوۀ تغییر مسیر سرکوب و انقیاد را هموارتر و تسهیل می نمایند. از اینرو، ایجاد محملهای مناسب برای کاهش این شکاف و رشد و تعمیق قابلیتها، استعدادها و نضج تجربیات و شکوفایی خلاقیتهای سوژههای بالقوه و بالفعل، به توانمندسازی جنبش انقلابی، یاری می رساند. در فرجام، در درون هر وضعی بذر نابودی آن نهفته است و بزرگترین پیروزیها از اعماق بیچاره گی سربلند می کند. رهایی کلیه ستمدیده گان زادبوم از جمله حاشیه نشین نیز به توانمندی کارگران بسته گی دارد که تنها با آزاد کردن کل انسانها می توانند خودشان را آزاد کنند. آنانیکه به گفتۀ مارکس “تلالو شرافت انسانی در اندام کار کرده ایشان، دیده گان را خیره می کند”. طبقه ایی که عصارۀ جان خود را در شی می گذارد و نه تنها کارشان از آنها جدا می شود. بلکه، بشکل نیرویی مستقل و بیگانه، در تقابل با ایشان برابرشان قد علم می کند. “فلسفه فعلیت نخواهد یافت مگر با برگذشتن از پرولتاریا، نمی توان از پرولتاریا برگذشت مگر با فعلیت یافتن فلسفه” این برون شد نوینی از بی خویشتنی انسان است که نیروی عملی؛ طبقۀ کارگر؛ را پیش می کشد. طبقه ایی درگیر فقری مصنوعی که تصفیه این فقر، در گرو فعلیت یافته گی فلسفه و علم رهایی همین طبقه است، آنگاه که یوغ مهیب، سطبر بی خویشتنی را از گردن خود پاره و بکناری افکند. بدین سان، خود و حاشیه نشینان و همگان را از شر نظام سرمایه داری ولایی و مالکیت خصوصی، خلاص خواهد کرد. زیرا، در پیکار طبقاتی در می یابد که نماینده تمامی انسانها و انسانیت است و جایگاه به حق شایسته و سزاوار خود را با “زور- قهر” در پیکاری پر نشیب و فراز به یاری مدافعان راستین خود، به چنگ خواهد آورد. اما، همواره باید یادآور شد که این پراتیک انقلابی پیشاهنگان طبقۀ کارگر است که هژمونی طبقۀ کارگر را در انقلاب آینده کشورمان، تضمین و برقرار می سازد. در این مسیر، روشنگری میان تودههای حاشیه نشین و سازماندهی آنان و از بین بردن سموم زهرآگین فرصت طلبان که با تمام نیرو از هر امکانی برای حفظ و تداوم نظم موجود، بهره می جویند، از اهمیت بسزایی، برخوردار است.

 

 

بابەتی هاوپۆل

قفس، یادداشت چهارم: پیش‌بند “به یاد سپیده فرهان”

مژگان کاوسی تا کنون دو بار بازداشت شده‌ام و هر دو بار در خانه‌ی خودم؛ …