پێنج شه‌ممه‌ 10 تشرینی یه‌كه‌م 2024

چرا معتقدیم که حکومت صفویه نه ایرانیست و نه مستقل / فرامرز طهوری

در آستانۀ قرن شانزدهم میلادی، وجود دو حاکمیت خونریز اسلامی شیعه و سنی، یعنی حکومت عثمانی در ترکیه و حکومت صفویه در ایران، ضمن دگرگون نمودن تاریخ سیاسی مناطق آناتولی، آسیای صغیر و شرق ایران، لطمات جبران ناپذیری بر کلیه اقوام ساکن این مناطق، از جمله اقوام ایرانی وارد آوردند. یکی از عواقب غم انگیز، عمیق و جبران ناپذیر این جنگ و جدلهای فرقه ای، در جهت تثبیت قدرت و تشکیل حکومت، برپائی حاکمیت مذهبی قزلباشان غیر ایرانی صفویه در ایران بود.

بر خلاف آنچه مورخین اسلامی نویسی و پاره ای از صاحب نظران غربی که معتقدند، حاکمیت صفویه از خاندان ایرانی و با هدف تشکیل حکومت مستقل ایرانی بنا گردیده بود، نگارنده این حکومت را کاملا غیر ایرانی می دانم. دلایل تحلیلی این نظریه در آن نهفته که اولا اجداد مادری اسمعیل صفوی همه غیر ایرانی بودند، ثانیا تمام حامیان اسمعیل در زمان تشکیل حکومت غیر ایرانی و از طوایف ترکمانان آسیای صغیر و آناتولی بودند، ثالثا دوران رشد و نمو اسمعیل هم در محیطی کاملا غیر ایرانی، یعنی همان قبایل ترکمن بوده. لذا او نمی توانست کمتری تعلق خاطری به فرهنگ و آداب و سنن اصیل ایرانی داشته باشد، و آنرا اشاعه و گسترش دهد.

به همین جهت بلافاصله بعد از به حکومت رسیدن، با زور شمشیر آخته، راه و رسم گسترش دین تازان متجاوز، مذهب شیعۀ اثنی عشری، که با فرهنگ ایرانی سازگاری نداشت را بعنوان مذهب رسمی کشور اعلام و جزای عدم قبول یا سرپیچی از آنرا مرگ تعیین نمود. و با این روش زورمدارانه بالغ بر دوقرن با استیلای جبارانه خود، و زیر ضرب گرفتن فرهنگ اصیل ایرانی، آیندۀ سیاسی این کشور را دگرگون نمود. در ریشه یابی های تاریخی علل این درهم ریختگی اقوام در این مناطق، ابتدا باید سراغ حکام آنزمان منطقه رفت. بعد از تصرف قسطنطنیه در سال 1453 میلادی توسط سلطان محمد فاتح، هفتمین پادشاه دولت اسلامی ترکان عثمانی، ترابوزان آخرین سنگر امپراطوری بیزانس و دین مسیحیت ارتدوکس، در منطقه آسیای صغیر بود.

ترکان عثمانی از زمان فتح قسطنطنیه چندین بار به ترابوزان حمله کردند، اما موفق به فتح آن نگردیدند. در این راستا امپراتوری ترابوزان تمایل شدید به گسترش روابط خود با حکومت ترکمانان آقاقویونلو که روابط خوبی با حکومت ترکان عثمانی نداشتند، از خود نشان میدادند. به همین سبب دسپینا، دختر ژان چهارم، آخرین امپراتور ترابوزان، با اوزون حسن، پادشاه آق قویونلو و جد بنیان‌گذار سلسلهٔ صفویان، شاه اسماعیل یکم، ازدواج کرد. این ازدواج رابطهٔ بین اوزون حسن و مسیحیان ارتدوکس را تقویت نمود. شرط این ازدواج این بود که دسپینا اجازه داشته باشد به مذهب مسیحیت ادامه دهد که اوزون حسن با این شرط موافقت کرد.

دسپینا بسیار زیبا بود و شهرت زیبایی او در بین دختران یونانی زبانزد بود. دسپینا به همراه گروهی از روحانیون مسیحی به ایران آمد و در ایران با اجازهٔ اوزون حسن کلیسا تأسیس کرد. بعدها دسپینا دارای دختری به نام مارتا، یا حلیمه شد، که مادر شاه اسماعیل صفوی بود. اوزون حسن از او دارای یک پسر و سه دختر گردید. او به سبب زیبایی خیره کننده‌اش و همچنین همسری رقیب اصلی عثمانی‌ها، در اروپای قرون وسطی شهرتی اسطوره‌ای پیدا کرد. اوزون حسن اتحاد ضدعثمانی خود را با این ازدواج تقویت کرد و پشتیبانی یونانیان، ارمنیان و مردمان گرجی بسیاری را به دست آورد.
دسپینا ابتدا قرار بود با پادشاه قسطنطنیه به نام کنستانتین ششم ازدواج کند، ولی این ازدواج صورت نگرفت. در سال 1458 میلادی او با اوزون حسن ازدواج کرد، و این ازدواج او را بسیار مشهور نمود. زیبایی دسپینا در متون مختلف ذکر شده است.

به طور مثال جهانگرد ایتالیایی راموسیو در نوشتارهای خود آورده است : در این زمان در ترابوزان حاکمی به نام کالو ژوئانیس حکومت می‌کرد، که او مسیحی بود و دختری به نام دسپینا کاتو داشت، بسیار زیبا، و اعتقاد عمومی بر این بود که در تمامی سرزمین پارس شهرت زیبایی و شخصیت او زبانزد بود.

این داستان ممکن است کمی دارای اغراق باشد، با این وجود علاقهٔ اوزون حسن به ازدواج با این دختر یونانی مسیحی نشان‌دهندهٔ زیبایی بیش از حد او است. اوزون حسن به پدر او قول داد که نیروهای رزمی خود را برای دفاع از ترابوزان بفرستد و دسپینا اجازه یافت که دین مسیحیت خود را آزادانه در دربار او انجام دهد. اما زمانیکه در 15 آگوست سال 1461 میلادی امپراطوری ترابوزان از سلطان محمد فاتح شکست خورد، دسپینا که عمویش اعدام گردید بود، نتوانست اوزون حسن را راضی به جنگ با ترکان عثمانی نماید. می گویند او و اوزون حسن آخرین سال‌های عمر خود را در کاخی در هارپوت به همراه دخترانش گذراندند. آخرین سال‌های عمر او در عبادت سپری شد. اطلاعات چندانی از دسپینا بعد از مرگ شوهرش در سال 1478 میلادی در دست نیست. او در کلیسایی در دیاربکر دفن شد.
بعد از مرگ اوزون حسن در سن 53 سالگی، حکومت ترکمانان آق‌قویونلو از شعب علیایی فرات تا کویر نمک بزرگ و از کرمان تا ماورای قفقاز و بین‌النهرین و خلیج فارس کشیده شده بود. با اینکه پسرش خلیل سلطان که به جای وی به سلطنت رسید، فقط چند ماه بر سر قدرت بود، ولی برادر جوانش یعقوب توانست پس از براندازی وی، حکومت را به مدت دوازده سال در آرامش نسبی نگهدارد.

پس از مرگ یعقوب حاکمیت آقاقویونلو درگیر یک سلسله نزاع‌های بی‌وقفه قدرت شد. در سال 1491 میلادی بایسنقر، فرزند هشت ساله یعقوب، تاجگذاری کرد و یک سال بعد توسط رستم خلع شد. رستم توسط قبایل پرناک و قجر تحت رهبری ابراهیم بیک بایندر حمایت می‌شد. در سال 1494 ابراهیم بیک بایندر دستور داد که فرزندان شیخ حیدر صفوی که قبلاً پدرشان توسط یعقوب کشته شده بود، به دلیل فعالیتهای تهدیدکننده در اردبیل بازداشت شوند. اما در این میان کوچکترین پسر به نام اسماعیل فرصت یافت بگریزد و به لاهیجان پناه برد. در سال 1497 میلادی رستم توسط پسرعمش احمد گوده، برکنار شد. احمد به زودی با طغیان امرا به رهبری ابراهیم بیک بایندر روبروی شد و درسال 1498 در اصفهان شکست خورده و به قتل رسید.

پس از آن به طور همزمان سه سلطان در نقاط مختلف حاکمیت آقاقویونلو حکومت می‌کردند، الوند در غرب، قاسم در دیاربکر و محمدی در فارس و عراق عجم. اما سرانجام در پائیز سال 1501 میلادی، اسمعیل صفوی که دو سال قبل از لاهیجان بازگشته بود و با استفاده از نفوذ مذهبی خود توانسته بود عده زیادی از جنگجویان قزلباش را به دور خود جمع کند، این سلسله را منقرض کند. جنگ و جدال هائی قومی و طایفه ای که ایرانیان در آن هیچ نقشی ایفاء نکرده بودند، وغالبا در خارج از سرزمین های ایرانی روی داده بود.
حتا تصوف جانقاهی که در ایران زمین شکل گرفت را بیشتر باید به حساب خیزش طوایف متصوف آناتولی به داخل ایران گذاشت. با اینکه ایرانیان با زور شمشیر یا به ناچار تن به پذیرش دینی بنام اسلام داده بودند، اما در مستندات تاریخی بسیار نادرست که در فرهنگ ایران هیچ انسانی بعد از محمد پیامبر اسلام، واسطۀ بین خدا و انسان شناخت شود. این رسم و سنت ناپسندی بود که اسمعیل بزرگ شده در دامان قزلباشان آناتولی، بعد از به قدرت رسیدن، آنرا ترویج و گسترش نمود. در میان صدها اثر مکتوبی که از ایرانیان عربی نگار و پارسی نگار، ماقبل حاکمان ترک بر جا مانده، هیچ نشانۀ از باور به تقدس آدمها دیده نمی شود.

در میان صدها انسان تقدس یافته ای که در زمان حاکمیت های ترکان وارد عرصۀ فکر دینی ایرانیان کرده شدند، حتی یکنفر را نمی توان یافت، که پیش از آن در باورهای ایرانیان مسلمان دارای تقدس بوده باشند. اینها اظهار نظرات شخصی نیست، واقعیت های تاریخی این سرزمین است که به تعبیر اسلامگرایان حکومتی جزئی از فرهنگ ایرانی قلمداد می شود. شمشیر زنی جهادگران تازی اسلامی، که همراه با تخریب و کشتارهای انسانی و تاراج اموال و زن و فرزندان، و نابودی فرهنگ ایرانی در ابتدای قرن هفتم میلادی انجام پذیرفت بود در ابتدای قرن شانزدهم میلادی نیز بار دیگر توسط اسمعیل صفوی با هدف گسترش مذهب شیعه اثنی عشری در ایران پیاده شد، لذا این حکومت را نه تنها نمی توان حکومت مستقل ایرانی نامیده، بلکه شایسته است تا بر آنان اشغال گران قزلباش گذاریم.

اسماعیل با اعطای زمین به روسای قبایل ترکمن در ایران، در واقع این کشور را بین حامیان غیر ایرانی خود تقسیم نمود، به چه دلیل چنین حکومتی را باید مستقل و ایرانی تصور کرد؟ با این برنامه اسماعیل حکومت خان خانی در ایران بوجود آمد، چرا باید بر آن استقلال ملی نام نهاد؟ شاهان صفویه که نسب خود را از طریق علی و موسی کاظم، به محمد پیامبر اسلام می رساندند، سخاوتمندانه این سرزمین را بین همتان و هم اندیشان مسلمان خود تقسیم می نمودند. این خفت و ذلت تا بدانجا ادامه داشت که در عهد صفوی به خوزستان، عربستان می گفتند. این منطقه توسط یک والی از خانواده ای بنام مشعشع اداره می شد.

موسس این سلسلۀ سیدی بود از اخلاف محمد در مدینه، که در حدود اوایل قرن چهاردهم میلادی به واسط مهاجرت کرد. یکی از نوادگان او به نام سید محمد از واسط به ایران آمد و در زمان اسماعیل در خوزستان ایران اقامت گزید. فرزندش سید حیدر قصر حویزه را در جزیرۀ واقع در یکی از شعبات کرخه بنا نهاد. خاندان مشعشع با حمایت شاهان صفوی چنان نیرومند شدند که به خوزستان عربستان می گفتند و مقام ولایت خوزستان را بین خاندان خود موروثی نمودند.

آنوقت مورخین اسلامی با وقاحت می نویسند که حکومت صفویه برای استقلال ملی ایران ضروری بود. تمامی کشور در زیر نفوذ غیر ایرانیان متجاوز قرار داشت، و ایرانی باید به او و وابستگانش خدمت می کرد، این چه حکومت مستقل ایرانی بود؟

بابەتی هاوپۆل

قفس، یادداشت چهارم: پیش‌بند “به یاد سپیده فرهان”

مژگان کاوسی تا کنون دو بار بازداشت شده‌ام و هر دو بار در خانه‌ی خودم؛ …