“سرو آبيدر”
در جامعه ای که هر روز از تمامی تار و پود آن بوی جدائی ها می آید ؛ درد جدائی هائی که مشام جان آدمی را تا عمیق ترین دالانهای دست نخورده روح انسانی می لرزاند ؛ می آزارد ؛درد های لرزش های روح و جانهای مشترک در میان اسیران در سرزمین فقر و بلا ؛ درد لرزش قلبهائی در دام گرفتار و همیشه در عمق استیصال ؛ اما بازهم امیدوار … که درد هر لرزش خود آئینه ای است از این بینوائی ها ؛ باز هم امیدها ؛ در آرزوی بودن ها ….. و باز هم شاید ها تا آخرین لحظه ها به امید زندگی ….؛ برای هر یک از ما نیز ؛ لرزش های زخم های بینوائی ها در جان هم سرنوشتی است.
گرفتار و بی پناه که فریادرسی ندارد ؛ ما نظاره گرانی هستیم که درد مشترکمان را نمی توانیم فریاد بزنیم ؛ بنابراین نمی توانیم درمان نمائیم …..؛ ولی باز هم درد ها ما را به فغان وا می دارند ؛ ؛درد و رنج انسان بودن در سر زمینی که از تمامی کوچه ها و شهر ها و زمین و آسمانش فریاد های جگرخراش ناله های دردهای بی درمان زخم های کاری شمشیر دشمن مشترک شان بلند است ؛ و هر روز رنگ شفق سرخ خونین بر آسمانش ؛ فریادی است که زمین و زمان را به فریاد خواهی می طلبد ؛ بانگ بیداری صبح ؛ فریاد های جگر خراش پارگی تارهای پیوند های نامرئی لبخند ها و بوسیدنهای میان قلبهائی است ؛ که با میلیونها خاطرات تلخ و شیرین ؛ افت و خیز های زندگی مملو از امیدها و نا امیدی ها است.
آری مرگ یک انسان بریدن از زندگی است ؛ مرگ یعنی جدائی یک انسان از رویاهایش ؛ از احساسات و دیگر قلبهائی است که به امید دیداری تازه می تپند ؛ پارگی این احساسات انسانی خود مرگ های فراوانی به همراه دارد .
مرگ یک انسان ؛ برای سایرین ؛ همراه است با مرگ رویا هائی که دیگر به گذشته تعلق دارند ؛ این نوع جدائی ؛ مرگ زندگی مشترک با دیگران است ؛ مگر نه این است ؟
مرگ نیز از جنس جدائی ها است ؛ جدائی ها نیز نوعی مرگ است ؛ مرگ پیوند ها ؛ دردی به عمق زخم پارگی تمامی تارهای روابط میان دوستی ها ؛ مرگ با هم بودنها ؛ برای هم بودنها و چشم انتظاریها و رویاهای شیرین برای فامیلها و دوستان و رفقا و نزدیکان است ؛ هر اندازه روابط بیشتر و خاطره ها عمیق تر و شیرین تر ؛ دردهای جدائی ها کاری تر ؛ مرگ یک انسان ؛ درد و رنج مرگ احساسات تمامی انسانهای همراه و هم پیوند است.
کشتن یک انسان ؛ کشتن بسیاری از دیگر انسانهای درون دیگر جانهای شیدا و مشتاقان دیدارهای دل انگیز است ؛ کشتن قسمتی از قلب و روح پدر و مادر و خواهر و برادر و دوست و رفیق است ؛که گاهآ مرگ یک انسان همراه با مرگ نزدیکترین پیوند قلبی و مرگ فیزیکی دیگر نزدیگان را نیز بدنبال دارد ؛ کشتن ؛ یعنی قتل عمد سازمان یافته در حق جامعه انسانی است.
نابودی سهمی از جامعه انسانی است ؛ سهمی که به تمامی جامعه تعلق دارد …. ؛ زیرا کشتن انسان ؛ مرگ پیوندهای احساسات گوناگون انسانی در قلب و روح و وجود و جان دیگر افراد خانواده و دوست و رفیق و هم شهری ها و سایر انسانها …. را به همراه دارد ؛ تجاوز به حقوق کل جامعه است ؛ قاتل یک نفر؛ قاتلین واقعی تمامی جامعه اند ؛ زیرا قاتلین تمامی پیوند های روابط انسانی اند ؛ که روابط انسانی را با این کشتن پاره و لگد مال می نمایند…. ؛زخمی که تا ابد التیام نخواهد یافت . زخم چشم انتظاری ها ئی که پایانی بر آن نیست .
کشتن انسان جنایتی است سازمان یافته در حق تمامی انسانهای هم پیوند با قربانی ؛ جنایتی است در حق کل جامعه انسانی….. ؛ در میان گله های حیوانات این پیوند تا زمان شیر خوارگی میان مادر و کودک موجود است …. ؛ دفاع مادر از کودکش را درهنگام خطر بیاد بیاورید ؛ در صورتیکه برای سایرین کشتن یکی از آنها به خودش مربوط است ؛ مشکل خودش است …..؛ نظاره گرانی بیتفاوت ؛ شاگکر به درگاه خداوندی ؛ بکوشیم تا جامعه ای انسانی داشته باشیم ؛ شایسته نام انسان باشیم …… همدیگر را دوست داشته باشیم و پیوندهایمان را انسانی نمائیم ؛ ما انسانیم و شایسته جامعه ای انسانی هستیم ؛ درد مشترک را فریاد بزنیم.
مرگ ریحانه جباری مرگ یکی از این هزاران جانهای شیدای زندگی است ؛ که متاسفانه در نقطه بی هویتی از این جهان توحش در زمان نا مناسبی پا بر صحنه زندگی نهاد ؛ ای کاش در صحرا های کالاهاری در افریقا در میان آن وحوش بدنیا می آمد ؛ شاید سرنوشتی دیگر می داشت.
زنده باد زندگی
دوست بداریم وجود و بودن را و موجودات انسانی را ….
انسان زیبائی بودن است ؛ دوست بداریم زیبائی ها را