سێ شه‌ممه‌ 26 ئازار 2024

بازگشتن پیشمرگان کومەڵە بە شهر سنندج – آبان ماە (1358) / یوسف اردلان

لە کۆتاییەکانی خەزەڵوەری ١٣٥٨ ه.( نۆڤامبر1979)
1979پیشمەرگەی کۆمەڵە پاش سێ مانگ خۆڕاگری قارەمانانە بە سەر کەوتووی هاتنەوە بۆ ناو شارەکان هاتنەوە بۆشاری سنە لەم ڕۆژانە دا بە سەر پەرەشتی نیزامی لە بیر نەچوو کاک ئەیوب نەبەوی بوو کە لە ڕێگای دیواندەروە(فەیزاوا) هاتنەوە. فەخری قسەکردن بەرسالۆن تەختی بەمن بڕابوو کە ئەو رؤژەبەکێک لە ڕؤژانی هەرە گرینگی ژیانی خۆمی ئەزانم، لە ڕؤژانی داهاتوودا بڕێک بیرەوەری ئەو ڕوژانە ئەنووسمەوە، بریا هاورێان و دۆستانێک کە ئەو ڕۆژانەیان لەبیرە هەرچەن بە کورتی باسی بکەن چوونکی ئەو ڕۆژانە کاریگەریێکی گەورەی بووە (وهەیە تی)لەسەر تارێخی خەباتی سەردەمی میلەتی کورد، بە گێرانەوەی بیرەوەریەکان تارێخی شەفاهی ئەم دەورانە دەولەمند ئەبێتەو. بە سپاسێکی فراوان و ڕێز وحۆرمەت بۆ ئەو هاوڕێانەی کە ئەو ڕۆژانەیان خۆڵقاند و ئیستا لەلامان نین.
اواخر آبان ماە ١٣٥٨(نوامبر1979م.) در بازگشتن پیشمرگان کومەڵە بە شهر سنندج افتخاررهبری پیشمرگان را کاک ایوب نبوی داشت و بەمن هم این افتخار دادەشدە بود کە در متینگی در جلو سالن تختی اعلام قبلی شدە بود سخنڕان باشم، این روز هم برای خودم یکی از روزهای فراموش نشدی زندگیست، در روزهای آیندە خاطرات کوتاهی ازاین روزهارا بازگو خواهم کرد، چە خوب خواهد شد کەرفقا ودوستانی کە این روزرا بیاد دارند، در بازگوئی خاطراتسان ازاین روزها دریغ نورزند و بە تاریخ شفاهی این دوران کە از دورانهای سازندە تاریخ اخیر کردستان است غنا ببخشند. با سپاس و احترام بە تمامی رفقائی کە آنروزهارا ساختند و اکنون درکنار ما نیستند


کاک خالق احمد نژاد(خالق انتشارات، رادیو) در پیامی خصوصی خاطرە جالبی را یاد آور شدەبود کە بە ادامە مطلب می‌پردازم. این نکتە را یادآور بشوم کە در اواخر آبان ماه کە صحبت از آتش بس وامکان مذاکرات بود کۆمەلە دۆ متن جالب را منتشر کرد ١ – “ازفرمان هجوم تا پیام صلح”، کە کلیتی از خطوط کلی وشرایط مذاکرەرا حلاجی کردە بود یعنی شروطی را مد نظر قرار دادە بودوبامذاکرات بی قید وشرط روی خوش نشان ندادەبود(ازجملە پذیرش عقب نشینی نیروهای نظامی بە پادگانها، بە رسمیت شناختن نیروهای فعال سیاسی و…)، این نوشتە بازتاب وسیعی پیداکرد و مورد تائیید طیف چپ وسوسیالیست ایران هم قرار گرفتەبود دومین متن”ما ومذاکرات” بود این متن درحال تکثیر بودکە گروهی کە میبایست از (بێژوێ- سردشت) از طریق بانە عازم سنندج باشد آمادە حرکت بود، من بە انتشارات رفتم، رفقا مشغول تکثیر و صحافی بودند کاک خالق می‌گوید:(ئەو شەوەش کە یادی بەخێر لە گەڵ شەهید عبداللە مولەوی لە بێژوی وە جزوەی ما ومذاکرات هینا بۆمان بۆ ئینتشاراتی مخفی لە شاری بانە ، وتت ئەبێت ئەم شەو بەشی خۆتان چاپ بکەن، من ئەبێت بەیانی بەرەو سنە برۆم ، ئیستەئسڵەکان دەبێت لە گەڵ خۆم ببەم، ئەو عەکسە دروست ئەو شەوە و ئەو کاتەم بیر دەخاتەوە) (آن شب همراه زندەیاد “عبداللە مولوی” در”بێژوێ” جزوە”ما ومذاکرات” را آوردە بودیم برای تکثیر جهت ارسال بە فعالین مخفی شهر بانە، تو گفتی امشب سهم خودتان را کپی کنید، چون من صبح زود باید بەطرف سنندج حرکت کنم وباید نسخە اصلی را باخودم ببرم این عکس_ منظور عکسیست کە جلو سالن تختی است- مرا بیاد آن شب انداخت) پایان نقل قول.
همین خاطرە بە ظاهر سادە تلاشی خستگی ناپذیری برای تکثیر چند صد نسخە از جزوەای کوچک با اکاناتی بسیار محدود را نشان می‌دهد. هم‌اکنون هم برایم باورنکردنی بود کە چگونە توانستند با آن ابزارهای ابتدائی و کم بازدە کار را بە سرانجام برسانند.
از سردشت واز راه بانە در ظرف دو روز خودمان را بە سنندج رساندیم، اطلاعیەای در شهر سنندج منتشر شدە بود کە ساعت ٣ بعد ازظهر(تاریخ دقیقش را نتوانستم پیدا کنم) مردم را بە متینگی دعوت کردە بود کەیکی از کادرهای کومەلە درفضای جلو سالن ورزشی تختی (ازکسی اسم بردە نشدە بود) سخنڕانی می‌کند،این اطلاعیە حدود ٥ روز قبل از متینگ منتشر شدە بود. دستەهای مسلح پیشمرگ کومەلە از محور سقز بەطرف سنندج می‌آمدند، من و دورفیق همراهم کە متاسفانە اسمشان را بیاد ندارم دو یا سە روز قبل از رسیدن نیروی های پیشمرگ بە سنندج رسیدە بودیم در کنار شهرسنندج رفیق جان باختەمان کاک “عبداللە هوشیاریان” من را تحویل گرفت ، غروب هنگام بود اول بار بود کە اورا می‌دیدم بطور غریبی خوش برخورد ، مطمئن، آرام با لبخندی کە چهرە مهربانش را می‌‌آراست، آنشب و دو روز را در دوخانە متفاوت گذراندم اوکە یکی از فعالین مخفی بود سراسر روز را چند بار بە من سر می‌زد و از احوال دقیق شهر برایم می‌گفت، از روحیە بالای مردم از وحشت پاسدارها و اطمینان کامل از برگذاری متینگ، براین نکتە ازآن رو تاکید دارم کە هنوز خون جانباختگان شهر کە بدست جلادی چون خلخالی برزمین ریختە بود بقول معروف خشک نشدە بود و ادامە ارعاب وکشتار پاسداران جهل وسرمایە هر اتفاق ناخوشایندی را محتمل می‌کرد. روز موعود ناهار را طبق معمول باهم خوردیم ساعت ٢ بعد ازظهر شاید هم کمی زودتر گفت برویم میشود چرخی هم زد!. اتومبیلی را کە خودش(عبداللە هوشیاریان) رانندە آن بود سوار شدیم در مسیر پاسداری را ندیدیم بالبخند آرامش گفت فلنگ را بستەاند، در چهار راە(آن زمان ولیعهد) وانت بار تویوتای پاسداری را دیدیم، در خیابان ولیعهد مقر “جهاد سازندگی”قرار داشت اتوموبیل ٢٠ یا ٣٠ متر بە مقرشان فاصلە داشت کە جوانی در سر چهار راه فریاد زد پیشمرگان رسیدند آنچناکە گویا آنها را می‌بیند!، جوانک پاسدار رانندە تویوتا همانجا وسط خیابان از اتوموبیل پیادە شد و بەطرف خیابان(پهلوی سابق) پا بە فرار گذاشت، صحنە آنقدر خندەآور بود کە دونفری ازتەدل قهقهە را سردادیم ما بە طرف “فیض‌آباد” ورودی شهر از محور سقز رفتیم در آنجارفقای دیگری از کمیتە مخفی وفعالین شهر هم بە ما پیوستند،شاید نیم ساعت یا کمی کمتر طول کشید کە پیشمرگە ها بە سرپرستی رفیق “ایوب نبوی” و فرماندهانی چون رفقا”محی‌الدین مائی- کاک شوان” ورفیق “علی گلچینی – کاک صلاح” رسیدند در ظرف این نیمساعت جادە را بستە بودیم درجریان بستن راە هر اتومبیلی کە می‌رسید و میشنید کە علت بستن جادە بازگشت پیشمرگان است با روحیەای سرشار از شادمانی بە کنار جادە می‌رفتند و همراه ما منتظر ورود پیشمرگەها میشدند، با ورود عزیزان پیشمرگ درهمان مدخل شهر غوغائی بر پاشدە بود، اینچنین بود کە با سری افراشتە قلبی پراز امید وو بازتاب سرور وشادی جمعیت انبوهی کە برای متینگ گردآمدە بودند بە شهرمان سنندج وارد شدیم.

 


از فیض‌آباد بە طرف شهرحرکت کردیم عدە زیادی می‌خواستند پیشمرگان را در آغوش بگیرند و جوانها می‌خواستند پیشمرگان را برسر دست بگیرند کە بە همگان گفتەشد ازاین کار چشم بپوشند چراکە چە ازلحاظ امنیتی و چە از نظر فرم بایستە نبود،عدەای برایشان گل آوردە بودند کە زینت اسلحه‌هایشان کردند. پیشمرگان کۆمەلە با نظم خاص خود از میان انبوه جمعیت کە راە را برایمان بازکردە بودند ،بە طرف محل متینگ رفتیم، فعالین داخل شهردرهمین احوال سالن تختی را در اختیار گرفتە بودند، لحظە بە لحظە برانبوە جمعیت اضافە می‌شد، دراین لحظات من هم مانند همە از شوق و شور دچار هیجانی درونی غیرقابل توصیفی شدەبودم، در جلو سالن تختی مادری انبوه جمعیت را شکافت مردم و انتظامات بەاو اجازە دادند کە خودش را بە پای میکروفن برساند در آنجا گوشە چارقد(لچک – روسری)ش را گشود و فشنگی را کە مدتها نگە داشتە بود بەمن داد گفت این را برای شما نگهداشتەام!.
صحبتهایم در چارچوب بازگشت امنیت و تضمین آزادیهای اجتماعی و سیاسی و دمکراسی و نکات دیگری کە بە تفصیل درهمان جزوە “ماو مذاکرات” بود بیان کردم، اما ازآنجا کە من چنانکە اشارە کردم دوسە روزی زودتر از متینگ بە شهر رسیدە بودم واز نزدیک با توضیحاتی کە رفیقمان (عبداللە هوشیاری) دادە بود، کاملا روشن بودکە رفتار خصمانە پاسداران آن چنان فضائی را بوجود آوردە بود کەخواست مردم شهر در بیرون رفتن پاسدار از شهر چشم گیر بود، و پاسداران هم نا متجانس بودن خودرا دراین شهر حس می‌کردند، نمونە کوچک آن فرار رانندە تویوتا و برجای گذاشتنش اتومبیلش در وسط خیابان با شنیدن اسم پیشمرگە بود، بدون اینکە حتی درگیری ویا تهدیدی در کار باشد.
درنتیجە در صحبتهایم حضور پاسدار و بویژە محل مرکزی آنها (باشگاه افسران) کە بر تپە سنگی وسط شهرمستقراست و مسلط بە خیابان‌های اطراف آن می باشد را بعنوان تهدیدی جدی برای امنیت شهربیان کردم، کە با غریو تائیید جمعیت روبرو شد، (خودم بە خاطر ندارم کە التیماتۆمی دادە باشم اما بعدها رفقائی هستند کە می گویند گفتەام درظرف ٢٤ ساعت باشگاه افسران تخلیە گردد)لازم است اضافە کنم کە خروج پاسداران از شهر بعنوان شرط مذاکرات با حکومت قرار نداشت و در واقع این گفتە من با موضع رسمی تشکیلات منطبق نبود، البتە بەزودی بنا بە اتفاقاتی کە افتاد منطقی بودن ودرست بودن آن گفتار تائیدشد. در آیندە بە آن هم می پردازیم.(تحصن و…)
میتینگ بە پایان رسیدە بود کە عدەای جوان مرد مسلح قد بلندی را برسر دست گرفتە بودند و بە طرف سالن آوردند ، همگی تعجب کردیم اولا هیچ پیشمرگ کۆمەلەای اجازە نمیدهد برسر دست بلندش کنند و ثانیا لباس فاستونی بە بر داشت کە لباس پیشمرگە نبود، لحظاتی چند نگذشت کە بە سرعت معلوم شد این جناب(احمد لرک) یکی از راهزنان و بدکارەگان منطقەاست وبە خیالش شهر هرت است کە خودرا بنام پیشمرگ جا بزند!(داستانشرا تا آنجاکە بەخاطر داشتەباشم بازخواهم گفت).
رفقای پیشمرگ آن مردک را دستگیر کردند و متینگ بە پایان رسید پاسداری در شهر نماندە بود جز در همان قلعە مستحکم مشرف بە شهر. در هرحال جشن وپایکوبی سراسر شهررا فراگرفتە بود، رفقا من را بە خانەای بردند(بە خانە پدریم، کە برادرم و خانوادەاش در آن زندگی می‌کرند نرفتم چرا کە زندگیم از زندگی آنها جدا بود وحتا پس از بازگشت از ندان سال١٣٥٧ فقط مدت کمی را در انجا بودم و ثانیا ازنظر امنیتی جای مناسبی نبود)، بنا بر احتیاط ومسائل امنیتی از حضور مستقیم در شادی مردم محروم بودم اما بە خاطر دارم کارمندان ادارە تلفن خط تلفنی مرکز پاسداران را بە تلفن خانەای کە ما(من وعبداللە هوشیاریان کاک ایوب نبوی …)در آن بودیم وصل کردە بودند واویلائی داشتند، هراس و نفرت و کینە توزی از هر جملەشان سرریزبود، نمی‌توانستند گزارشی بدهند بدون اینکە دهها فحش وناسزا بە همراه آن نباشد این مکالمات کە می‌گویم مکالمات بە اصطلاح سران سپاە بود چەآنهائی کە در شهرسنندج یا پادگان بودند وچە آنهائی کە در تهران بودند کلکسیونی بود از گفتار چالە میدانی همانجائی کە این جرثومەهای جهل و جنایت از آنجا آمدە بودند.
بنا بە وضعیت حاد نظامی -امنیتی پیشمرگان در دو یا سە منطقە شب را گذراندە بودند کە یکی از آنها بە قراری کە شنیدم این گونە بود: حمام “ئەولەسەن”(عبدالحسن) را برای پیشمرگان قرق کردە بودند و گویا جملگی همان شب بە حمام رفتەاند و عدەای از آنها شب را در منزل جانباختەگان جمال، کمال وبهزاد فدوی، ویا منزل خانم ربابە سرداری مشهور بە”آمەخانم” و…رفتەبودند و صبح هم کلە پاجە ویا هلیم نوش جان کردە بودند بەراستی نمی‌شود تصویری شایستە آن روحیە شاد رادیکال انقلابی را با جملاتی اینچنینی بازنمود کرد. از آن شب تا چند روز بعد ازآن، سالن تختی مانند مقری در اختیار پیشمرگان کومەلە بود.

قبل ازاینکە خاطرات روز بازگشت پیشمرگە بەسنندج وروزهای بعد ازآن را دنبال کنیم لازم می‌دانم توضیح کوتاهی راجع بە خشونت های احتمالی نیروهای پیشمرگە دادە شود. سعی خواهم کرد کە در باز گوکردن وقایع از قضاوت خود داری کنم ، قضاوتها بە عهدە خوانندەگان ویا مفسرین وپژوهشگرانی می‌گذارم کە بخواهند دراین بارە تحقیق کنند.
در جوامعی کە نبرد ومبارزە اجتماعی بروزات طبقاتی خودرا نیافتەباشد، یعنی نیروهای محرکە حرکت جامعە (در سیستم سرمایەداری) درکل جامعە صفوف متمایزخودرا متشکل نکردە باشد ( بە قول لودویک وان بروینسن در کتاب آغا، شیخ ،دولت می‌گوید کردها سرمایە دار و کارگر دارند کە هیچکدامشان در کردستان نیستند!)، درغیاب صف بندی طبقاتی، اقشار بی طبقە (لمپن، خوردە بورژوا، پس ماندەهای طبقات ماقبل سرمایەداری در شهر ها وعشایر در دهات و…) فرصتی برای جولان دادن پیدا می‌کنند، ودر شرایط بحرانی تلاش می‌کنند “میان‌بُر” زدە و بە موقعیت برتردست پیدا کنند ، برای این اقشار رادیکالیسم در خشونت معنا پیدا می‌کند!(چەبا کشتار وآزار جسمی و چە توهین و تحقیر وآزار روحی) هرکس خشنتر گویا انقلابی‌تراست!!.سخنان خمینی در ٢٦ مرداد ١٣٥٨ گواە روشنی براین مدعا است: (“…اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم، به طور انقلابي عمل كرده بوديم، قلم تمام مطبوعات را شكسته بوديم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطيل كرده بوديم و روساي آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزب هاي فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و روساي آنها را به سزاي خودشان رسانده بوديم و چوبه هاي دار را در ميدان هاي بزرگ برپا كرده بوديم و مفسدين و فاسدين را درو كرده بوديم، اين زحمت ها پيش نمي آمد…) عاملی‌کە خشونت های جنگ را تفکیک می‌کند اهدافیست کە برای آن اسلحە بە کار بردە می‌شود. در جبهە اشغالگران جنایت میافریند و در طرف مدافعین آزادی ورهائی بشرحماسە. اما ناگفتە پیداست کە “میان‌بُر” زنها در صفوف آزادی‌خواهان هم ممکن است فعال شوند بە درجەای کە تشکیلات یا رهبری مستحکم تر باشد اعمال این گونە افراد کم اثرتر خواهد بود.
چنانکە می بینیم بعد ازقیام تودە انبوە لاتها و بیکارەها و سینەزنها وجاقوکشهاو… برای سبقت از همدیگر چە کشتارهائی بنام انقلابیگری اسلامی کە نکردند.
هنوز خون زندەیادان: ناصر سلیمی، امجد مبصری، جمیل یخچالی، شهریار ناهید،احسن ناهید، درویش عیسی پیرولی، یداللەفولادی، عطاللە زندی ، مظفر رحیمی بر پهنە فرودگاە سنندج خشک نشدە بود هنوز داغ زندەیادان: برادران مصطفی سلطانی کاک فواد، امین و حسین ، ویا حسین پیر خضری، سید احمد پیرخضری، طهمورث اکبری، فایق عزیزی،… بر دوش مردم سنندج ومریوان سنگینی می‌کرد. بە جرئت می‌توانم این را بگویم هم‌چنانکە مسلح‌شدن ما بازتاب لشکر کشی حکومت بود، نمی‌شود انتظار داشت جنایتهای حکومت اسلامی در کردستان بازتاب احساسی نداشتەباشد.
طبعا هرکدام ازمقولاتی کە بیان کردم مستلزم بحث‌های مفصلی است ولی نکتەهای اصلی آن برای درک موقعیت لازم است بە هر حال، با دستگیری”احمد لرک” گردنە گیربدست پیشمرگەها فریاد اانتقام و جاش بگیری از گوشەوکنار شنیدە می‌شدطبعا باوجود کسانی چون زندەیادان ایوب نبوی، علی گلچینی، عبداللە هوشیاریان و اکثر پیشمرگان کۆمەلە و تشکیلات شهر سنندج با توضیحات اقناعی از هرگونە تعرضی بە عنوان جاش ویا رابطە داشتن با حکومت جلو گیری می‌شد.
بسیجی‌ها وپاسداران حتی ژاندار مری دفتر های خودرا رها کردە بودند ، در میان پروندەهای ژاندارمری شکایات مردمی کە مورد تعرض راهزنانی مثل “احمد لرک” قرارگرفتە بودند روشد، کمیتە تحقیقاتی بوجود آمد مرکب از کاک وریا(فریدون ناظری)،زندەیادان : صالح کیفی،فایق برازندە،سید جلالادب آموز، یداللە نصرتی” یەدێ نەسرەتی”و…، بوجود آمد، سرپرستی کمیتە را کاک وریا بە عهدە داست. در مدت بسیار کمی شاید کمتراز یک هفتە پنج نفر(در مورد تعداد یقین ندارم)گردنە گیر کە همگی باسابقە هم بودند دستگیر شدند.
این گروە گردنە گیر بوسیلە استواری بنام”…اسماعیلی” (اسم کوچکش را فراموش کردەام) سازماندهی شدە بود، این استواراز پیروان “احمد مفتی زادە بود” با آشنائی‌ای کە با اشرار داشتە اینهارا سازمان دادە بود و در محور سنندج کامیاران وسنندج همدان، جلو اتوبوسهارا گرفتە وبرای بدنام کردن پیشمرگە بنام پیشمرگە اموال و زرو زیور زنانە و…را می‌ربودند، ودر موردی تجاوز هم صورت گرفتە بود.
در روز دوم شخصی بنام “ملا مصطفی دزلی” از مامورین دفتر “خمینی” دستگیر شد. تاکتیک این مزدورچنین بود کەجوانان مریوان ویا روستاهارا بدون هیج دلیلی دستگیر می‌کردند ولی با شفاعت این آخوند آزاد می‌شدند!طبعا با سر کیسە کردن والدین یا وا بستگان دستگیر شدەها. شامورتی بازی کثیفی کە در این مدت کوتاە مردک معمم را بلند آوازە کردە بود.


بعداز دستگیری ملامصطفی دزلی،(قبل از بازگشت پیشمرگە بە شهرها دسگیر شدە بود) یکی از مُسلَحین مفتی زادە بنام “محمداستاد جعفر” بە “محمد پنچ‌تمەنی” معروف بود دستگیر شد، این‌شخص در فاصلە قیام بهمن١٣٥٧تا نوروز ٥٨ جزو کمیتە اسلامی بود، درهنگامە انتخابات شورای شهرسنندج(اوایل اردیبهشت١٣٥٨) همراه با چند تن دیگر از مُسَلَحین اسلامی بە صندوقهای رای حملە کردند کە منجر بە ازبین رفتن ١٢٠٠٠ رای شد، در خرداد ١٣٥٨ بە شواری شهر سنندج حملە مسلحانەای انجام شد کە “محمد…” یکی ازفعال‌ترینشان بود. (ناگفتە نماند کە چند ساعتی حقیر در گروگان این حضرات بودم).
قبل ازبازگوئی حوادث آن روزها لازم است گفتە شود کە پس از جنایات هولناک ٢٨ مرداد و پس ازآن،گویا انتظار داشتەاند خاک مرگ بر کردستان بپاشند! اما هیهات چە انتظار عبثی! دیدیم کە چگونە تودە عظیم مردم با سلاح‌هائی ناچێز تقریبا دست خالی درتشکلهائی کەازنظر انسجام انتظار توان رویاروئی جنگی ازآنها نمی رفت آن‌هم جنگی نابرابر با ارتشی سفاک وتودەهای انبوە مسخ شدە سپاهی و بسیجی ، چگونەاز بوتە آزمایش سرافراز بدر آمدند. همانگونە کە مغول وار بە کردستان هجوم آوردند بە همان سرعت هم متوجە ناکارائی جنایاتشان شدند.
درمهرماه١٣٥٨، بنا بە گفتە عزت اللە سحابی رئیس سازمان برنامە کابینە بازرگان:
-عزت اللە سحابی : {… رأی براین قرار گرفت کە یک هیئت ویژە بەکردستان برود. این هیئت معروف شدە بود بە “هیئت حسن نیت”. بە این جهت ازطرف هیئت دولت، وزیر کشور آقای صباغیان، وزیر دفاع آقای چمران و رئیس سازمان برنامە کە بندە بودم، انتخاب شدیم.( در همین مصاحبە می‌گوید:”…چمران پیش کردها مخصوصا کردهای کمونیست مورد سوء ظن بود. شورای انقلاب ودولت موقت نیز موافقت کردند کە خود چمران نیاید، بلکە یک‌‌ نفر از طرف او بیاید. این بود کە سرتیپ مالک ازطرف چمران باما بود، آدم واردی بود کە در زمان شاە جزو فرماندهان ظفار هم بودەاست.[فرماندە نیروی نظامی ایران علیە جنبش ظفار] گفتند اینها باید اختیار عزل، نصب، تاسیس یا انحلال ادارە، اجرای پروژە و استخدام داشتە باشند. …
… می‌گفتند باید فکر عقلائی کرد…
… این نظر بود کە ما بااختیارات کامل و بودجە بە کردستان رفتیم. در ضمن مامور مذاکرە هم بودیم. کمی پیش از اینکە ما تعیین شویم خارج از برنامە هیئت دولت و شورای انقلاب، شخص امام خمینی، آقای فروهر را بە عنوان مامور ویژە خود بە کردستان فرستاد. آقای خمینی مستقل از شورا هم کار می‌کرد. بعدها فروهر بە ما گفت کە مامور بودە تا عزالدین حسینی را راضی کند و بە قم بیاورد تا با او صحبت کند در واقع فتنە از داخل کردستان خارج شود.
سحابی-:کە دستگیرش کنند؟
فروهر : نە تحت نظر باشد. درواقع محاصرە باشد شاید از لحاظ تاکتیکی درست بود، چرا کەاگر فتنە خارج شود ، اوضاع خود بەخود مساعد می‌شود…”
… در تاریخ ٢٦ آبان، یعنی پس از اشغال سفارت[آمریکا] و کنار رفتن دولت موقت، تشکیل دوبارە شورای انقلاب پیش‌آمد، بە توصیە دفتر امام، آقای خامنەای بە بندە زنگ زدند کە: “بلند شو و زودتر بیا. تو در میان اینها از همە صادق‌تری.”. ما ٢٦ آبان از کردستان برگشتیم. هنوز شورای انقلاب شکل جدید بە‌خو نگرفتەبود…هیچ مقامی نبود کە بە او گزارش سفر را بدهم. اینبود کە رفتم پیش امام گزارش دادم….”آقای خمینی گفتند: ” حالا چکار باید کرد؟”.
گفتم: “پیشنهاد من این‌ است کە شما یک اعلامیە بدهید و استمالتی از مردم کردستان بکنید. اینها بە‌خاطر اعدام‌های آقای خلخالی و بمباران آزردەاند….
امام خمینی گفتند: ” من روی این این مسئلە فکر می‌کنم”. بندە کە برگشتم، درراە از رادیو اعلامیە آقای خمینی را شنیدم. اعلامیە معروف ٢٦ آبان بود. فردای آن روز(٢٧ آبان)بە سازمان برنامە آمدم . دکتر شیرازی، داماد قاضی محمد … با دستە گلی پیش ما آمد وگفت : ” دیشب مهاباد و سنندج جشن و پایکوبی بود. این اعلامیە آقای خیلی موثر افتادە است”} پایان نقل قول.
سطور بالا بخشهائی از مصاحبە مجلە “چشم انداز ایران” فروردین ١٣٨٢با عزت اللە سحابی است. کە تا اندازەای بازتاب شرایط ان روزهارا اززبان خودشان می‌توان دریافت، و جالب اینکە جشن و پایکوبی مردم ( کە بە اختصار دربازگشت پیشمرگە بە سنندج بازگو کردم)را بە حساب اعلامیە امامشان می‌گذارد! [از دوستان تمنا دارد کە خاطرات خود را از این روز وبطور کلی ازروزهای مشخص بازگو کنند کە حد اقل معیاری است برای ارزیابی رشد جنبش در سراسر کردستان ].
ازهمان مهر ماە در کردستان هم پس از گفتگوهاوبحث‌های طولانی بین احزاب (کومەلە، دمکرات، سازمان چریکهای فدائی و پیکار و..) ودفتر شیخ عزالدین حسینی هیئتی بنام “هیئت نمایندگی خلق کرد” مرکب از نمایندگانی از کومەلە، حزب دمکرات،سازمان چریکهای فدائی خلق و دفتر شیخ عزالدین حسینی شکل گرفت. کە رئیس آن جناب شیخ عزالدین و سخنگوی هیئت جناب دکترعبدالرحمن قاسملو بود. قرار بود در همین روزها(اوایل آذر) جلسە گفتگو میان “هیئت نمایندگی خلق کرد” و “هیئت حسن نیت”! در مهاباد برگذار شود. هیئت کومەلە مرکب بود از”عبداللە مهتدی، ابراهیم علیزادە، یوسف اردلان” قبل از اینکە بە مذاکرات هیئت نمایندگی خلق کرد وهیئت حسن نیت بازگو شود،بە دنبالە وقایع بازگردیم. هرشب در چند نقطە (مساجد تنها مکانهائی کە می‌شد درآنها جمع شد) گرد هم‌آئی هائی شکل می‌گرفت کە کومەلەایها برای سخنرانی بە آنجاها میرفتند یکی از دوست داشتنی ترین این سخنرانها زندەیاد خسرو رشیدیان بود کە گاها با دکلمەهای زیبائی از اشعار قانع ویا شاعران پیشرو دیگر حال و شور خاصی بوجود می‌آورد.
برای سخنرانی دریکی ازاین مساجدرفتە بودم(یکی از جوانان آن زمان یاد آوری کرد کە مسجد داروغە بودە است) مسجد پر بود و باوجود سرما حیاط هم پر بود، قبل از اینکە صحبت را شروع کنم کسی کە در نزدیکی میکرفن بود گفت: “فلانی، می‌توانم یک سوال بکنم ؟” من هم بدون اینکە تاملی بکنم جواب مثبت دادم، کە او بلا فاصلە در پشت میکرفن گفت: “دینت چیە؟”. من کە منتظر چنین سوالی نبودم بعدازیک لحظە مکث جواب مناسبی بەنظرم رسید وآن این بود گفتم: ” اگر تو مسلمان باشی، مسلمانها معتقدند کە شب اول قبر دو ملک خواهند آمد و از تو می‌پرسند دینت چیست؟ وخدایت کیست؟ نە من مردەام ونە این جا قبر است و نە تو ملک(یکی از نکیرین) هستی!. من آدم حاضر جوابی نیستم اما آن شور و شوق و اوج مناسبات انسانی ای کە بوجود امدە بود هر ادم الکن دیگری را هم حاضر جواب می‌کرد. موارد دیگری هم پیش آمد کە راجع بە آنها هم بە موقع صحبت خواهد شد.
دونفری کە ازآنها اسم بردە شد(ملا مصطفی و محمد)ازطرف کمیتە شهرسنندج (کومەلە) بە یکی ازفرماندهان نظامی (کە مسئولیت زندان را بە عهدە داشت) سپردە شد. بنا بە فضائی کە در بخس پیشین مختصر بە آن اشارە کردم این فرماندە بە حکم خودش(شاید خودش را رادیکال! تصور می‌کرد و دیگران را لیبرال) این دو نفر را سر بە نیست کرد. بە یک دلیل خیلی سادە! روز بعد خطاب بە من گفت: تو یا شما فردا بە جلسە گفتگو میروید و اینهارا آزاد خواهید کرد!.
فردای آن روز بە مهاباد رفتیم برای شرکت در جلسە ای کە قرار بود هیئت نمایندگی خلق کرد” با”هیئت حسن نیت!” داشتە باشد.

رفتن بە مهاباد و جلسە مذاکرات: حدود دهم آذرماە١٣٥٨ برای شرکت در جلسەای کە “هیئت حسن نیت!” با”هیئت نمایندگی خلق کرد” قرار بود برگذارکند، بە مهاباد فراخواندە شدم .
بازگوکردن این روزها بعنوان بازگوئی خاطرات دشوار است چرا کە اتفاقاتی کە از آن تعریف می‌شود منوط بە وقایع دیگریست کە قبلا پیش آمدە است و در توضیح واقعە مورد نظر موثر است مثلا؛ برای تعیین ترکیب هیئت نمایندگی خلق کرد تلاشها و گفتگوهای فراوانی بین احزاب وسازمانهای در گرفتە بود، در یکی از این گفتگو ها کە در(قاسمە رەش) مقر حزب دمکرات صورت گرفت آقای عبداللە مهتدی و من بودیم و آقای غنی بلوریان و دکتر قاسملو ازطرف حزب دمکرات. از طرف حزب دمکرات پیشنهاد حضور حزب تودە درمذاکرات شد، حاضر جوابی آقای مهتدی را بیاد دارم کە گفت ما هیچ مخالفتی با حضور حزب تودە در مذاکرات نداریم ترکیب هیئت دولت را ما نمی‌توانیم تعیین کنیم! یعنی اگر حزب تودە همراه” هیئت حسن نیت” باشد ما مشکلی نداریم!. ولی خواهان شرکت سازمان چریکهای فدائی خلق در هیئت نمایندگی خلق کرد هستیم و شرکت سازمان پیکار راهم پیسنهاد می‌کنیم (استدلال بر پایە نیروهای موجود در جنبش مقاومت خلق کرد بود). درهر حال با رفت وآمد ها و گفتگوهای زیاد با ترکیب “هیئت نمایندگی خلق کرد” توافق بە عمل آمد، هیئتی باشرکت دفتر ماموستا شێخ عزالدین حسینی، حزب دمکرات ، کومەلە وسازمان چریکهای فدائی خلق کە در آن ماموستا شیخ عزالدین حسینی رئیس هیئت و دکتر عبدالرحمن قاسملو سخن‌گوی هیئت باشد. این ترکیب بە آگاهی هیئتهای دولتی رسیدە بود.
قبل از اینکە روز ٢٠ آذرجلسە مذاکرە با”هیئت حسن نیت” تشکیل شود، حد اقل دوبار دیدارهائی در مهاباد با هیئتهای حکومت اسلامی صورت گرفتە بود، بار اول “هیئت حسن نیت!”( می‌شود گفت هیئت ازطرف دولت بازرگان) هاشم صباعیان (وزیر کشور)و عزت اللە سحابی(رئیس سازمان برنامە وبودجە) را بەیاد دارم کە در آن جلسە بنا بە آشنائی قبلی با مهندس سحابی من راجع بە جنایات خلخالی و قتل عام قارنا وقەلاتان ازاو پرسیدم و او گفت: “مسئولیت آنها باما(دولت بازرگان) نیست”،و مسئولیت را غیر مستقیم بە عهدە فرستادگان خمینی انداخت. هنگامی‌کە من با سحابی صحبت می‌کردم صباعیان آشکارا از گفت‌وگوی من و سحابی آشفتە بود.
عزت‌اللە سحابی این حالت را سالها بعد در مصاحبەای با مجلە “چشم‌انداز ایران بهار١٣٨٢” بازگو می کند او می‌گوید:
{” … مثلا من یک آشنائی داشتم توی کومەلەای ها بەاسم یوسف اردلان کە دانشجو بود وسال های ٤٢ و ٤٥ و ٤٦ کە درزندان بودم. او هم جزو دانشجوهائی بود کە درزندان بامن رفیق شدە بود… وقتی من بنا بە سابقە آشنائی بااو صحبت می‌کردم، بچه‌ها بە من اعتراض می‌کردند کە چرا با او صحبت می‌کنی؟”.}پایان نقل قول
هیئت کومەلە سەنفر بودیم ( عبداللە مهتدی، ابراهیم علیزادە و من) قریب ٤٠ سال ازآن واقعە گذشتەاست اما بیاد دارم کە در طرف خودمان هم آقای عبداللە مهتدی خوشش نیامد کە من با سحابی صحبت می‌کنم!. (نکتەای هم کەبالاخرە باید گفتە شود این است کەآن زمان درواقع حضور من ازنظر رفقای کومەلە فقط حضوری سمبلیک بود، چراکە من در هیچ ارگانی از کومەلە مسئولیت مشخص نداشتم.( این را خودم آگاە بودم و دم بر نمی‌آوردم، خوبی یابدی آن می‌ماند بە بحثی جداگانە واز بازگوئی این خاطرات بیرون است)
جلسە دیگر آیت‌اللە اشراقی بود و چند جوان همرا‌هش ( هیئت ازطرف خمینی -اشراقی داماد خمینی- )و ازطرف کومەلە دونفر آقای عبداللە مهتدی و من دراین جلسە (کە طولانی هم نبود) فقط صحبتهای کلی(درخواستهای عمومی و اعلان صلح طلبی از جانب ما ، ازطرف مقابل(آیت اللە اشراقی) اظهارضایت ازاینکە جوانانی(آقای مهتدی قیافەاش از سنش کە آن وموقع هم جوان بود جوان‌تر نشان مێداد) این گونە در مورد مسائل اجتماعی صحبت می‌کنند و امیدوار بە اینکە بە زودی مسائل حل خواهد شد و…
این دیدار درساختمان کاخ جوانان مهاباد بود پاسداراها ازان حفاظت می‌کردند، وقرار براین بود کە ما بدون محافظ وبدون اسلحە بە آنجا برویم، بعد از خروج از ساختمان و ملحق شدن بە رفقا، آقای مهتدی از پر شالش(لباسمان کردی بود و شال بەکمر بستەبودیم) رولوری را در أورد وگفت هرچند قرار صادر کردە بودیم اسلحە همراه نداستە باشیم من محض احتیاط قراری را کە خودم در صدور آن شریک بودم را نقض کردم! من هم رولور کوچکی را کە در پر شالم پنهان کردە بودم درآوردم و گفتم درعدم باور بە حکومتی‌ها و نقض قرار تشکیلات تنها نیستی!)
یکی از این روزها بە دیدار زندەیاد شیخ عزالدین رفتە بودم پس از خداحافظی ازایشان درحیاط منزل ماموستاشیخ عزالدین با آقای داریوش فروهر روبرو شدم کە بە دیدن ماموستا آمدە بود، آشنائی قبلی وجود داشت در آن هنگام من همیشە یک کلت و کمر بندی از چڕم بوفالو بە کمر می‌بستم (از کمیتە شهربانی — کمیتە مشترک ضد خرابکاری– کە بارها در آنجا بازجوئی شدە بودم، روز٢١یا٢٢ بهمن ١٣٥٧گیرم آمدە بود- در آن هنگام درتهران و همراه قیام مردم درتهران بودم ) بعد از أحوال‌پرسی مختصر آقای فروهر بە طعنە گفتند فلانی این قّلّمە؟(این قلم است؟ بااشارە بە کلت ) من هم در جواب گفتم آقای فروهر از وقتی‌کە گفتند قلمها را بشکنید مجبور شدیم این را ببندیم!.
در مهاباد وضعیت رفقا با سنندج قابل مقایسە نبود، احتمالا سرشان شلوغ بود!، بیاد دارم در خانەای کە بودیم یک روز نفت بخاری تمام شد هرچند سە نفر در آن منزل بودیم در آن هوای سرد من مجبور شدم کە با پای لنگ دبە ١٠لیتری را برای خرید نفت ببرم جالب این‌کە پول هم نداشتم البتە رفقای حاضرچند سکەای برای خرید نفت بەمن دادند!، علاوە بردرد پا و ناآشنائی بە شهر مهاباد، پس از پیدا کردن شعبە تقسیم نفت(کە خوشبختانە دوراز منزلی کە بودیم نبود)، مجبورشدم کە دریک صف طولانی مدتی بە انتظار بایستم (این مسئلە قابل تحمل بود) اما نظر بە اینکە دوشب متوالی با تلویزیون مهاباد بعنوان “عضوی از کومەلە در هیئت نمایندگی خلق کرد” مصاحبە کردە بودم عابرانی بە ریشخند از کنارم می‌گذشتند و حتی یک نفر با ناباوری از من سوال کرد کە آیا من همانی هستم کە دیشب یا پریشب در تلویزیون مصاحبە داشتەام، طبعا من بە سادگی جواب دادم و از اینکە من برای خرید نفت آمدەام هیچ مشکلی نمی‌بینم. اما در دلم آشوبی بەپا بود کە مسئلە بە این سادگی را کمیتە کومەلە مهاباد ندیدە است.
در هرحال در همین روزها ١٣ آذر (آن شب را در منزل آقای عزیز ماملێ بودم و آقای صارم الدین صادق وزیری هم آنجا بودند کە خبر دار شدم همسرم فارغ شدە و پسری بە دنیا آوردەاست و از آن ببعد پدر شدم).
بازهم دریکی ازاین روزها جلسەای از کمیتە مرکزی کومەلە راجع بە تحلیل و نظرات از أوضاع برگذار کردە بود، متن صورت جلسه‌هارا میخواستند کپی کنند و بە مناطق بفرستند، آن وقتها کپی کردن سادە نبود و با دستگاهی کە بە تکثیر “اوزالید” معروف بود درواقع مثل ظهور عکس آن زمان(کاعذ حساس و مایع ثبات ) در کارگاههای مهندسی معماری ویا مغازەهای لوازم‌التحریرفروشی و کتاب‌فروشی در دسترس بود، آقای حسن قادری(سید حسن قادری) فکر کنم مسئول شهر مهاباد بود، متن صورت‌جلسەهارا بە معازە دوستش کە کتاب ‌فروشی هم داشت دادە بود بدون اینکە خودش ناظرو منتظر تکثیر صورت جلسەها باشد. بە گمانم قبل از ظهر آنها را دادە بود و بعد ازظهر کپی هارا گرفتە بود! غافل ازاینکە طرف مربوطە یک کپی ازاین صورت‌جلسەها را بە حزب تودە وازآن طریق بە هیئت های دولتی دادە بود!.کە بعدها هم حزب تودە آنرا پخش عمومی کرد!.
بااین تو ضیح مختصرمی‌رسیم بە روز ٢٠ آذر و جلسە بە اصطلاح مذاکرات! دراین جلسە آقایان داریوش فروهر(نمایندە خمینی)، عزتاللە سحابی(رئیس سازمان برنامە وبودجە) هاشم صباغیان(وزیر کشور) سرتیپ مالك – بەجای چمران –(وزیر دفاع) سەنفر اخیر”هیئت حسن نیت ویا بە قولی هیئت ویژە حل مسئلە کردستان” و اولی نمایندە خمینی.
و هیئت نمایندگی خلق کرد ماموستا شێخ عزالدین حسینی و فاتح شیخ الاسلامی(دفتر شیخ عزالدین حسینی) دکتر عبدالرحمن قاسملو و آقایان عبداللە حسن‌زادە، عزیز ماملی و…( حزب دمکرات کردستان ایران) بهروز سلیمانی و انور سلطانی و…(سازمان چریکهای فدائی خلق ایران) ، عباللە مهتدی، ابراهیم علیزادە و یوسف اردلان (سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران- کومەلە) در آغاز جلسە زندەیاد شێخ عزالدین حسینی بە معرفی اعضائ هیئت نمایندگی خلق کرد پرداخت، کە با برخورد غیر منتظرە هیئت دولت روبرو شد ، بە بهانە اینکە : “ما با أحزاب گفتگو نمی‌کنیم!” جلسە را مغشوش کردند، در حالیکە چنانکە ذکر شد اسم هیئت”هیئت نمایندگی خلق کرد” و ترکیب اعضا قبلا بە اطلاع هیئت دولت رسیدە بود و چنانکە اشارە شد دیدارهائی هم با أحزاب و سازمانها قبلا صورت گرفتە بود. جلسە موقتا بە حال تعلیق در امد و حدود یک ربع یا نیمساعت جلسە تعطیل شد و درشروع مجدد جلسە بهانە جدیدی بە دست هیئت حکومتی افتاد و آن‌هم اعلامیەای بود کە کمیتە شهر مهاباد تکثیر کردە بود ولی حتی یک برگ آنرا پخش نکردە بودند، نسخەای ازآن را برای آقای عبداللە مهتدی آوردەبودند(کەسمت رهبری را داشت) متن این اطلاعیە گویا افشای حکومت و دروغپردازی مذاکرات بودەاست وآنطور کە شنیدە بودم زندەیاد دکتر جعفر نوشتە بودەاست. آقای عباللە مهتدی وابراهیم علیزادە با پخش آن مخالف بودند و تاکید برازبین بردن اطلاعیەهای تکثیر شدەرا دادە بودند. آقای مهتدی بی مبالاتی کردە و این تنها نسخەرا روی پیشدستی خودش فراموش کردە بود، این یگانە برگ بە طریقی! در همین فاصلە قطع جلسە بەدست هیئت حکومت افتادە بود! در آغاز دور دوم جلسە آقای فروهرباتوپ پر گفت ما با کسانی‌کە اینگونە حرف میزنند مذاکرە نمی‌کنیم!.
درواقع تغییر جهتی درکل سیاست حکومت صورت گرفتە بود ١- دولت بازرگان پس از حملە بە سفارت آمریکا استعفا دادە بود و دیگر”هیئت حسن نیت!” ویا اسمی کە بعدا بر آن نهادند “هیئت ویژە حل مسئلە کردستان” موضوعیت خود را ازدست دادە بود ٢- استراتژی حکومت با حملە بەسفارت آمریکا و یک کاسە شدن حکومت در دست خمینی براین قرار گرفتە بود کە خودرا برای حملە نظامی بە کردستان سازماندهی کند. وبا ترک میز مذاکرە و گذاشتن استخوان لای زخم فرصت لازم برای تجدید سازمان پیدا کنند کە متاسفانە چنین هم شد، وگرنە صحبتهائی کە گویا آنها میخواستەاند با مردم ! صحبت کنند نە با احزاب ویا اطلاعیەای کە هرگز پخش نشدە بود( و موضع کمیته مرکزی کومەلە هم نبود) دروغپردازی و بهانەای محض بود. بە این ترتیب کوە موش زائید، و مذاکراتی کە بیش ازیک ماە ازطرف دولت تدارک دیدە شدە بود، بە بن بست رسید.
پس ازآن بە سنندج بازگشتم (چنانکە اشارە کردم بدون هیچ وظیفە خاص تشکیلاتی!)در آن زمان از درد”(آرترز) پا بشدت در عذاب بودم کە بازمی‌گردد بە سالها قبل از آن و منتظر بودم کە بەترتیبی مخفیانە بە تهران بروم و مورد عمل جراحی قرار بگیرم.

در بازگشت بە سنندج همچنان بە همکاری با کاک ایوب نبوی کە مسئول مقرسنندج بود ادامە دادم هم‌نوائی کاملی باهم داشتیم رفتارش در رابطە بامن(کەدر آن زمان هیچ سمت تشکیلاتی نداشتم) طوری بود کە گویا من مسئول تشکیلات سنندج هستم، من هم بی گمان همیشە با مشورت و صلاح دید او کاری کە از دستم بر می‌آمد انجام می‌دادم، با بازگشت احزاب سیاسی مسلح شرایط خاصی بوجود آمدە بود از طرفی ادارات و انتظامات شهری بەکار خود ادامە می‌دادند! و ازطرفی قدرت اجرائی نداشتند (مورد اعتماد مردم نبودند)، ارزیابی یا گزارشی در این مورد دردست نیست، اما از آنجا کە دوبارە شرایط انقلابی بوجود آمدە بود، هم‌کاری و هم دلی مردم در حفظ نظم و رفاە عمومی (تقسیم مواد سوختی و غدائی و…) چشم گیر بود، بی‌گمان جرائم جنحە(دزدی و…) درحد اقل بود جرائم جنائی(بجز پخش مواد مخدر)آن هم بطور قاچاق و پنهانی جرایم دیگری دیدە نمی‌شد. کومەلە در شهر سنندج هرروز با عدە زیادی داوطلب پیوستن بە کومەلە روبرو بود، اما برای حفظ امنیت شهر کافی نبود، ازآن گذشتە تنها کۆمەلە نبود کە پیشمرگ(اعضای مسلح) داشت احزاب دیگرهم بصورت احزاب مسلح حضور داشتند.
“حزب دمکرات کردستان ایران”، “سازمان چریکهای فدائی خلق ایران”، ” سازمان پیکار برای آزادی طبقە کارگر(پیکار)”، “اتحادیە کمونیستها”، “سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر)”، بخشی از سازمان چریکهای فدائی خلق بعدا بنام “ارتش رهائی بخش خلقهای ایران(آرخا)” بە فعالیت ادامە دادند، در آن هنگام بە “جانب‌داران” معروف بودند،وبالاخرە “سپاە رزگاری” . حزب تودە دفتر داشت ولی عضو مسلح(پیشمرگ) نداشت. احزاب و سازمانهائی بودند کە درسنندج بە شکل علنی فعالیت سیاسی داشتند وبجز حزب تودە همگی اعضای مسلح(پیشمرگە) داشتند.
چنانکە می‌بینیم فعالین سیاسی بجز سپاە رزگاری همگی از طیف چپ بودند (حزب دمکرات هم خودرا سوسیال دمکرات چپ مینامید) گروه مفتی زادە(مدرسە قرآن) و پاسداران خود می‌دانستند چە غلط‌هائی کردەاند و چە جنایاتی مرتکب شدەاند بە مصداق “چوب را کە برداری گربە دزدە در میره” با بازگشت پیشمرگە بە شهر، شهر را ترک کردە بودند.
در ابتدااشارە شد کە ازهمان روز بازگست پیشمرگە بە شهر پاسداران خود را از ملاء عام پس کشیدە بودند و در باشگاە افسران (کە مسلط بر شهر بود) مستقر شدە بودند و بوسیلە نفر برهای نظامی با پادگان در ارتباط بودند و کسی هم مانع از رفت و امد آنها نبود، گروە مدرسە قرآنی‌ها کەنام بی‌مسمای پیشمرگە را برخود نهادە بودند بانام جعلی(پیشمرگان کرد مسلمان)کە بە مفتی چیها معروف بودند بطور کلی سنندج را ترک کردە ودر کرمانشاە بساط خود را پهن کردە بودند، وتلاش مذبوحانەای در بهم زدن امنیت عمومی شهر می‌کردند، هوادارانشان در سنندج عمدتا پادو پاسداران بودند ازجملە احتیاجات پاسداران درخریدهای روزانە از بازار و احتیاجات دیگرپاسداران را برآوردە می‌کردند. خود پاسداران در داخل شهر رفت و آمد نمی‌کردند.
در همین روزهای اول بود کە معروف شبلی و یکی از اعضای شورای شهر کەیکی از اعضای گروه مفتی زادە بود و در شهر ماندە بود توسط “گروه تحقیق” دستگیر شدە بود، آقای جبار آریا نژاد کە یکی از اعضای شورای شهر سنندج ویکی از دبیران سر شناس و خۆشنام سنندج بود بە مقر کومەلە آمد و شهادت داد کە معروف شبلی همکارجنایات خلخالی در سنندج نبودە است وبە همین خاطر در سنندج ماندەاست و از من خواست کە برای آزادی معروف شبلی کاری ازدستم بر می‌اید انجام دهم. دراینجا لازم است دربارە وجود افراد ی‌کە در شورای شهر سنندج بودند نکتەای را بازگو کنم:
” شورای منتخب شهر سنندج کە در اواخر فروردین١٣٥٨بوجود آمد مرکب از ١١ نفر بود کە سە(٣)نفر آنها طرف دار مشخص مفتی زادە بودند –فواد روحانی، هادی مرادی و معروف شبلی – سە (٣) نفراز طیف چپ- فریدە قریشی، ارسلان پور قباد از هواداران سازمان چریکهای فدائی خلق، یوسف اردلان ازکومەلە، پنج نفر( ٥) نفر آقایان جبار آریا نژاد، ابراهیم شاەغیبی، ملا محمود آهنگر،احمد خلیقی،عماد سید زاهدی (درست است کە جزو لیست پیشنهادی مفتی زادە بودند اما در طول عمر شورا از فروردین ١٣٥٨ تا ٢٨ مرداد ١٣٥٨ استقلال رای خودرا نشان دادند وتابع نطرات گروه مفتی زادە نبودند). بعنوان نمونە در هنگام کوچ مریوان ١٦ نفر توسط پادگان مریوان دستگیرشدند (٨ نفر ازآنها ازجملە ساعد وطن دوست اعضای کومەلە و هشت نفر دیگر وابستە بە حزب دمکرات بودند)، این پنج نفراز اعضای شورای شهر، از پیشنهادی کە برای ازادی آنها شد پشتیبانی کردند.”
من هم بنا بە احترامی‌کە برای آقای آریا نژاد قایل بودم واستقلال رای و شخصیتی کە در مدت همکاری در شورای شهر سندج ازایشان دیدە بودم سعی خودم را کردم و بەاین منظور بە رفقای “گروە تحقیق” مراجعە کردم .(طبعا با مشورت وصلاح‌دید کاک ایوب نبوی)
در جلسەای(محل جلسە را بیاد ندارم) و باحضور آقای آریا نژاد از آن رفقا(هنوزدر کومەلە ادغام نشدە بودند) خواستە شد کە معروف شبلی را آزاد کنند. هر چند نمایندە آنها “کاک وریا” اندکی ناراضی بود، ولی “معروف شبلی” را ازاد کردند.
منظور ازبیان این نکتە تصویر مختصری از راه آمدن و رفتار معقول وانقلابی کومەلە در شهر سنندج است، در زمستان ١٣٥٨ برف زیادی باریدە بود، یکی از همکاریهای پیشمرگان کومەلە بامردم پاک کردن کوچەها و معابراز برف بود، چرا کە شهرداری و تمام ادرات دولتی چنانکە اشارە شد از فعالیت باز ماندەبودند.
با ورود پیشمرگە بەشهر و خروج پاسداران ازشهر دفاتر و اسنادی در مقرهایشان بەجا ماندە بود از جملە شکایات عدەای مسافر مال‌باختە کە بوسیلە اشراری سازمان یافتە بنام جعلی پیشمرگە مورد دستبرد وحتا موردی تجاوز قرار گرفتە بودند، چنانکە اشارە شد یکی از کارهای چشم‌گیر”گروەتحقیق” دستگیری این اشرار بود. طبق اسناد بدست آمدە اسامی و آدرس قربانیان آن دستبردها وجود داشت.
با پشنهاد کمیتە شهرسنندج کومەلە هیئتی از معتمدین شهر تشکیل شد و کلیە اشیاە باقیماندە ازسرقتها کە همراه گردنەگیرها ضبط شدە بود در اختیار این هیئت قراردادە شد واز طریق تلفن و تلگراف بە اطلاع قربانیان (کە هیچکدام اهل کردستان نبودند)رساندە شدکە اموال شما بازیافت شدە و از آنها دعوت بە عمل آمد کە در تاریخ..؟. درمسجد جامع سنندج حاضر شوند ودر حضور هیئت امنا اجناس خودرا تحویل بگیرند. خیلی ها ناباورانە بە این مسئلە می‌نگریستند. درهرحال در تاریخ موعود(تاریخ دقیقش را بیاد ندارم) جلسەای در مسجد جامع تشکیل شد و تعدادی از قربانیان هم ناباورانە آمدە بودند ولی باکمال تعجب دیدند آنچە کە بە آنها گفتە شدەاست واقعت دارد، همە آنها در چند نکتە مشترک بودند ١- تحت تاثیر تبلیغات حکومتی و هم چنین بە تصور اینکە راهزنان هم پیشمرگە بودەاند ، صحبتهای تلفنی ویا متن تلگرام را باور نداشتەاند. ٢- رابطە پیشمرگە و مردم و هم‌چنین میهمان نوازی‌ایکە در طی اقامت دو،سە روزشان در سنندج دیدە بودند، آنهارا تحت تاثیری ناباورانە قرار دادە بود. ٣- بەدلایلی کە گفتە شد همگی می‌گفتند حس شدید کنجکاوی مارا بە سنندج کشاند و خوشحال ازاینکە دنیایی پر ازدوستی و همبستگی انسانی را کشف کردەاند. ٤- همگی اشیائی(زر وزیور) کە بە آنها بازگرداندە شدە بود بە هیئت امنا بازگرداندند و گفتند کە اینهارا بە پیشمرگەها بدهند. دراین حرکت کاک محمد نبوی فعالانە باهیئت امنا همکاری می‌کرد.
دوهفتەای از بازگشت “پیشمرگە” بە سنندج نگذشتە بود، حادثە ناگواری کە انتظارش هم می‌رفت متاسفانە اتفاق افتاد، پاسداران مستقر در باشگاە افسران بسوی عدەای کە در”فردوسی” کە فضای متروکەای بود، تجمع کردە بودند تیر اندازی کرد (فردوسی محوطەای واقع در پای تپە باشگاه افسران، پشت مسجد والی، پشت مغازەهای خیابان فردوسی وقلعە) و چند نفر کشتە وزخمی‌شدند. این جنایت و تجاوز آشکار و بدون توجیە مردم شهر را بە خروش واداشت. بازاریان و مغازە دارها حجرەها ومغازەها را بستند و عدە ای از اشخاص سرشناس و معتبر شهر بە استانداری رفتە و اعلام تحصن کردند خواستشان خروج پاسداران از باشگاە افسران بود واعلام کردندکە تا خروج پاسداران ازشهر بە تحصن خود ادامە خواهند داد.
این اقدام بە دعوت هیچ حزب و سازمانی صورت نگرفتە بود. ازآنجاکە سالن استان‌داری نسبت بە تعداد متحصنین بسیار کوچک بود و هوای زمستانی هم اجازە تحصن درهوای آزاد را نمیداد مسجد جامع سنندج هم بە محل تحصن اضافە شد، چنانکە اشارە شد کاملا شور و هوای انقلابی بر شهر مسلط بود جوانان باشرکت در امور اجتماعی چە شرکت در تحصن وچە همکاری در خدمات رفاهی شهر چهرەای انقلابی بە شهر بخشیدە بودند بەیاد دارم “جلال ملکشا” چهرەای شدە بود و با اشعار زیبا و بیاد ماندنیش رنگ و بوئی بە تحصن بخشیدە بود، سرودهائی نظیر”هاوار ای هاوار دەردی کوردان گرانە” در همەجا طنین افکن بود،همرزم جان‌باختەمان کاک خسرو رشیدیان با انتخاب اشعاری کوبندە دیکلمەهای بسیار جالبش یکی از نیروبخشهای این روزهابود، افراد سرشناس و معتبری مثل آقایان یداللە بیگلری و محمد نبوی در ورای وابستگیشان بە کومەلە در همکاری با متحصنین نقش داشتند. دریکی ازروزهای تحصن روز جمعەای بود و حدود ساعت ١١ همە از صحن مسجد خارچ شدیم و صحن مسجد را برای نماز جمعە تمیز و آمادە کردند، پس از خاتمە نماز جمعە مجددا کسانی‌کە نماز خوان نبودند بە داخل مسجد رفتیم و گفتارها و … ادامە پیداکرد، یکی از متحصنین(بە نظرم حاجی اقبال) بود کە انسان شریف وخوشنامی بود در کنارم نششتەبود بالحنی پدرانە پس از تعارفاتی ازقبیل اینکە ما تورا دوست داریم و… کە تنها رنگ تعارف نداشت و کاملا مهر بانانە بود گفت : ” فلانی ازت کم می‌شد اگر درداخل مسجد باقی می‌ماندی وهمراە ما دو رکعت نماز می‌خواندی این‌کار مارا خوشحال می‌کرد، در جوابش گفتم : حاجی اقبال عزیز من نە تنها شما را صمیمانە دوست دارم بلکە برای من قابل احترام هستید و من دروغ (ریا)را بدترین اهانت ها می‌دانم و بە خودم اجازە این توهین را بە شما نمی دهم. اتفاقن اگر می ماندم و نماز می‌خواندم ،می‌بایست یقە ام را بگیری و بگوئی فلان شدە ما کە می‌دانیم نماز نمی‌خوانی حالا برای گول زدن ما دولا راست می‌شوی! ”
صمیمانە گفت:” راست می‌گوئی” همین گفتگوی صمیمانە وادارم کرد کە آنروز پشت تریبون بروم و عین گفتگو را برای حاضرین در صحن مسجد بازگو کنم .
مورد دیگری کە همزمان با تحصن پیش‌ آمدە بود، انتخابات “ریاست جمهوری اسلامی ایران” بود کە سازمان “مجاهدین خلق ایران” هم کاندید خود”مسعود رجوی” را معرفی کردە بود. از آنجا کە مجاهدین تعارض با حکومت خمینی داشتند، طبیعی بود کومەلە بعنوان تاکتیک سیاسی از این کاندیداتور کە هنوز کاندیداتوری رسمیش اجازە دادە نشدە بود پشتیبانی کند(نا گفتە نماند کە عدەای از اعضای کومەلە ازاین تاکتیک راضی نبودند از جملە رفقا سعید یزدیان، طیب روح‌الهی، ایرج فرزاد و… ) درهرحال گروهی از سازمان مجاهدین خلق بە سنندج آمدند کە برای کاندیداتوری “مسعود رجوی” تبلیغ کنند، بە گمانم متینگی در سالن تختی بەگدار کردند کە در آن فضای تحصن اصلا نمودی نداشت. یکی از آن گروه کە فضارا این چنین دیدە بود پیشنهاد کردە بود کە یکی از کادرهای کومەلە، سخن‌ران این میتینگ باشد، طبیعتا این پیشنهاد مورد قبول واقع نشدە بود.

قبل از این‌کە بە ادامە مطلب و آنچە از تحصن مردم شهر بیاددارم بپردازم، لازم دانستم دوبارە اندکی بە عقب برگردم وقایعی را بازگو کنم کە می‌تواند بە تصویر واقعی جنبشی تودەای درآن دوران کمک کند.
درصفحات پیشین بە وجود خشونت کە بازتابی از خشونت حکومت درمیان مردم بود، اشارەای کردم، نمونەای از آن یک نوع فرهنگ منزە‌گرائی عقب ماندە کە ریشە در اعماق (بخش عقب‌ماندە) فرهنگ مردم داشت با آمدن حکومت جمهوری اسلامی امکان بروز پیداکردە بود، و آن این تصور بود کە گویا خوردن مشروب امری قبیح است و اگر کسی مشروب الکلی بخورد مرتکب قتل وجنایت می‌شود! چگونە می‌شود بااین تزبی‌معنا حرکات داعشی‌ها و مسلمانان کە مخالف نوشیدن مشروبات الکلی هستند را توضیح داد خدا می‌داند! بەهرحال دراواخر آذرماە بود وانت بارپر از مشروبات الکلی بوسیلە پیشمرگان کومەلە ضبط شد کە حاوی چندین گالن عرق کشمش دست ساز و مقدار معتنابهی مشروبات الکلی (ویسکی، کنیاک، جین و…) ظاهرا پلمب شدە بودەاست. تصمیم بە نابودی آنها گرفتە شدە بود در مورد گالنهای عرق بە دلیل نا مطمئن بودن و احتمال ناسالم بودن آنها حتمیتی وجود داشتەاست و درمورد بطریها گفتە شدە بود کە نمی‌شود بە درست بودن پلمبها اطمینان داشت، ناگفتە نماند کە اگراین دلایل هم درست بودە باشد می‌شد در خارج شهر ویا گوشەای آنهارا نابود کرد. اما چنانکە گفتم بازتاب همان فرهنگ کهنە کە وجود داشت، سبب شد، در ملاء عام تظاهر بە مخالفت با محرمات(کە در تمام ایران غالب شدە بود) این‌چنین خودرا نشان دهد، ولی خۆشنختانە فقط همین یک مورد بود ودیگر تکرار نشد.
ازاین بدتر هم اتفاق ناگواری بود کە بر همین زمینە فرهنگ عقب ماندە کار دست پیشمرگەهای کومەلە داد، قضیە ازاین قراربود کە مقاطعە کاری کە ناشناس هم نبودە گزارش دادە بود کە درهتل توریستی ای کە واقع بر تپە(دیدگاە) مشرف بر شهر و مناظر اطراف آب بود، مردی بە همراه زنی برای فسق و فجور آمدە اند! بلا فاصلە عدەای از پیشمرگان کومەلە دست بکار شدە و آن مرد نگون‌بخت را سواربر یک وانت بار کردە و باسر تراشیدە در خیابان گرداندە بودند!، البتە بلا فاصلە معلوم شد توطئەای در کاربودە است. آن مرد فلک زدە مهندس پرۆژەای بودە است کە بخشی ازکارآن پروژە درمقاطعە این مقاطعەکار بودەاست. این مقاطعە کارنابخرد، هتل را رزرو کردە بودە وآن مهندس وآن خانم را دعوت کردە وپس از استقرار آنها نقشەاش را علیە میهمانانش اجرا کردەاست(یعنی بە دفتر کومەلە اطلاع دادەاست کە درهتل توریستی فسق و فجور می‌شود!). متاسفانە بە دلیل همان زمینە فرهنگی کە وجود رگەهائی ازآن را در کوملە آنزمان نمیشود منکر شد در دام این توطئە افتادند و این حرکت شنیع را باعث شدند.
واما در زمینەهای دیگر دو اتفاق را بەخاطر دارم. آمدن مظفر پرتوماه بە سنندج و دستگیری او بەوسیلە حزب دمکرات کردستان ایران.
“مظفر پرتوماە” یکی از متخصصین فیزیک اتمی ناسا و دوست چمران و دکتر یزدی(نهضت آزادی) بود کە بە ایران برگشتە بود. شورای انقلاب در نوروز خونین سنند ج‌اورا کە متولد و بزرگ شدە سنندج بود همراه خود آوردە بود و بعنوان نمایندە دولت(شورای انقلاب) در شورای پنج نفرە شهر سنندج کە وظیفەاش تدارک انتخابات شورای ١١ نفرە شهر سنندج و عمرش حدود یک ماه بود، منصوب کرد. درآن مدت یک ماە هر روز بیش از ١٠ ساعت با یک‌دیگر بودیم متوجە شدە بودم کە عڵی رغم مسلمان بودن(اخوان المسلمین بودن)نمی‌خواهد با حکومت اسلامی ایران کار کند.
او برای خداحافظی ازمادر وبستگانش بەسنندج آمدە بود، وازطرف حزب دمکرات کردستان ایران دستگیر شدە بود، مادرش واحتمالا هم‌راە خواهرش بە مقر کۆمەلە آمدند و کمک خواستند، با مشورت کاک ایوب نبوی یادداشتی کاملن دوستانە وبا توضیحاتی مختصربرای آقای رحیم بغدادی (مسئول آن زمان حزب دمکرات کردستان ایران درسنندج) فرستادە شد وازایشان خواستە شد کە آقای پرتوماە را بە دفتر کومەلە بفرستند. ایشان هم همراه پیشمرگه ها کە نامەرا بردە بودند آقای مظفر پرتوماە را بە مقر کومەلە فرستادند، صحبت کوتاهی باهم کردیم او نمی‌ خواست چیزی بگوید فقط گفت کە نمی‌خواهد در ایران بماند وبرای خداحافظی آمدەاست(کە اینچنین هم بود). وما صحیح وسالم اورابە مادرش تحویل دادیم. این اتفاق نە در آن موقع ونە بعد ازآن هیچ بازتابی نداشت. [نە کومەلە بعنوان عملی صلح‌طلبانە از آن نام برد (سوژە مناسبی برای نشان دادن سیاست صلح طلبانە کومەلە بود) ونە رقبای کومەلە از جملە “سازمان چریکهای فدائی خلق” ونە “پیکار…” از آن بعنوان سازش یاهر چیز دیگرمطلبی گفتند. طبیعی بود حکومت هم از خدا می‌خواست بلائی سر پرتوماە بیاید، با شارلاتان بازیهایش هم امامزادە و پیرهن عثمانش کند وهم خوشحال می‌شد کە از شرکسی‌کە نمی‌خواست با آنها همکاری کند نجات پیدا می‌کرد، حکونت اسلامی و کسان دیگری هموارە کومەلە را بە عنوان آشوبگر قلم‌داد می‌کردند، در نتیجە حتی اسمی ازآن بە میان نیاورد چرا کە تبلیغات نادرستش علیە کومەلەرا بە زیر سوال می‌برد.)
دومین حادثە آمدن دکتر عبالرحمن قاسملو بە سنندج و سخن‌رانی او درسالن تختی بود(قبل از حادثە تیراندازی پاسداران و تحصن مردم)، چنانکە اشارە شد، فضای سیاسی شهر سنندج مملو از شور انقلابی و نپذیرفتن حکومت دینی بود و باز چنانکە اشارە شد از همان آغاز پاسداران خودشان ازشهر بیرون رفتە بودند و طرفداران مفتی زادە بکلی شهر را ترک کردە بودند.
در حالی‌کە در مهاباد فضای دیگری بود پاسداران در شهر ماندە بودند، هرچند فضای سیاسی حاکم بر کردستان از جملە مهاباد فضائی چپ و لائیک بود بە نمونە تظاهرات عظیم اول ماە می (١١ اردیبهشت١٣٥٨) در مهاباد این حکم را بە وضوح نشان داد اما در هر حال بە دلیل دست بالا داشتن حزب دمکرات، فضای مدارا با حکومت بیشتر خودرا نشان می‌داد، بەیاد دارم کە مطربی در ترانەاش این بیت را گنجاندە بود: (ئەی لەم خۆد مۆختاریە—پاسدار لەناو شاریە///// بنازم بە این خود مختاری— کە پاسدارهم در شهراست).وطبعا عدەای هم با این آهنگ چوپی می‌رقصیدند.
دکتر قاسملو درمهاباد در جواب اعلامیە ٢٦ آبان خمینی درسخنانش گفتە بود کە ما بە پیام امام خمینی لبیک می‌گوئیم، این جملە تاثیرزیادی بر جوانان پرشوری کە با بازگشت پیشمرگە بەشهر سراز پا نمی‌شناختند و مشغول دوبارە سازمان دادن شوراهای محلات و در آرزوی بیرون راندن پاسدار بودند گذاشتەبود، و باعث شذە بود کە در برابر دکترقاسملو عکس العمل نشان دهند. جوانان زیادی بە سالن تختی رفتە بودند و مانع سخنرانی آقای قاسملو شدە بودند. راه چارە آرام کردن جوانان و قانع کردنشان بە گوش فرادادن بە نظرات مختلف بود ، دراین میان مناسب‌ترین کس زندەیاد صدیق کمانگر بود کە بە همراه تنی چند از رفقا مثل کیان فرزاد، و…بە سالن تختی رفتند وموفق شدند جوانان را آرام کردە و محیط را برای سخن‌رانی دکتر عبدالرحمان قاسملو فراهم کنند. در عکس زندەیاد منصور بهزاد مطلق(سعید)، کیان فرزاد، زندەیاد صدیق کمانگر، زندەیادان کریم بهرامی وطیب حاج میرزائی دیدە می‌شوند.
بررسی نا هم‌گونی فضای سیاسی آن زمان در مناطق مختلف کردستان از ماکو تا ایلام بە درک جوان بودن جنبش نوینی کە درجریان بود وهست کمک می‌کند. بحث دراین مورد خارج از مقولەخاطرات است. در ادامە بە یادآوری تحصن و اتفاقات دیگرپرداختە می‌شود.

پیش از ادامە مطلب نکاتی را باید ازنظر دور نداشت این نوشتە خاطرات فردی است و نە تاریخ عمومی بنا بر این رویدادهائی کە در این مدت درسنندج اتفاق می‌افتاد، آنچنانکە بە یاد دارم، وخود آنرا زیستەام بیان می‌شود.
مثلا از همان آغاز بازگشت پیشمرگە بە شهر، درسطح شهر بنا بە سابقەای کە قبل از قیام درحفاظت و جوابگوئی بە احتیاجات مردم(امنیت و مواد سوختی و خوراکی) وجود داشت اکنون هم “شورای محلات” بوجود آمد کە تا بوجود آمدن بنکەها ادامە داشت. این بارهم مردم(بیشتر جوانان) باتجمع در مساجد( تنها مکان گرد همآئی عمومی بویژە در زمستان) خدمات ضروری زیستی را سازمان می‌دادند. این پدیدە ادارە محلە دوبارە جوانە زد و فعال شد با این تفاوت این بار اندکی حزبی وسیاسی شدە بود از جوانان حزب دمکرات خبر ندارم اما فعالیت طیف چپ در باز سازی شورای محلات چشـمگیر بود.
ازآنجا کە تشکیلات علنی کۆمەلە(پیشمرگەها) خود دراین نوع خدمات شهری فعالانە شرکت میکرد (نگهبانی شب ومراقبت ها در روز و خدمات دیگری کە در جاهای دیگربەآن اشارە شد وخواهد شد) کارفعالیت بخش مخفی کۆمەلە را در گردهمائیهای این شوراها آسان تر کردە بود.
در نتیجە حفظ آرامش وامنیت اکثر متینگها و تدارک تجمعات عمومی، ازجملە اعتراض مردم شهر بە وجود پاسداران کە گستردگی وسیعی بە خود گرفتە بود بردوش این جوانان(شورای محلات) و فعالین بخش مخفی بود، و اینکە در آغاز اشارە کردەبودم کە من وظێفە تشکیلاتی مشخصی درسنندج نداشتم بەاین علت است کە بگویم: مستقیما در تصمیم‌گیری و چگونگی سازماندهی آن بخش از تشکیلات شرکت نداشتەام وبە همین خاطربە آن اندازە میتوانم راجع بە این بخش از فعالیت کومەلە صحبت کنم کە در آن شرکت کردەام، وآن بخشهارا بە رفقائی واگذارم کە مستقیما دست اندر کار بودەاند تا تصویر روشن‌تری از آن روزهارا بشود ترسیم کرد.
در این دوران ایرج فرزاد مسئول تشکیلاتی سنندج(مخفی و علنی) بودە کە در خاطرات خود مطلبی مربوط بە این دوران ندارد و فقط اشارە کوتاهی بە جنگ ٢٤ روزە دارد وبس. و مسئول منطقە جنوب کومەلە(سنندج، مریوان، کامیاران) ساعد وطن دوست بودەاست. کە نە در آن دوران ونە بعدها سخنی!، مطلبی!ازاو دیدە نشدەاست گوئی دوران ریاستی را سپری کردە وبس.
درفرصتی دیگر ممکن است بە این موارد بپردازم ولی اکنون برای کسستە نشدن مطلب همین اشارە کافیست.
تعطیل بازاروتحصن أوضاع شهرراغیرعادی و درشرایطی بحرانی وانقلابی قرار دادە بود. از آغاز تحصن اعتراضی مردم وخواست خروج پاسداران از باشگاە افسرانبا سنگر گرفتن پاسداران در مقابل این حرکت مدنی و معقول مردم، طبیعست کە وضع مدارس و بویژە دورە دوم دبیرستانها بە حالت نیمە تعطیل درآمدە بود.(بەیاد دارم دوست قدیمیم یادش بە خیر آقای اشرف ظهیراعظمی کە رئیس دبیرستان شاهپوربود تلفنی بەمن گفت بلکەتوصیەای بە جوانها بکنید کە کلاسهایشان را بەحال تعطیل یا نیمە تعطیل در نیاورند!) اما دراین شرایط هرکسی می‌توانست در جهت رشد حرکت رادیکال اجتماعی بەشدت تاثیر گذار باشد اما تجربە هم نشان داد، بە سکون کشاندن این اوضاع عملی نبود، بەیاد ندارم، شخص یا سازمان سیاسی‌ای از جوانان دعوت بە شرکت در تحصن ویا تظاهرات کردە باشد، کە موجب تعطیل مدارس شود.بر این نکتە تکیە می‌کنم کە اعتراض و خواست خروج پاسداران از باشگاە افسران وتحصن ابتدا دراستانداری و سپس در مسجد جمعە حرکت مدنی منطقی و معقول پیامد جنایات محرز پاسداران بود کە تودەهارا بە اعتراضی آرام مدنی و شجاعانە و برحق واداشتە بود، طبعا وجود پیشمرگە و إحساس اعتماد بە خود مردم نیروی پشتیبان این حرکت بود.
اما آن‌چنانکە اشارە شد جلو موج شور وامید بەرهائی را نمیشد و نمی‌بایست گرفت. و همچنین بەیاد ندارم کە شخص یا جریانی سیاسی بە جوانان توصیە کردە باشد کە در تحصن‌ها و میتینگهائی کە پدرانشان در آن شرکت داشتەاند شرکت نکنند!.
قبل از تهاجم پاسداران دو اتفاق جالب کە ناشی اززندەبودن وتحرک کومەلە بود پیش آمد.
در همان أواخر آذرماه بود رفیقی ازتهران خبر دادکە ٥ دانشجوی خط امام میخواهند بە سنندج بیایند و احتمالا برنامەای داشتەباشند. مشخصات اتومبیل راهم گفت “لاندروور”ی نو، با ٥ سرنشین ، لند رووری نو با ٥ سرنشین روز بعد بە سنندج رسید، رفقای پیشمرگ منتظرشان بودند قبل از آنکە بە پاسداران در باشگاە یا بە پادگان بروند بە مقر کومەلە هدایت شدند، پنج جوان بیست ویکی دوسالە با ریشهای نتراشیدە پاسداری ولی غیر مسلح از اول باتوپ پر و اینکە از دفتر امام آمدەاند(کە بلف ودروغ بود) آمدە بودند کە خبرهارا چک کنند و بە دیدار پاسداران باشگاه بروند وگزارش کارشانرا بە تهران بردە وبرای اهل مسجدشان در شمران بازگو کنند، درهرحال دو ساعت شاید هم بیشترطول کشید کە توضیحات کافی از کردستان و جنبش دمکراتیک در کردستان و از اینکە انقلاب اسلامی آنها در کردستان جائی ندارد واز جنایات خلخالی و…بە آنان توضیح دادە شد، بیاد ندارم بەمنزل کی هدایت شدند و لی برعکس آغاز آمدنشان کە متعجب بودند از اینکە چگونەاست کە دراین منطقە خط امام جائی ندارد در آخر دیدار شاید متعجب بودند از اینکە پاسداران در کردستان بە چە کار آمدەاند. صبح روز بعدبخاطر ندارم کە بە دیدار پاسداران رفتند یا نە،چون ممانعتی برایشان در نظر گرفتە نشد(دوران آتش بس! بود) راهی تهران شدند، این دانشجویان از خط امامی‌های شمران بودند در بازگشتشان بەتهران در صحن امام زادە صالح(شمران –دربند)، امام جمعە شهر”شمران” عدە زیادی را جمع کردە بودە و برنامەای تهیە کردە بودە کە در بازگشت این دانشجویان از جنایات وکارهای عجیب کردها برای مردم سخن‌رانی کنند ، دانشجویان نامبردە کە صبح زود ازسنندج راە افتادە بودند عصر همان روز بە شمران می‌رسند ومستقیما بە امام‌زادە صالح بردە می‌شوند کە برای مردم صحبت کنند. آنها می‌گویند در سنندج بە جواب سوالات خود رسیدەاند و ازآنها پذیرائی هم شدە است و خلاصە آخوند امام زادە صالح کە برخلاف انتظارش این صحبتهارا می‌شنود شروع می‌کند بە شارلاتان بازی و گریە وزاری ویا حسین گفتن کە در کردستان دانشجویان پاسدار را “دوا خور” کردەاند! کە این چنین حرف می‌زنند! رفیق تهرانی ما کە دراصل خبر رادادە بود همان شب تلفنی جریان را بازگو کرد و خودش هم میگفت کە تعجب کردەاست کە حتا ازاینکە پیش پاسداران رفتە اند یانە سخنی نگفتەاند!.
واما اتفاق دوم از کرمانشاە بود، درحوزە اطرافیان مفتی زادە کسانی بودند کە خبرمحافل مفتی زادە راازکانالهای مختلف اطلاع می‌دادند، از رفقای غیر کرد چپ کە در محافل مذهبی کرمانشاە نفوذی داشتند هم خبر هائی می‌رسید.
یک روز دو جوان ازکرمانشاە آمدە بودند و بە عنوان اینکە هوادار کومەلە هستند، تابلوئی شیشەای با عکس کاک فواد تازندازەای هم هنر مندانە باشیشە بر آن نقش بستە بودرا بعنوان هدیە بە مقر کومەلە آوردند ، بعد از یک ربع کولە پشتیشان را گذاشتند وبرای گشت در شهر از مقر خارج شدند. بە محض اینکە این دونفر میهمان از در خارج شدند، بلا فاصلە زندەیادان علی گلچینی و کاک شوان آمدند و همە را از سالن و اطاق جنب سالن کە کولە پشتی درآنجا بو خارج کردند و دست بکار شدند، در داخل کولە پشتی بمبی ساعتی کار گذاشتە شدە بود و خوشبختانە رفقا بمب را خنثا کردند وبلا فاصلە بە تعقیب آورندگان بمب پرداختند، البتە زندە یاد کاک شوان برخلاف آرامش کاک علی گلچینی(شهید صلاح) باتغیر تمام کاک ایوب ومن ودیگران را مورد عتاب قرار داد کە چرا توجە نکردەاید وااجازە دادەاید کە دو ناشناس کولە پشتیشان را بدون اینکە داخل کولە شان بررسی شود گذاشتەاید داخل مقر بشوند وثانیا ازآن هم مهم‌تر گذاشتاید کە کولە را بگذارارند و بەاین سادگی مقر را ترک کنند!. طبیعی بود کە حرف حساب جواب نداشت وما آن عصابانیت بەحق را نوش جان کردیم. طبعا رفقا سریع دست بکار شدند و آن دو نفر را در حال سوار شدن بر اتوبوس بەمقصد کرمانشاە دستگیر کردند.
البتە قبل ازاینکە شهید صلاح یا کاک شوان برسند چون در همین لحظات بە مقر خبر رسیدە بود کە هدیەای برایتان می‌رسد یکی دیگر از رفقا(بە خاطر ندارم کی) متوجە کولە بی‌صاحب شدە بود ودر حال پرس وجوبود کە صاحب کولە را پیدا کند کە رفقا کاک شوان و شهید صلاح رسیدند. دقیقا از دو کانال مشخص همزمان خبر رسیدە بود یکی از آنها رفیق خودمان درکرمانشاە بود ودیگری رفیقی از”آرخا” کە بە(جانب‌داران طبقە کارگر) معروف بودند ودر گروه حزب الهی های کرمانشاە نفوذی بودە اند خبر را بە موقع رساندە بودند. لازم بە توضیح زیادی نیست کە گفتە شود یک جنبش زندە آزادی خواه بە طورطبیعی دوستان واقعی زیادی پیدا خواهد کرد.
اشارە کردم کە در موقع مذاکرات ١٣آذر همسرم پسری بەدنیا آوردە بود کە اسمش را فواد گذاشتیم یک‌ماهە بود کە مادر وفرزند ازتهران بە سنندج آمدند و بە من ملحق شدند یکی از شریفترین انسانهائی کە بامابود رزمندە آرام و مهربانی بە نام “علی احمد” او دراصل از خانوادەای اهل خورمال(منطقە هلبجە) بود، و معروف بە “علی شێعە” در سال ١٩٧٦ یکسال بعد از شکست و تسلیم ملا مصطفی بارزانی آنها ٧ نفر بودند کە از ناحیە “هلبجە” دوبارە بپا خاستند میگویند اول تیر از لولە تفنگ علی شیعە شلیک شدەاست، او فرماندهی از نیروی “کومەلە رنجدران” (بخش چپ اتحادە میهنی ) بود کە برای یاری رساندن بە “کومەلە زحمتکشان کردستان ایران” بە صفوف ما پیوستە بود از منطقە سردشت”بیژوێ” با من بود، باهم بە سنندج بازگشتە بودیم خواهرش در سنندج خانوادەتشکیل دادە بود. او بە من خیلی محبت داشت اندکی ازمن مسن‌تر بود اما انگار برادر بزرگیست کە هوای برادر کوچکش را دارد. بە محض شنیدن آمدن همسر وپسرم او جزو اولین کسانی بود کە برای دیدن “فواد” آمدە بود، پتوی کوچولوی صورتی رنگی را بەعنوان هدیە برایش آوردە بود کە تا سالها حتی با آمدنمان بە اروپا بیاد او این هدیە را نگە داشتە بودم یادش برایم همیشەگرامیست.در عکسهای زیرین ١- پوستریست بەیاد آن هفت فرماندە ٢- کاک علی شیعە،بە همراە رفیقی دیگر ٣ کاک علی شیعە همراه خوشناو پسرش١٩٧٤ در”بیارە”نزدیک هلبجە، ٤ نفر دوم ازطرف چپ کاک علی شیعە و٥ کاک علی شیعە درسنندج زمستان١٣٥٨ همراە خانوادە خواهرش

 

در عکسهای فوق ١- پوستریست بەیاد آن هفت فرماندە ٢- کاک علی شیعە،بە همراە رفیقی دیگر ٣ کاک علی شیعە همراه خوشناو پسرش١٩٧٤ در”بیارە”نزدیک هلبجە، ٤- نفر دوم ازطرف چپ کاک علی شیعە و٥- کاک علی شیعە درسنندج زمستان١٣٥٨ همراە خانوادە خواهرش

 
باز هم ضرورت دارد اشارە کوتاهی بە چند ماە گذشتە بشود:
أواخر خرداد١٣٥٨ یا اوایل تیرماە استاندارکردستان را عوض کردند وبجای “ابراهیم یونسی” (اولین استاندار کردستان بعداز قیام بهمن ١٣٥٧) آقای “شکیبا” کە از قاضی های خوشنام ولی غیر سیاسی بود را بە سنندج فرستادند، با بازگشت پیشمرگه بە شهر وشاید قبل از آن اورا هم عوض کردند و دکتر دارو سازی بنام دکتر “مهراسا” کە قبلا فامیلش “بدوحی” بود ودر أواخر دهە ٣٠درسنندج داروخانە داشت، را بە استانداری کردستان منصوب کردە بودند ، چنانکە اشارە شد، ادارات و مقامات اداری ودولتی اعتبار وکارائیشان را درمیان مردم شهر از دست دادە بودند، طبیعی هم بود کە در چنین شرایطی کاری از استاندار ساختە نباشد، در اوج تحصن مردم شهر دراستانداری، دکتر مهرآسا را هم بەتهران برگرداندند و شخصی بنام مهندس حسین شاەاویسی ،عضو حزب ملت ایران(رهبری فروهر) و همکارهیئت حسن‌ نیت بود، کە دورە دانشگاهیش رادر آلمان گذراندە بود، را بە استانداری کردستان منصوب کردند، او هم سنندجی بود ولی شناختە شدە ویا فعال سیاسی نبود. نکتە جالب در این تعویض استاندارها این بود کە همە کرد بودند و بە استثنای ابراهیم یونسی کە بانەای بود بقیە سنندجی بودند وشهرتی در متدین بودن نداشتند، این انتصاب‌ها ازطرفی نشان می‌ دهد کە حکومت آن زمان این مسئلە را پذیرفتەبود کە فضای سیاسی کردستان وبویژە سنندج غیر مذهبی است(لائیک است) ولی سادە اندیشانە بە تصوراینکە اگر استاندار کرد یا سنندجی باشد می‌تواند مسئلەای را حل کند! (متاسفانە بعداز حدود ٤٠ سال هنوز هم کم نیستند کە سادە لوحانە تصورمی‌کنند کە اگر استاندار کرد یا سنندجی باشد تغییری در أوضاع حاصل می‌شود!).
در جریان تحصن کە ٢٩ روز بطول انجامید، هر روز بنا بە مذاکراتی کە بین متحصنین و پادگان ارتش و دولت(شورای انقلاب)با میانجیگری استانداری صورت می‌گرفت جلسات و متینگهائی کە تحت نظارت هیئت متحصنین بود برگذارمی‌شد( مجددا یادآوری کنم کە کلیە خدمات این متینگها، انتظامات و برنامەریزی آن بە عهدە جوانان شورای محلات با سرپرستی شورای متحصنین بود).
یک روز را بەخاطر دارم کە برای سخنرانی بە استانداری رفتە بودم درست در آن لحظەیکی از نمایندگان متحصنین از طریق تلفن با پادگان درحال صحبت بود، فرماندە لشکر شرط خروج پاسداران از باشگاە افسران را بر بیرون رفتن پیشمرگە از شهر قرار دادە بود، من کە وارد شدم (بەیاد ندارم چەکسی گوشی تلفن را دردست داشت) بەناگاە گفت جناب سرهنگ همین الان یک پیشمرگە کە سنندجیست و جدو آبادش بنیان گذار این شهر بودەاند، اینجاست منطقی بنظر نمی‌رسد کە بەاو ودیگر پیشمرگەها کە همگی اهل این شهرند گفتە شود از شهر بیرون بروند، اگر قرار بر بیرون رفتن مسلحین از شهر باشد پیشنهاد می‌کنیم کە مسلحین چە پێشمرگە و چە پاسدار و نظامی بە شهرهای خودشان برگردند!.
ازاین نوع گفتگوها بارها رد وبدل می‌شد، در همین روز بود، ازطرف دولت یا پادگان بە توماری بە طول ٣٠ مترحاوی هزاران امضاء (بوسیلە طلبەهای قم تهیە شدە بود) اشارە میشد، کە در آن خواهان استقرار پاسداران در شهر سنندج بودند، اتفاقا همین مورد سوژەای شد کە در طی سخن‌رانی‌ آنروز بە تومار مذبور اشارە شود، کە ما عرصەای داریم بە وسعت کردستان و جایجای سرزمینمان را با خون خود امضا کردەایم، شرم ندارید ازاینکە تومار ٣٠ متری بەرخ ما می‌کشید؟( این مفهوم را عىذآاللە پەشێوشاعر کرد در شعر ” سەر بازی ون— سرباز گمنام” بە زیباترین بیان سرودەاست، اما آن زمان عبداللە پەشیو و سرودەهایش برای ما شناختە نبود و شاید این شعر در آن زمان١٩٨٠سرودە نشدە بود) متاسفانە یکی از ضعفهای کلی ما (تمام نیروهای سیاسی موجود در کردستان) این بود کە صحبتها، صورت جلسات و… ضبط وحتی خلاصە نویسی نشد واکنون در پشت غبارخاطراتی دوراین‌ رویدادهای مهم را جستە وگریختە بازگو می‌‌کنیم.
غروب هر روز جلسەای متشکل از نمایندگان متحصنین و نیروهای سیاسی موجود درسنندج کە حامی تحصن بودند برگذار می‌شد .( بجز نمایندە “سپاە رزگاری” چرائی آن را بازگو خواهم کرد) و در این جلسات کلیە اتفاقات و گفتگوهائی کە در مورد تحصن انجام شدە بود بررسی می‌شد و در مورد ادامە یا خاتمە تحصن تصمیم گرفتە می‌شد، نتیجە تصمیم گیری تا قبل ازشام اعلام می‌شد .
این تحصن یکی از جالبترین شکل مبارزات مدنی ممکن بود کە انجام شد. تحصنی باخواست منطقی و مشخص و نیروی مصمم برای رسیدن بە هدف تعیین شدە کە هم منطقی بود وهم ممکن. (بیرون رفتن پاسداران از باشگاه افسران، کە خطری جدی برای امنیت شهر بود. وعملا چند نفر را کشتەبودند).
از آغاز ورود پێشمرگان و بخصوص در دوران تحصن شهردرمحاصرە اقتصادی غریبی قرار گرفتە بود، کمکهای بی‌دریغ اما، از اقصی نقاط کردستان بە ویژە مناطق کرمانشاە، کامیاران، قصر شیرین بە سنندچ می‌رسید، کە در رادیکالیزەشدن فضای سیاسی، واحساس همبستگی مبارزاتی نقش بالائی داشت.
بالاخرە با تکرار گفتگوهای مکرر، در یکی از آخرین جلسات غروب پیشنهاد اعتصاب غذا مطرح شد، پس از گفتگوهای موافق ومخالف بالاخرە رای نمایندگان تحصن بر اجرای اعتصاب غذا قرار گرفت، پنج روز اعتصاب غذابە طول انجامید. بالاخرە، حکومتیان پذیرفتند کە پاسداران باشگاە افسران را ترک کنند وبە پادگان بروند و باشگاە افسران بە استانداری سپردە شود و لی کسی حق ورود بە آنجا را نداشتە باشد لذا پست محافظتی دژبان ازطرف ارتش ورودی باشگاە را بە عهدە خواهد گرفت!..
برای اطمینان از تخلیە پاسداران از باشگاە افسران هیئتی شامل نمایندگانی از متحصنین نمایندەای از استانداری و فرماندە پادگان، بە باشگاە افسران رفتیم ، من از طرف کۆمەلە و قابل قبول متحصنین، علی اکبر مرادی از جانب سازمان چریک‌های فدائی خلق ایران،آقای دکتر خلیقی بەعنوان شخصیت سیاسی و تلویحا ازطرف حزب دمکرات، نمایندە مشخص حزب دمکرات را بە یاد ندارم، فرماندار سنندج “زرین کفش” وبالاخرە فرماندە لشکر کە سرهنگی بودعبوس، تصورش این بود گویا اگر اخم بکند ابهت پیدا خواهد کرد ولی برعکس قیافە مضحکی پیداکردە بود.
تمام اتاق‌ها را دیدیم ، در اتاقی کە ظاهرا محل بازداشتگاە بودە است، لکە های خون بر دیواروجود داشت، دکتر خلیقی گفت اینها خونە؟ سرهنک مضحک با همان قیافەی مسخرەاش گفت : “خون ننە مە!” دکتر خلیقی در جواب گفت: ” مگر ننەت خون داشت؟”
این گفت‌گوبازتابی بود از رابطە مردم ونیروهای مسلح دولتی(اعم از ارتشی و پاسدار). آنروز وروزهای قبل هم برف سنگینی زمین را پوساندە بود ورفت وآمد در جادەها بسیار کم بود، جادەهای ارتباطی بین شهر ها کاملا مسدود بود.
در هر حال تحصن با موفقیت بە پایان رسید و فضای اعتماد بە نفس کاملی شهر را در بر گرفتە بود. دراینجا مجبورم بە نکتەای بپردازم کە نطفەاش بە مهر ماه بر می‌گردد!.
أواسط مهر ماە در “بێژوێ” منطقە سردشت بود کە از رادیو( یا بی‌سیم تشکیلات) شنیدیم باشگاه افسران درشهر سنندج مورد حملە خمپارە “سپاە رزگاری” (کە منتسب بە شیخ عثمان نقشبندی بود)، قرار گرفتە است، اخطار صریح و تکان دهندەای بود، من در آن موقع در انتشارات کومەلە بودم بە سرپرستی رفیقمان شعیب زکریائی و همراهی کاک فایق حسنی.
در صحبتی کە بین من و کاک شعیب زکریائی گذشت براین مسئلە کە بە “هر ترتیبی” باید با وجود سازمان سیاسی دینی مقابلە کرد، انعکاس این خبر در ذهن همە رفقای کمیتە مرکزی بازتابی یگانە داشتە و متفق‌القول بودند کە کومەلە درفرصتی مناسب آنها را خلع سلاح کند! برای طرح چنین پروژەای در جلسەای تشکیلاتی(در شهر مهاباد – درآن شرکت نداشتم وتاریخ دقیق آنرا نمی‌دانم) باشرکت کمیتە مرکزی و کادرهای مسئول تشکیلاتی، تاکتیک ها درمناطق مختلف بررسی می‌شود، وتاریخ اجرای پروژەبە بعد ازتحصن سنندج موکول میشود. این تصمیم تا روز اجرا(درواقع یک روز قبل از اجرا) کاملا پنهان می‌ماند.
نکتە جالب اینجاست کە (کومەلە) آن زمان وتا مدتی بعد از آن هم هیچ گونە رابطەای با حکومت عراق و استفادە کردن از حد اقلی کە بعدا فراهم شد نداشت. و بە همین خاطر در پذێرش جوانانی کە مشتاقانە می‌خواستند بە صفوف کومەلە بپیوندند امساک بە خرج می‌داد(آنچە را در مقر سنندج شاهد بودم).
اشارە کردم کە در جلسات روزانە تحصن، همگان شرکت داشتند بجز “سپاە رزگاری” سازمان چریک های فدائیان خلق ایران از همان آغاز گفتند با آمدن نمایندە “سپاە رزگاری” چە در جلسات و چە در متینگ‌ها مخالف هستند، این موضع گیری درست آنها کار ما(کومەلە) را راحت تر کرد، بە این ترتیب کە ما با هم‌راهی عملی با تصمیم سازمان چریکهای فدائی خلق، ضرورتی نمی‌ دیدیم کە خود صراحتا مخالفتمان را در برابر حضور “سپاە رزگاری” آشکار کنیم.
از آنجا کە”سپاە رزگاری” تشکلی بود، بە ظاهر مدنی! ولی در ماهیت اسلام سیاسی، فرقەای مذهبی واپسگرا، خودرا در پشت نامی آزادی‌خواهانە(رزگاری= آزادی‌بخش!) پنهان کردە بود(تجربە سالهای اخیر این واقعیت را نشان داد) باامکانات فراوان(اسلحە وامکانات مالی)، بدون زمینە اجتماعی و فعالیت سیاسی.
فضای سیاسی کردستان لائیک بود و تشکل سیاسی دینی را بر نمی‌تابید.
ازآنجا کە این جریان محتاج بە پذیرش جوانان در صفوف خود بود فرصت مناسبی بدست آمدە بود کە جوانان زیادی با صلاح‌دید تشکیلاتهایشان، (کومەلە، اتحادیە کمونیستها، سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و بالاخرە حزب دمکرات، وشاید دیگرانی هم بودەاند ولی بطور مشخص چیزی بەیاد ندارم) دراین سازمان جدید نفوذ کردە بودند ویا بە عبارتی جا خوش کردە بودند تا در شرایط مناسب سهم خود را ازاین خوان یغما ببرند. ( حزب دمکرات در اورامان حدود ٣٠ نفر از مسلحین “سپاە رزگاری” را در منطقە اورامان خلع سلاح کردە بود).
درمیان آنها فقط کومەلە بود کە بطور قطع و بە درستی کمر بر “ضربە کاری” بە این تشکل “اسلام سیاسی” بستە بود.
پایان تحصن و خلع سلاح “سپاە رزگاری”:
چنانکە اشارە شد، خطرموجودیت حزبی بابهرەگیری از سنتهای عقب ماندە( مرید و مرادی در اهل سنت – همانند فقیە و مقلد درشیعە) از همان آغاز در دستور کار کومەلە قرار گرفت. متاسفانە مثل اکثر موارد در آن زمان اسنادی منتشر نشدەاست، مجبور شدم از کتابی کەنادرست وناگفتنی بە عمد فراوان دارد، ولی تا اندازەای بە دلایل و تاریخ این واقعە اشاراتی دارد مراجعە کنم.
کنفرانس چهارم کومەلە درشهر مهاباد برگذار می‌شود، فرماندهی نظامی و مسئول طرح واجرای خلع سلاح “سپاە رزگاری” بە آقای حسین مراد بیگی (عضو هیئت اجرائی کومەلە آن‌زمان) سپردە می‌شود.
مراد بیگی در کتاب خاطراتش بنام “تاریخ زندە” می‌گوید:
{” قبل از اجرای این طرح در آذر ماە سال٥٨، قرار شد از وضعیت نیروهای مسلح سپاە رزگاری از تعداد مقرهای نظامی آنان، موقعیت این مقرها در شهرها، در روستاها، دوری و نزدیکی این مقرها بە هم‌دیگر، بە مقر های کومەلە …ارزیابی دقیق و مفصلی بعمل آوریم….
…درعین حال تصمیم گرفتیم کە طرح اصلی خودرا بر خلع سلاح هم‌زمان و غافلگیرانە تمام مقر های آنان در مناطقی کە امکان داشت و می‌توانستیم بە اجرا در آوریم…
… خلع سلاح این نیرو سادە نبود . می‌بایستی بە این مسئلە توجە می‌کردیم کە در بین افراد مسلح سادە رزگاری روحیە خصومت و دشمنی با ما بوجود نیاتد. اکثر افراد آن زحمتکشان سادەای بودند کە بعلت کم‌بود آگاهی سیاسی تحت تاثیر ادعای سران رزگاری در مورد دفاع از مردم کردستان وبویژە نفوذ مذهبی آنها قرار گرفتە بودند وتحت رهبری آنان مسلح شدە بودند. ..
…ابراهیم علیزادە هم بە همین منظور بە سنندج آمد…با رفقای شهر سنندج رفقای جان باختە محمد مائی، عبداللە هوشیاریان، صلاح گلچینی و… با رفقای شهر کامیاران عبداللە بابان و غیرە جلسە گرفتیم …
…قبل از اخراج پاسداران از شهر سنندج نمی‌توانستیم خلع سلاح سپاەرزگاری را شروع کنیم،… در عین حال ما نمی‌توانستیم تا خروج پاسداران از شهر سنندج صبر کنیم. … مهم پایان موفقیت آمیزتحصن ومنجر شدن بە قبول خروج پاسداران از شهر سنندج توسط جمهوری اسلامی از این شهربود.بنا براین برای اجرای طرح خود تنها قرار بود منتظر پایان این تحصن شویم …
… روز ٨/١١/٥٨قرارشد طرح خلع سلاح شروع شود…
…در روستای “جانورە… یک روز زودتر یعنی ٧/اا/٥٨ عملیات را شروع کردەبودند
بر گرفتە از کتاب “تاریخ زندە” (ص‌ص١٦٣،١٦٤،١٦٥)} پایان نقل قول
(بە احتمال زیاد تاریخها ٨هشتم و نهم٩ است چرائیش این است کە آن روا روا قبل از ١٢ ربیع الاول است)
( نمونە خیلی کوچک از ناگفتەها دراین کتاب عدم اشارە بە این موفقیت عظیم حرکت مدنی شهر سنندج و حتی اسمی از زندەیادان صدیق کمانگر یا ایوب نبوی دراین حرکت بردە نمی‌شود)
بالاخرە روز موعود فرا رسیدە بود ، از باشگاە افسران و استانداری کە بازگشتیم، و خودمان را برای فرداآمادە می‌کردیم.
بعد از نهار ساعت حدود ٢یا ٢و نیم بود کە زندەیاد فرهاد امانتی(امیدوارم اشتباە نکردە باشم) همراه با بستەای تراکت و اعلامیە ازمریوان خودد را بە سنندج رساندە بود و آثار خستگی مفرط از سیما و حالتش هویدا بود، و سریع و مختصر گفت کە از دیروز در جانورە و از امروز صبح در منطقە مریوان طرح خلع سلاح بە اجرا در آمدە است! هرچند همگی متعجب شدە بودیم ازاین ناهماهنگی اما می‌بایست فورا دست بەکار می‌شدیم.
خوشبختانە(البتە برای ما)هوای بسیار نامساعد زمستان و انسداد جادە ها موجب شد کە خبر شروع اجرای طرح خلع سلاح بە مقر “سپاە رزگاری” سنندج نرسد.
اشارە کردە بودم کە گروه منتسب بە مفتی زادە بە خاطر همکاری‌های سخیفشان با خلخالی سنندج را رها کردە ودر کرمانشاە تجمعی بنام “پیشمرگە کرد مسلمان” راە انداختە بودند ، بە بمب گذاری ناموفقشان قبلا اشارە شد، غرض اینکە این گروە(مفتی چێ ها) در روستای “برازان” طرفدارانی داشتند و گاە بەگاە در آنجا هم جلساتی تشکیل می‌دادند، “سپاە رزگاری” عوامل نفوذی چندی در میان آنها داشت و اخبار دقیق فعالیتشان را بە ما می‌دادند(هر چند بە غیر از کانال مستقیمی کە وجود داشت اشارە شد کە رفقا ودوستانی هم بودند چە درمیان بسیجی ها وچە مفتی چی ها کە از فعالیت های آنها مقر سنندج را بی خبر نمی‌گذاشتند).
یکی یادو هفتەای بود کە صحبت از ارسال اسلحە بە “برازان” (روستائی در ١٥ کیلومتری شمال شرقی سنندج)بە میان آمدە بود کە گویا طرفداران مفتی زادە می‌خواهند مقداری اسلحە بە “برازان” بفرستند، این شایعە از چند کانال از جملە کانال خود” سپاە رزگاری” بە مقر سنندج رسیدە بود.
سناریوی ما بر این مبنا طرح ریزی شدەبود کە مسئول ” سپاە رزگاری” (آقای اسعد سراج الدینی نقشبندی) کە یکی از مسئولین بلند پایە تلویزیون کردستان هم بود، را بە مقر دعوت کنیم.
مردم شهرآقای سراج‌الدینی(شێخ اسعد)را بنا بە موقعیت شغلیش(تلویون کردستان) میشناختند، بە رغم وابستگیش بە خانوادە شێخ عثمان از او بە بدی یاد نمی‌شد. جهت اطلاع خوانندگان غیر کرد بگویم کلمە “شیخ” در اینجا بصورت لقبی است کە وابستگی فرد مورد نظر را بە طایفە ای از طریقت دراویش نشان می‌دهد و ربطی بە عبا وعمامە و حتا بجا اوردن فرایض دینی ندارد.
شیخ اسعد بازهم بنا بە مقتضای شغلی واستطاعت مالیش، مردی شیک پوش و کراواتی و مبادی آداب بود، واتفاقا برای رد گم کردن جوانان و مردم ظاهر بین می‌توانست چهرەای بە غیر از محتوای ارتجاعی اسلام سیاسی را بە نمایش بگذارد.
قرار بود ازآنجا کە آشنائی دورادوری وجود داشت، ازاو دعوت کنیم وبەاو بگوئیم بە ما خبر رسیدە کە اسلحە هائی کە قرار بود بە “برازان” فرستادە شود(خود آنها اصل شایعەرا گفتە بودند) امشب می‌رسد وازآنجا کە امشب سپاە پاسداران از شهر خارج شدەاند و ممکن است ایادی حکومتی بخواهند آشوبی بە پا کنند، ما تمام پیشمرگەهای کومەلە را درشهر نگاە می‌داریم و شما “سپاە رزگاری” تمام مسلحین خودتان(بدون استثنا) را فرابخوانید ، کە با فرماندهی “کاک شوان” و معدودی از پیشمرگەهای کومەلە بە طرف “برازان” رفتە راه را بر حاملین اسلحە ارسالی ازکرمانشاە ببندند. وقرار براین شد کە زمانی کە از شهر جارج شدەاند آنها را خلع سلاح کنند.
[ناگفتە نماند کە قبلا جوانب طرح سناریورا با کاک ایوب نبوی و کاک محمد مائی(کاک شوان) بررسی کردە بودیم.)] اجرای سناریوی دعوت بە من سپردە شد. درحال آمادە شدن بودیم کە زندە یاد بهروز سلیمانی بە من تلفن زد کە فلانی ما هم هستیم جای اگر واما و بحث نبود فورا پذیرفتم، ولی گفت کە فرصتی می‌خواهد کە با مرکز کردستان “سازمان‌چریکهای فدائی خلق” تماس بگیرد وبا موافقت آنها کس یا کسانی برای اجرای طرح و رویاروئی با حالت های نا خواستە بە مقر کومەلە بفرستند ولی از همان اول مشخص است کە مدیریت کل پروسە را کومەلە عهدە دار خواهد بود. هرچند ما هیچ تاخیری در پیشبرد کارمان نکردیم اما کماکان،منتظر جواب سازمان چریکها بودیم حدود ساعت ٥ یا ٥و نیم بعد از ظهر بود کە با تماس تلفنی خبر دادند کە سازمان چریکها دراین طرح شرکت نخواهد کرد. (جواب منفی سازمان چریکها وقتی رسید کە ما کار را شروع کردە بودیم و شیخ اسعد در آن زمان در مقر کومەلە بود!)
این اولین باری بود کە بعد از بازگشت سازمان و احزاب سیاسی بە شهر، از”سپاە رزگاری” خواستە بودیم کە برسر مسئلەای صحبت کنیم.
مقدمات کار بە سرعت پیش می‌رفت و در مدت واقعا کوتاهی بیس از ٧٠- ٦٠ مسلح سپاە رزگاری در مقر کومەلە جمع شدە و منتظر سازماندهی بودند! باآقای اسعدسراج‌الدینی از هر دری سخنی می گفتیم کە صحبت بە خلع سلاح حدود ٣٠ پیشمرگ سپاە رزگاری در اورامان بدست حزب دموکرات رسیدە بود، و او این اقدام ناروای حزب دمکرات را بازگو می‌کرد دراین هنگام صدای تیری شنیدە شد من از سالنی کە همراە آقای سراج‌الدینی مشغول گفتگو بودیم بە راهر‌و آمدە تا از جریان صدای تیر باخبر شوم دیدم کاک شوان در حالیکە کمی با سبیلش بازی می‌کرد با قیافە ای آرام گفت تمام شد! متعجبانە پرسیدم:
چە تمام شد؟ گفت:
اکثر مسلحینشان چە آنهائی کە در مقرشان بودند وعدە زیادی هم کە در خانە هایشان بودند، پس از فرمان آمادە بش بلافاصلە با اسلحە هایشان اینجا آمدند، دیدم چە کاریست کە این جمعیت را بە خارج شهر ببرم و آن زمان هم ممکن بود پیش‌آمد ناگواری رخ دهد، بهتر دیدم کە اینهارا خلع سلاح کنیم و برای کسانی کە هنوزنیامدەاند فرصت داریم کە خلع سلاح کنیم. همە چیز سر جای خودش است و همە چز تحت کنترل می‌باشد.
قبل از اجرای طرح فکر می‌کردم لحظات سختی را در پیش خواهم داشت.
از آغاز آمدن شیخ اسعد تا این زمان کە حدود دو٢ ساعت طول کشیدە بود، تا مسلحین سپاە رزگاری جمع‌اوری شوند و او با همە امکاناتش افرادی از دورو بریهایش را بە منازل افراد مسلحی کە در منازلشان بودند فرستادە بود وبا فرمان آمادەباش دعوتشان کردە بود کە بە مقر کومەڵە بیایند.
می‌بایست واقعیت را می گفتم واز آنجاکە این طرح را یعنی پاک کردن شهر سنندج از وجود یک حزب واپسگرای دینی اسلامی درقالب دموکراسی خواهی را با موفقیت بە پیش بردە بودیم، بی هیچ اگر وامائی بە راحتی توانستم بدون هیچ تعرض و وحتا ابرو در هم کشیدنی برایش توضێح دهم کە حتا اگر خودت دراین توهم بودی کە گویا برای دموکراسی خواهی حزب تشکیل دادەاید در اشتباە سختی بودەاید، بە خاطر دارم بە نرمی بەاوگفتم تو اینکارە نبودی همان شیخ اسعد تلویزیون میماندی سنگین تر بودی و صحبتهائی در این زمینە . او کە ابتدا شوکە شدە بود تا اندکی تعادلش را بدست اورد و ضمن اینکە می‌خواست پای شیخ عزالدین را بە میان بکشد.
من از خلط مبحث دوری می‌کردم و اینکە درست است کە کومەلە رابطە دوستی و پیوندهای زیادی در رابطە با نظرات آزادیخواهانە شیخ عزالدین دارد، یعنی تا آنجائی کە ایشان مدافع جدائی دین از دولت و مدافع طبقات محروم جامعە هستند، این پیوند غیر قابل انکار است، وباز هم روشن است کە این پیوند هیچ رنطی بەاعتقادات دینی ایشان ندارد.
اما این گروە سیاسی شما مطلقا با نظرات جناب شیخ عزالدین همخوانی ندارد و برعکس آن است.
بالاخرە گفت:
میتوانم با شیخ عزالدین صحبت کنم؟ بلافاصلە تلفنی با دفتر جناب شیخ عزالدین تماس گرفتەشد، کاک فاتح شیخ “شیخ الاسلامی آن زمان” گوشی تلفن را برداشت ، ماجرارا مختصر برایش گفتم متعجب شدە بود و نمی‌ خواست باور کند کە هم اکنون درتمام نقاطی کە پایگاهای “رزگاری” بودە خلع سلاح شدەاند.
شاید ١١ پایگاە داشتند کە سنندج یکی از مهم‌ترینهایش بود، در مناطق مریوان و اورامان و کامیاران ( مخصوصا مریوان واورامان کە بیشترتحت نفوذ شیخ عثمان نقشبندی بود) پایگاە و مسلحین زیادی داشتند ودر مناطقی مثل مریوان بعدها کار بە درگیری مسلحانەهم کشیدە شد.
بە هر حال بعداز توضێحات مختصر خواستم با جناب شیخ عزالدین صحبت کنم، بعداز سلام و احوالپرسی سریع اولین سوالی کە کرد، گفت کسی کشتە نشدە؟ با اطمینان کامل گفتم کە خون از دماغ احدی نیامدە است!(مطمئن بودم کە می دانست راست می‌گویم) ضمن توضیحات مختصر گفتم شیخ اسعد خواستە است با شما صحبت کند وایشان پذیرفتند و گوشی را بە شیخ اسعد دادم. صحبتشان خیلی طولانی نشد شاید یک ربع ساعتی طول کشید و شیخ اسعد دیگر بەاین باور رسیدە بود کە کار تمام شدە است، اورا بە اطاقی در همان مقر کومەلە هدایت کردند و جمع آوری اسلحە ها شروع شد ، در سالنی کە بودیم میز نهار خوری ١٨نفرە بزرگی وسط سالن بود و مدام اسلحەهائی کە از افراد “رزگاری” ضبط می‌شد بر روی آن تلنبار میشد.
نمی‌دانم ساعت چند بود ولی هنوز آغاز تلنبار شدن اسلحەها بود کە زندەیاد آقای “رحیم بغدادی” مسئول حزب دموکرات در سنندج با شنیدن خبر خلع سلاح رزگاری با حالتی متغیر بە مقر کومەلە آمد و از آنجائی کە آشنائی قبلی وجود داشت، رو بە من گفت: چکار می‌کنید؟ اگر می‌خواهید بفرما من را هم خلع سلاح کنید! و دراین حالت اسلحە کمریش را باز کرد و روی میز در کنار اسلحە های ریز و درشتی کە در حال افزایش بود گذاشت، هر چە اصرار کردم کە بنشیند ننشست ، بە آرامی گفتم کاک رحیم لطفا اسلحە ات را بردار اگردر میان اسلحەهای دیگرگم بشود، ونتوانم پیدایش کنم آنگاە من شرمندە خواهم شد! لااقل بە این خاطر هم شدە اسلحەات را بردار، دیگر از عصبانیتش اندکی کم شدە بود ولی باحالتی قهر گونە بدون اینکە بنشیند و لااقل یک استکان چای بنوشد مقر کومەلە را ترک کرد.
آن دوشنبە شب ١١ ربیع الاول ١٤٠٠قمری (برابر ٩ بهمن ١٣٥٨و٢٩ ژانویە١٩٨٠بود) انطباق غریبی پیش آمدە بود شب دوازدم ربیع الاول بنا بە بە قول مسلمین سنی مذهب تولد محمد است و آن شب را در کردستان شب مولود می‌نامند، جلساتی برگذار می‌کنند بنام مولود نامەخوانی کە همراه بادف اشعاری دروصف تولد محمد می‌خوانند. آن شب اولا بە خاطر پایان پیروزمندانە تحصن و تخلیە باشگاە از پاسدارها وثانیا تقاربش با شب مولود بە ابتکار همان کمیتە تحصن، جشن مفصلی را در مسجد جامع برگذار کردند، جالب اینکە در سرتاسر ان شب کمتر کسی متوجە این خلع سلاح مهم شدە بود، اوائل صبح بود(شاید ٤ صبح یا زودتر) کە رفیقمان محمد نبوی همراە با چندین جعبە شیرینی(کە شب گذشتە برای مقر کومەلە کنار گذاشتە شدە بودە است) بی‌خبر از واقعە بە مقر آمد و حالت غیر عادی بیداری همگان در آن وقت رادید ولی قبل از اینکە بپرسد چە شدەاست، رو بە من و زندەیاد ایوب نبوی گفت نمی‌شد یکی ازشما دیشب یکی دوساعتی می‌آمدید، جشن بیرون رفتن پاسدار بود اگرچە مولود نامە خوانی هم بود. ولی وقتی جریان را متوجە شد شادمانە بە همگی تبریک گفت و خودش هم با تمام خستگی شبانە درکنارمان نشست.
آن شب گمان نکنم در مقر های کومەلە در مناطق مریوان و اورامان وکامیاران مثل مقر سنندج تا صبح کسی خوابیدە باشد. حرکاتی این چنینی، ازنظر نظری درست و از نطر سیاسی مهم وازنظر تاکتیک دقیق، نفوذ وپیوند مبارزاتی تودەهای محروم کردستان و سازمان پیشرو وانقلابیش را محک میزند. وکومەلە افتخار جوابگوئی بە این زمینە تاریخی را ازآن خود کرد چراکە فضای سیاسی کردستان تاکنون احزاب دینی را نپذیرفتەاست.
با اشارەای کوتاە بە ضایعاتی کە در پیامد خلع سلاح رزگاری بوجود آمد، توضیحات بیشتر آن‌را بە کسانی کە خود شاهد مستقیم حوادث بودەاند ویا محققین وا می‌گذارم و آنچە بعنوان خاطرە از حوادث سنندج کە خود شاهد بودەام بازگو می‌کنم ( مگر بە ضرورت برای روشن شدن مطلب).
خلاصە کلام، آن شب و چند شب بعد ازآن هم شیخ اسعد بندی کومەلە بود. اما مسلحین سپاە رزگاری همگان بدون در بند ماندن آزاد شدند. چراکە همان گونە کە گفتە شد مسلح شدن اینان در پیروی اعتقادی وقربانیان ارتجاع دین اند و نە برای سیاست بلکە بە تبعیت از شیوخ بە این دام افتادە بودند با متلاشی کردن لانە رهبری ارتجاعیشان دیگر آنها بالفعل ایدەای برای عمل سیاسی نداشتند وتجربە هم این امر را ثابت کرد.
روز بعد ازاین حادثە بە روشنی شعف مردم شهر چشمـ‌گیر بودچە بەخاطر پیروزی تحصن وچە بەخاطر از میدان بدر شدن یک نیروی مرتجع سیاسی.
یک یا دوروز بعد از خلع سلاح رزگاری اعلامیە جالبی از طرف “سازمان چریکهای فدائی خالق ایران” منتشر شد، کە بەشدت بە این خلع سلاح حملە کردە بود و بە طعنە از اینکە مسلحین بخت برگشتە قربانی ارتجاع را رها کردەاست گفتە بود:
” کە کومەلە اسلحە هارا گرفتە است و مرتجعین را ازاد کردەاست گویا این اسلحە ها هستند کە مرتجعند” (نقل بە معنی تا جائی‌کە بەخاطر دارم) واین نشان می‌داد کە نظرات بەغایت متفاوت در صفوف آنها وجود داشت و ىعدها بصورت اکثریت و اقلیت خود را نشان داد.
روزهای بعد اما شاهد خبر های ناخوشایندی بودیم، در کامیاران حکومتیان توانستند از این فرصت(مشغول بودن نیروهای کومەلە با ارتجاع فعال شێخ هادی از سپاە رزگاری) استفادە کردە وبە کامیاران حملە کردند کە دوقهرمان ط‌ە حسنی و صابر بدوحی ازپیشمرگان کومەلە جزو قربانیان این نبرد بود. پیکر این دو جان فدا در زادگاهشان سنندج بە خاک سپردە شدند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عكس تشییع جنازە زندەیادان طە حسنی و صابر بدوحی، زندە یادان ایوب نبوی و کریم بهرامی در عکس دیدە میشوند کیان فرزاد ویوسف اردلان هم در تصویر هستند

 

خلع سلاح رزگاری انعکاس وسیعی در کردستان پیدا کرد خیلی ها بە انتظار آشوبها یا درگیریهای نظامی بودندکە خوشبختانە این‌چنین نشد، ازمیان عوامل موثر در این پروسە را میتوان این گونە دید:
شبکە تکایای نقشبندی تابع مطلق “شیخ نقشبند” ودرحال حاضر تابع شیخ عثمان کەهموارە تابع، یاروهمکار حکومتها بودە اند مطلقا آشنائی بە شیوە و تکنیک اعتراضی نداشتند.
نمونە کوچکی از موقعیت شیخ عثمان در زمان شاە را بە یاد بیاوریم، علاوە بر اینکە خانقاە مرکزیش شعبەای بود از ساواک و مورد حمایت تام حکومت پهلوی و بە همین مناسبت گسترش نفوذش تا توالش گیلان و ترکمن صحرا (اگر اشتباە نکنم سفر شێخ عثمان بە تالش و ترکمن صحرا در سالهای ١٣٤٥یا ٤٦) و پس ا ز آن صوفی ابلهی ازترکمن صحرا فرزند دختر١٣ سالەاش را بە “دو رود” خانقاە شیخ عثمان! بەرسم سنت پیغمبرشان محمد بە شێخ عثمان ٧١ سالە هدیە کرد!. این شبکە با شیوەهای فعالیت سیاسی، فنون اعتراض ومبارزات مدنی بیگانە بودند بە قول معروف:” خانە خرس و بادیە مس!”. بە هر حال اینها بە تقلیداز سازمانها وگروههای مبارز اجتماعی، ناشیانە تحصن واعتراض خیابانی های اندکی در شهر های مریوان وسنندج انجام دادند،
کە بە سادگی بە خاموشی گرائید، در خنثی کردن راهپیمائی صوفی‌های نقشبندی در سنندج شوراهای محلات و دانش آموزان نقشی ایفا کردند.
درایت و رفتار آرام کادرها و شخصیت های مبارزی مثل زندەیادعطا رستمی و دیگران در اقناع صوفی های متحصن درمریوان بە ترک تحصن، بیانگر جنبە های متنوع فعالیت کومەلە در آن دوران بود، هم‌راه با کل جنب و جوش های یاد شدە، ادارە محلات و شهر، فضای سیاسی آن روزهای کردستان بویژە سنندج جلوە باشکوهی بەخود گرفتە بود.
جهت جلوگیری از تشنج های احتمالی، از طرف اتحادیە میهنی “شوکت حاجی مشیر” کە قرابت فامیلی با طایفە نقشبندی هم داشت بە دیدار روئسای متواری “سپاە رزگاری” رفت.
زندەیاد “بکرحاجی صفر” یکی ازیاران صمیمی جنبش آزادیخواهانە در کردستان ایران وبە تبع آن کومەلە بود، اوهم جزوکسانی بود کە بعد از ادبار تسلیم بارزانی درسال ١٩٧٥ و قتل وعامهای صدام در کردستان درسال ١٩٧٦دوران دیگری از تاریخ مبارزاتی در کردستان عراق را آغاز کردند.
زندەیاد “بکر حاجی صفر” هم یکی از معتبر ترین فرماندهان “کومەلە رنجدران” (جناح چپ اتحادیە میهنی) بود، کە از سنندج دیدار کردە بود ودرسنندج یک یا دو شب ماند ، من درسنندج او را دیدم واز ملاقات با این انقلابی بی پیرایە و پرمایە خرسندم. یادش گرامی باد.
روحیە اعتماد بە نفس مردم سنندج کە بە آن اشارە کردم روز بەروز شکوفا تر می‌شد، بعد از خلع سلاح(یکی دو روزاز آن گذشتە بود) کە جوانی بسیار جذاب و دوست داشتنی زندە یاد مظفر لاهور پور(مزەفەرە سوور) بە مقر سنندج آمد، طبق معمول دیدارها و… بە عهدە من بود، این جوان دلیل دیدارش را این گونە بیان کرد: ”
“ما جوانان “بەر باخ ملی”( محلە باغ ملی) مانند شوراهای قبل از قیام نگهبانی و حفاظت محلەرا بە عهدە گرفتەایم اما شرایط این زمان با سال گذشتە(قبل ازقیام) فرق می‌کند، و اکنون بدون اسلحە نمیشود صحبت از حفاظت کرد ، آن زمان کە با چراغ قوە و سوت میشد مردم را بە کوچە هاکشاند گذشتەاست(قبل ازقیام نگهبانی شوراها این گونەبود کە اگر حالت غیرعادی مشاهدە شود نگهبانها می‌بایست زنگ در خانەهارا بزنند و سوت زنان از هر نوع درگیری پرهیز کنند) اکنون مردم بدون اسلحە احساس امنیت نمی‌کنند، ما جوانها متعلق بە هیچ حزب و سازمانی نیستیم، و نمی‌خواهیم هم شاخە یا هوادار هیچ حزب وسازمان سیاسی باشیم، آیا شما می توانید بدون قید وشرط وابستگی سازمانی بە ما کمک کنید؟” دیگر اسمش شورای محلە نیست و اسمش را “بنکە” گذاشتەایم].
کاک ایوب نبوی را صدا زدم وگفتم: ” سید بیا آن کە دنبالش می دویدیم خودش آمدە”! آمد و مجددا کاک مظفر جریان را تعریف کرد، کاک ایوب گفت: چون موضوع دادن اسلحە است و بی‌قید وشرط، بهتراست کە مرکزیت را در جریان بگذاریم، گفتم: شما کار تشکیلاتیت را بکن ولی بااجازە کار را شروع کنیم!گفت: باشد هر طور کە میخواهی، کاک شوان وکاک علی گلچینی هم آمدند و با علاقە خودشان مسئولیت آموزش نظامی را عهدە دار شدند، و همان شب کاک شوان کاک صلاح (علی گلچینی) با دو قبضە اسلحە بە بنکەی “بەر باخ ملی” رفتند، این اولین بنکەای بود کە مسلح شد. اقدام بە مسلح کردن بنکەها با خلع سلاح رزگاری ممکن شدە بود. مدتها بعد از این ماجرا زندەیاد مظفر نکتەای را برایم بازگو کرد، گفت : ” راستس را بخواهی ما دیدیم کە کومەلە امکانات چندانی ندارد واز حیث اسلحە خودش در مضیقەاست و در مسلح کردن پیشمرگەها خیلی دست بە عصا است ازاین جهت اول رفتیم سراغ حزب دمکرات و خواستی را کەبا شما مطرح کردیم با آنها در میان گذاشتیم آنها گفتند کە اگربعنوان حزب دمکرات بخواهید خودتان را سازمان بدهید اسلحە ومهمات و آموزش در اختیارتان می‌گذاریم ولی ما تاکید کردیم کە ما نمی‌خواهیم بە نام هیچ حزب و سازمانی فعالیت کنیم ، آنها قبول نکردند، پس از آن پیش سازمان چریکهای فدائی خلق رفتیم، آنها گفتند در برنامە ما نیست کە غیر عضو تشکیلات را مسلح کنیم اما اگر بعد از مسلح شدن فشنگ احتیاج داشتید ما ارزان‌تر از قیمت بازار فشنگ در اختیارتان می‌گذاریم، ازپیش آنها هم دست خالی بر گشتیم ، ولی وقتی کە شما رزگاری را خلع سلاح کردید حدس زدیم کە اسلحە و مهمات چشم گیری هم گیرتان آمدە این بود کە پئش کومەلە آمدیم و خوشبختانە آن‌طور کە می‌خواستیم جریان درست شد. ( قبلا اشارە شد کە با بازگشت پیشمرگە بە شهر نهادهائی مثل شورای محلات دوبارە شکل گرفت و جوانان با عنوان کردن وابستگی خود بە تشکل ها و سازمانها ی سیاسی موجود، در آن شرکت داشتند ، ولی اکنون این نهاد جدید از این مرحلە فرا تر رفتە بود، هر چند اکثراعضا و فعالین این نهادهمان کسانی بودند کە در شوراهای محلات فعالیت می‌کردند اما این بار بدون اعلام وابستگی سیاسی! گستردە تر و بدون قید و شرط‌های تشکیلاتی. البتە بنکە (باغ ملی) اولین بنکە بوجود آمدە نبود بلکە اولین بنکەای بود کە بدون قید وشرط وابستگی تشکیلاتی اسلحە و آموزش نظامی دریافت کرد، از فردای آن روز دهها بنکەی دیگر کە وجود داشتند یا بوجود آمدند “بدون قید وشرط وابستگی سازمانی” مسلح شدند دو هفتەای طول کشید کە بنکە ها سراسر شهر را پوشش دادند و فعالانە بە ادارە و خدمات عمومی پرداختند، دقیقا بەیاد دارم کە بنکەای در فیض آباد درست شدە بود مرکب ازپنج جوان اهل محل کە هر ٥نفرشان ازهواداران سازمان چریکها بودند، طبیعتا بعد از شناسائی افراد (درستی اظهاراتشان و آدرس و…) با دادن دو قبضە اسلحە موافقت شد، پیشمرگەهای حاضر در مقر آمدند و هشدار دادند کە اینها هر پنج نفرشان را می‌شناسیم هوادار سازمان چریکهای فدائی خلق هستند و چرا از سازمان خودشان اسلحە نمی‌گیرند؟
در جوابشان گفتە شد قرار گذاشتەایم بدون اگر واما برای بوجود آمدن بنکەها بە متاقاضیان اسلحەبدهیم. مطمئن باشید کە این اسلحە ها ملا خور نخواهند شد، بگذارید سیاست درستی کە اتخاذ شدە بدون استثنا اجرا شود، پر بدیهی است کە اجرای همین سیاست درست پشتیبانی وکمک بی قید وشرط و بی دریغ بە بوجود آمدن وتحکیم بنکەها پیوند کومەلە را با تودە مردم شهر مستحکم تر کرد.
کار بنکەها علاوە بر کار روتین محافظت از محلە و همکاری بامردم در تقسیم آذوقە و مایحتاج روزانە، مبارزە با اعتیاد دراولویت کار انها قرار گرفت در محلاتی از شهرخانە متروکە(خالی ازسکنە) را تبدیل بە آسایشگاه ترک اعتیاد میکردند.
مشارکت عمومی (بخصوص زنان ودختران) در نگهداری و تغذیە این آسایشگاهها بە سادگی قابل وصف نیست، بهداری وپرستاران بیمارستانها کسانی مانند زندە یاد “شهین باوفا” بطور خستگی ناپذیری علاوە بر رسیدگی بە بیماران بستری، بە معاینە و مداوای معتادین می‌پرداختند.
در رابطە بااین فعالیتها مقر کومەلە بی دریغ در حد امکاناتش بە این بنکەها یاری میرساند ، مثلا حمل و نقل معتادین بە بیمارستان وبازپس آوردنشان بە آسایشگاه. جالب اینکە بعدها اکثر جوانانی‌کە موفق بە ترک اعتیاد می‌شدند داوطلب شرکت در صفوف کومەلە شدند و در نبردها قهرمانی‌ها کردند و حماسە ها آفریدند.
مادران وپدران معتادان بزرگترین مشوقان فرزندانشان در ترک اعتیاد بودند ودر تهیە آدوقە آسایشگاهها وچە در خدمات و نگهداری آسایشگاهها فعالانە مشارکت داشتند.
بخش دیگری از فعالیت های علنی کومەلە انتشارات بود کە جوانان پرشوری را بە خود مشغول کردە بود زندەیاد ناسح مردوخ با دوربینش و تهیە گزارشهای روزانە سمبلی از شور وشوق، جسارت ومهربانی بود، رفقای دیگری را بیاد دارم کە در انتشارات فعال بودند، کامبیز قبادی(اسم مستعارش صدیق بود)، انور شیخ احمدی، وحید عابدی، بهروز شادی‌مقدم و رفقای دیگری کە اکنون حافظەام در یاد آوری نامشان ناتوان است، فعالیتسان در این بخش چشـمگیر بود.
“خبر نامە کومەلە” و نشریە مختصر دیگری بە نام “سنە” منتشر می‌شد کە انتظار می‌رفت ویژە اخبار وتحلیل تحولات روزانە سنندج باشد اما متاسفانە در حد بازگوئی ناقص اخبار، بدون هیچ تحلیلی منتشر می‌شد، پیشنهاد انتشار این نشریە(سنە) وریاست آن را آقای ساعد وطن دوست بە عهدە داشت کە مرکز ریاستشان در مریوان بود(منطقە جنوب، شامل مریوان، سنندج و کامیاران) راستش کلمە ریاست را ازآن رو برگزیدم کە کلمە دیگری را نیافتم چرا کە اگرمی‌نوشتم مسئول یا رهبربە این معنا میبود کە ایشان می‌بایست پیشنهاد، تحلیل، نقشە راە وچیزهائی ازین قبیل را ارائە دهند ودر مقابلش هم پاسخگو باشند، در ٤ ماە از آذر تا نوروز ١٣٥٩کە من در سنندج بودم هیچ اثری ازآن معیارها کە بەآن اشارە کردم ندیدم. (در کتابی کە دوسال پیس منتشر شدە اشارە شدە است کە گویا نویسندە این سطور در انتشارات و خبر نامە کار می‌کردەام کە واقعیت ندارد.در جای خود بە نقد آن کتاب خواهم پرداخت) متاسفانە دراینجا ضعف بزرگی از تشکیلات کومەلە مشاهدە می‌شود، علاوە بر خلاء مسائل نظری، عدم حضور زنان در این بخش از فعالیت کومەلە تاسف بار بود، کە بررسی ونقد آن در این جا نمی‌گنجد. درکلیە فعالیت هائی کە اشارە شد بی گمان نقش تشکیلات شهری(جدا از فعالیت مقر علنی) سهم بە سزا ئی داشت، از آنجائی کە من درآن بخش نبودەام، لذا نمی‌توانم ازکم وکیف تلاش آنها چیزی بە مثابە خاطرات بنویسم، ممکن است زمانی در تحلیل چەندی و چونی فعالیت کومەلە مطلبی بیان شود، کە دراینجا نمی گنجد، نکتەمهمی کە تکرارآن ضروریست این است کە با تمام کم وکاستیها در آن زمان کومەلە با تشکلات و سازمانهای دیگر درایران و کردستان باید مقایسە شود، کە در آن هنگام خوشبختانە کومەلە در مجموع توان جوابگوئی بە مسائل سیاسی مهم در رابطە با مبارزە با حکومت مرتجع دینی حاکم و دیگر سیاست هارا از خود نشان داد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

انتخابات:
بعد از تب وتاب خلع سلاح سپاە رزگاری و پدید آمدن بنکە ها وضع عمومی شهر نسبتا آرام بود گاها اگر نگوئیم هرروز ولی تحریکاتی ازطرف پادگان بوجود می‌آمد ، در میان نظامیانی کە برای خرید بە بازار می‌‌آمدند، بین افراد شرور( بە عمد یا بخاطر شرایط سخت پادگان) ومردم عادی برخوردهائی بوجود می‌آمد کە منجر بە درگیریهای لفظی و احیانا درگیری فیزیکی خفیف می‌شد، می‌گویم خفیف بە این معنا کە خارج از مبالغە احساس مسئولیت ودرک عمومی از حفظ نظم آنچنان بالابود کە بە محض مشاهدە درگیری فیزیکی با مداخلە خود بازاریها یا کسان ر‌هگذر وضعیت آرام می‌شد، در این رابطە معمولا درموارد ضروری برای رفع گیر و گرفت های این‌چنینی از مقر کومەلە با دفتر فرماندە پادگان تماس تلفنی برقرارمی‌شد، مسئول روابط عمومی مقر زندە یاد صالح کیفی بود(این روزها سالگرد روزی است کە زندگی را بدرود گفت، یادش گرامی).
سیاست کومەلە بە درستی شرکت در انتخابات بود ، می گویم بە درستی زیرا در انتخابات مجلس خبرگان بە خطا اعلام شرکت در انتخابات کردە بود،(هم بنا بە ماهیت مجلس خبرگان وهم عدم آمادگی لازم) ولی این بار مانند شورای شهر سنندج مو ضوعیت شرکت در انتخابات ضروری بود، اگر یادم باشد در استان کردستان برای سە شهرکامیاران، سنندج ودیوان‌درە (دیواندرە آن زمان شهر محسوب نمی‌شد) دونمایندە منظورشدە بود(درزمان شاە این‌چنین بود) مریوان، بیجار، قروە سقز وبانە،هرکدام یک کاندیدا داشتند بەهر حال من و زندەیاد رفیق صدیق کمانگر بە‌عنوان کاندیدای کومەلە در حوزە کامیاران،سنندج دیواندرە، معرفی شدیم، در حوزە مریوان کاک فاتح شێخ الاسلامی، کاندیداهای سقز وبانە را بەخاطر ندارم، ، برای این کار می‌بایست فرمهای کاندیداتوری را پر کنیم کە در آن یک سوال آزار دهندە (تعلق بە دین) بود، هر چند این مورد را می‌دانستیم و پذیرفتە بودیم کە برای شرکت درانتخابات رسمی باید بە این نوع سوالات هم جواب داد بهر حال با اکراە فرم هارا پر کردیم و رسما وارد مبارزات! انتخاباتی شدیم.
از حزب دمکرات بنظر می‌رسد کە آقای رحیم بغدادی نمایندە حزب دمکرات در سنندج کاندید شدە بود و کاندیدای یگر را بیاد ندارم.
زندە یاد آقای کریم بهرامی، رفیقمان محمد نبوی و اگر حافظەام یاری دهد، زندەیاد محمد قطبی درزمینە تبلیغات انتخاباتی و سفر بە روستاها زحمات زیادی را متحمل می‌شدند، زیرا با امکانات اندک مالی و وظایف فراوانی کە بر دوش تشکیلات کومەلە بود زحمات اینان چشم‌گیر تر بود. دراین مرحلە باز یکی ازکمبودهای تشکیلات خود را نشان داد، “عدم حضور زنان” !.
زندەیاد “فریدە قریشی” ازفرهنگیان فرهیختە و نمایندە شورای شهرسنندج از جانب “سازمان چریکهای فدائی خلق ایران” ومبارز پیکارگر”شهین قادری دوست” کە او هم از فرهنگیان فرهیختە سنندج بود ازجانب “سازمان پیکار در راە آزادی طبقە کارگر”(پیکار) بعنوان کاندیدای انتخابات مجلس معرفی شدند، دراین رابطە توجە کسانی‌کە بخواهند کمبودهارا واکاوی کنند بە این نکتە جلب می‌کنم کە وجود رگە های بینش واپسگرا درمسئول یا مسئولین منطقەجنوب کومەلە بەویژە سنندج را میشود نشانە گرفت، وگرنە تشکیلات (کومەلە) با آن درجە از آمیختگیش با زندگی تودەهای مردم، مشارکت صدها زن فرهختە ومبارزدرتمام فعالیت های روزانە، بعید بنظر می‌رسد دهها زن فرهیختە شایستە کاندیداتوری نداشتە باشد.
شوراهای دانش آموزی و جوانان جنب و جوش غریبی را در شهر بوجود آوردە بودند و بحث بین جوانان طرفدار کاندیداهای مختلف، کە طبعا هرکدام نظرات خودرا بەعنوان گفتە و نظرات سازمانی کە بە آن علاقەداشتند را بە خورد دیگری می‌دادند!، جوانان نکتەها ویا شعارهائی را کە کاندیدای مورد علاقەشان در سخنرانیها بیان میكردند را بر دیوارها می‌نوشتند.
یکی دو روز قبل از انتخابات از طرف دولت حوزە انتخاباتی شهر های کردستان و آذربایجان غربی منحل اعلام شد، (کاملا یقین ندارم کە همە حوزەهای انتخاباتی دریک روز و بایک فرمان منحل اعلام شد یا جداگانە) بە هر حال حوزە (سنندج ،کامیاران، دیواندرە) منحل اعلام شد، قبل از انحلال انتخابات خانم “شهین قادری دوست” (سازمان پیکار) در آخرین متینگ انتخاباتی از کاندیداتوری خود کنار کشید واز مردم خواست کە رایشان را بە یوسف اردلان بدهند.
در متینگ‌های مشترک ازهرتشکلی کە کاندیدا معرفی کردە بود فقط یک نفر صحبت می‌کرد، کە یکی ازما، من ویا زندەیاد صدیق کمانگرصحبت می کردیم وچون زندەیاد صدیق کمانگر مسئولیت کامیاران را هم بە عهدە داست بیشتر من در متینگها ویا تجمعات در مورد انتخابات شرکت می‌کردم.
پس از انتسار خبر انحلال انتخابات در سنندج میتینگ اعتراضی در حیاط استانداری برگذار شد، بخاطر دارم جملەای درصحبتهایم گفتە شد کە روز بعد، آن را بصورت نوشتە بر دیوار دیدم آن جملە این بود:
” اکنون کە نمی‌گذارید رائی هایمان را در صندوق رائی بریزیم، رائی‌ها تبدیل بە گلولە خواهند شد و بروید آنها را در صندوق سینە پاسدارهایتان بشمرید”.
تاریخ انتخابات ٢٤ اسفند بود، درواقع با حذف انتخابات حکومت حرف آخرش را زدەبود، و فضائی ناروشن و تهدید آمیز بوجود آمدە بود. تحریکات پادگان صریح‌تر می‌شد، یک روز گروهانی ازارتش بە حالت “دو” از پادگان خارج شدە تا پشت استانداری (کەدر مسیر مرکز شهر- پادگان است) آمدە بودند، جوانان محلات حاجی‌آباد و شیخان راە را بر آنها بستەبودند و آنهارا مجبور بە بازگست بە پادگان کردە بودند. فرماندە پادگان بە مقر تلفن زد و مکالمەای چند دقتقەای و اندکی خشن رد وبدل شد، خلاصەاش این بود کە او بە سنگ پرانی جوانان اعتراض داشت و ما بە مانور نظامی در داخل شهر، کە سر آخر او(سرهنگ؟؟؟ فرماندە پادگان) گفت کە:” همە جای ایران سرای من است”! در جواب گفتە شد گل گفتید جناب سرهنگ بە امید روزی کە همین جوانها بیایند ودر میدان مشق پادگان فوتبال بازی کنند!.
این چنین بخاطرمیاورم کە این حادثە بعد ازانتخابات بود، وپس ازآن سرهنگی بنام “نصرت پور” کە سنندجی بود، شاید هم باز نشست شدە بود، کسی بود کە در دوران تحصن رابط پادگان و متحصنین هم بود، ایشان با مقر(کومەلە) تماس گرفتند کە فرماندهی پادگان تمایل دارد با شما(کومەلە) ملاقاتی داشتە باشد. قرار گذاشتە شد درخانەای کە بیادندارم خانە کی ودرکدام محلە بود (در تعیین محل رفقای کومەلە و سرهنگ نصرت‌پور بە توافق رسیدە بودند) ملاقات صورت گرفت.
شب هنگام بعد ازشام هم‌ راە زندەیاد ایوب نبوی بە محل ملاقات رفتیم طبعا اطراف خانە و کوچەیا کوچەهای منتهی بەمحل ملاقات قبلا با نظارت زندەیادان کاک شوان وکاک علی گلچینی تحت مراقبت کامل قرار گرفتە بود، آن زمان تلفن دستی نبود و بی‌سیمها (تاکی واکی)هم خیلی بد قوارە بودند، قرار براین شد کە درفاصلە هر دە دقیقە بە تلفن ثابت خانەای کە در آن ملاقات داشتیم زنگ زدە شود.(آن زمان هنوز از تلفن دستی خبری نبود)
متاسفانە مثل موارد زیادی دیگر ما ضبط صوت همراه خود نبردە بودیم. و حتی کاغذ هم همراهمان نبود وفکرش راهم نکردە بودیم کە لااقل اسم طرفهای صحبت را یادداشت کنیم.(اینهم نشانە دیگری از بی‌تجربگی‌ها)!.
بەهرحال آنها ضبط صوت همراە آوردە بودند و گفتند با اجازە شما میخواهیم مکالمات را ضبط کنیم. ابتدا معرفی کوتاهی صورت گرفت، آنها ٥یا٦نفر بودندکە یکی ازآنها درجە سرهنگی داشت. مقدمەای از رسالت خودشان(ارتش ) در حفظ امنیت، گفتند و مودبانە گفتند اگرشما(کومەلە)هم آرامش همشهریان را می‌خواهید، بە تحریکات علیە پادگان دامن نزنید، چون در آن صورت مجبور خواهیم شد کە دست بە اسلحە ببریم و شهر آسیب خواهد دید.!
گفتارشان اول ملایم بود ودر آخر با صراحت تهدید مستقیم بود، وقتی کە صحبت بە تهدید رسید جوابی کە شنیدند این بود کە متاسفانە موجودیت خود پادگان برای شهر ازهمە نظر تهدید است،کشتار نوروز گذشتە(نوروز خونین١٣٥٨) یاد آوری شد ویورش همراه با پاسداران درهجوم٢٨ مرداد بە شهر ومردم بی‌دفاعش. گفتە شد دیگراحتیاج بە تهدید نیست، شما این تهدید هارا بەعمل در آوردەاید. واز بابت خانە های خشت وگلی مردم دل نسوزانید اگر خراب شد آنهارا باآجر ازنو خواهیم ساخت. این را هم بە خوبی می‌دانیم شما برای بە اصطلاح باز آفرینی روحیەتان کە از حقارت تسلیم بە مشتی آخوند رنج می‌برید حاضر بە هر کشتاری هستید بە شما نصیحت می‌کنیم کە بخودتان بیائید و دستتان را بیشتر بە خون مردم آلودە نکنید. این ملاقات حدود یک ساعت شایدهم کمی بیشتر طول کشید.
در أواسط اسفند ماە اطلاعیەای از جانب طرفداران مفتی زادە منتشر شد کە محتوای ارتجاعی و همکاری خفت بار و حقیرانە آنها با حکومت اسلامی نشان می‌دهد و دشمنی خود با نیروهای مترقی بویژە کومەلەرا با زبونانە ترین صورت ممکن بیان می‌کند.
[“اطلاعیه ٨ ماده ای آقای احمد مفتی زاده در کرماشان در سال ٥٨
بسم الله الرحمن الرحیم
1ـ ماخواهان اقدام قاطعانه دولت جهت سركوبی مطلق خود فروختگان حزب دمكرات و چریكهای فدائی خلق و كومله و امثال آن هستیم.
2ـماخواستار تقویت نیروهای مردمی‌و انقلابی بخصوص پیشمرگان مسلمان كرد در جهت بازپس گرفتن كردستان از دست‌رفته‌مان هستیم.
3ـما خواهان اقدام نیروهای مسلح در زمینه همكاری با پیشمرگان مسلمان در جهت بازگشت مهاجرین هموطن خود می‌باشیم.
4ـما خواهان عدم فرصت بیشتر به احزاب فوق جهت تا آنان مسلح شدن برای تجریه كردستان و اهداف ضداسلامی آنها هستیم.
5ـ ماخواهان متوقف كردن هرگونه مذاكره جهت‌سازش با سردمداران كفر در منطقه و دادن امتیازهای یك جانبه از طرف هیات حسن نیت می‌باشیم.
6ـ ما خواهان پاكسازی سریع آموزش و پرورش كرمانشاه و كردستان از عناصر چپ نما و ضد انقلابی هستیم.
7ـ ماخواهان فرمان سریع مقامات مملكتی در جهت پاكسازی هرچه زودتر پرسنل سازشكار و منافق كه درنیروهای ژاندارمری مسلح بخصوص ژاندارمری مانع خاتمه دادن فاجعه كردستان می‌شوند هستیم.”
8ـ ما خواهان اجرای فرمان قطعنامه امام خمینی مبنی بر بستن مرزهای توسط ارتش به منظور جلوگیری از عبور ضد انقلاب ورود اسلحه به منطقه كه در اوایل وقایع كردستان در هفت ماه پیش داده شده است می‌باشیم.( ٦.١٢.١٣٥٨ )”] کم کم بە آخر اسفند نزدیک می‌شدیم و بالاخرە من هم آمادە می‌شدم کە جهت معالجە (آرترز شدید مفصل ران –لگن)بە تهران بروم.
درست روز عید صبح زود بود کە با یک “لند رو- ور” همراه همسرم وفرزند ٤ماهە همراه زندەیاد محمد قطبی از جادە سقز بە تهران بە راە افتادیم، جادە کرمانشاە وهمدان نا امن بود، روزهای آخر اسفند برف زیادی باریدە بود و جادە بین سقز ودیواندرە کە در منطقە اوباتو قرار دارد را برف زیادی پوشابدە بود از دیواندرە(درست میانە راە ٧٠ کیلومتر بە سنندج و سقز) کە گدشتیم معلوم شد کە دراین یکی دوروز اتومبیلی از آنجا رد نشدە است، کمی نگران بودم اما رفیقمان زندەیاد “محمد قطبی” با اطمینان کامل ازاینکە ماشین نو است و دو دیفرنسیال است و… مشکلی پیش نخواهد امد! بە قهوە خانە ایرانشاە نرسیدە نتوانستیم ادامە بدهیم دچارحالت نگران کنندە غریبی شدە بودیم من بە دلیل ناراحتی شدید پا نمی‌توانستم کمکی بکنم و همسرم فقط می‌توانست بچەاش را در آغوش گرم نگه‌دارد کم کم ساعت از ٢بعد از ظهر گذشتە بود کە سایە ٣ یا ٤ نفر از دور پیدا شد قهوە چی قهوەخانە ایرانشاە و دو یا سە نفر از اهالی محل، با کمک آنها بالاخرە ماشین را ازگیر درآوردند و پس از اندکی توقف در قهوە خانە ایرانشاە ، اوایل شب بە سقز رسیدیم. ١٧٠ کیلو متر را در بیش از ١٢ ساعت طی کردە بودیم.
خاطرات این دوران را بە پایان می‌برم و دنبالە آن را بە زمان نە چندان دور موکول می کنم ، دوران مخفی بودن درتهران و معالجە و…بازگشت بە کردستان و…

 

س

 

 

 

 


[1]  – در مورد خلع سلاح”سپاە رزگاری” در سالهای اخیر تحلیل هائی در مخالفت با این حرکت درست پیشرو بیان شدەاست کە نمونەای ازآن را کەدر پانوشتهای فیس بوک  ارائە شدە بود برای روشن‌تر شدن مطلب عینن بازنویسی بازنویسی می‌شود:

کاک رشاد مصطفی سلطانی می‌نویسد:

زحمات و بررسی تاریخ جنبش انقلابی کردستان و مرکز ثقل ان یعنی شهر سنندج ، توسط کاک یوسف اردلان شایستەی سپاسگذاری و تقدیر است .چند سال پیش در مقالەای این طرح کومەلە را بررسی کردە و در سایت ها مورد استقبال قرار گرفت .اگر داوری ها بر اساس و تحلیل علمی صورت گیرند طبعا مشکل و دل آزردگی پیش نخواهد آمد .دقیقا کۆمەلە در این طرحش ضربەی مهلکی بە تشکیلات خویش زد .چونکە بافت و تشکیلات کۆمەلە را از منطقەی استرتژیک هەورامان محروم کرد . هەورامان نقش یک کانال ارتباطی وسیع را برای کۆمەلە تقدیم می نمود ،کە تشکیلاتش را بە مناطق کامیاران ، ژاوەرو،بخش بزرگی از کرماشاە ،دزلی،گاوەرو،و خصوصا جنوب کردستان وصل می نمود . بافت مناطق مزبور کارگری و برای کۆمەلە ایدەال بود . هم چنین تشکیلات رزگاری بوسیلەی عناصری انقلابی اتوماتیک بە کۆمەلە کمک های نظامی واطلاعاتی میدادومی نمود . در حالیکە سیاست های ماجراجوئی و نبود رهبری دقیق و توانا ،تشکیلات کۆمەلە را بە دهات اطراف بوکان محدود و زندانی نمود .اگرچە ساکنین شریف روستاهای آطراف بوکان کمک ها ی فراوانی بە کۆمەلە کردند ،اما بافت اجتماعی ان روستاها در مقایسە با روستا های هەورامان و کامیاران و کرماشاە خیلی اختلاف داشت . روستاهای آطراف بوکان امکانات کم و پتانسیل بالائی را بە کۆمەلە نمی توانست عرصە کنند .روستاهای قەرەڵی،حلم آباد ( انچنان زمستان های سخت دارد کە نام بردباری و حلم آباد گرفتە ) و ریراندول و حشی آباد را چطور می توان با روستاهای جنوب کە اکثراجمعیت های هشت هزار نفری دارند مقایسە نمود . با یک تیربار کۆمەلە را مجبور بە عقب نشینی کردند در حالیکە ،نیروهای سپاە اساسا نمی توانستند دزلی و روستاهای هەورامان را باسانی تسخیر کنند . در سیاست های ان دەرەی کۆمەلە نوعی سکتاریسم موکریان و بوکان خود نمائی می کنند .در صورتی کە ستون فقرات جنبش در سنندج ،سقز،کامیاران ،مریوان بود و کادر های این نواحی برای رهبری کشوری توانائی های لازم را داشتند . کۆمەلە برای انتقال زخمی هایش مصیبت های را پذیرفت و اگر دە هەورامان می بود باسانی انهارا بە جنوب کردستان میرساند .در ضمن نیروی پیشمرگ رزگاری موضوع کار کۆمەلە بود و ترکیب آنها براستی کارگری و از طیف های خیلی بینوای کردستان بودند .منهای تمایلات فکری و خلسە و گرایشات مذهبی در عمل و پراکتیک هوادار کۆمەلە بودند . زحمات کاک یوسف را در سطح بالائی ارزیابی می کنم .اما روند تاریخی نشان داد کە کۆمەلە در چە مسیر سختی قرار گرفت ، و از مناطق کارگر نشین خودش را بی بهرە و محروم نمو د .

 

[ جواب نگارندە بە کاک رشاد]: با سپاس از کاک رشاد مصطفی سلطانی و خوشحال از اینکە این بازگوئی ها سبب براە افتادن گفتگو های موافق ومخالف بشود چرا کە بر این باورم آنچە را کە از مخالف می‌شود یاد گرفت هرگز از موافق نمی‌شود یاد گرفت!، خصلت و جوهر نقد در همین پروسە نهفتە است ، رفیق و همراه معمولانقطە قوت هارا می‌بیند، و چقدر هم ضروریست وباعث دلگرمی و تقویت نکات مثبت می‌شود، اما نگرش های نقادانە وحتا مخالف نقطە ضعف‌هارا می‌تواند نشان دهد. از این رو با آغوش باز و روی گشادە باید بە استقبال نقدها وحتا مخالفت‌ها رفت. من بەنکاتی ازبحث کاک رشاد می‌پردازم ١- ازاینکە: ( ” ..تشکیلات رزگاری بوسیلەی عناصری انقلابی اتوماتیک بە کۆمەلە کمک های نظامی واطلاعاتی میدادومی نمود .” ) باید بگویم در یادداشت روزهای پیشین اشارە کردم کە افراد منفرد یا وابستە بە تشکلات چپ با توصیە تشکیلاتشان بە این تشکیلات تازە”سپاە رزگاری” روی آوردە بودند تا ازاین خوان احتمالا پر برکت بهرەای بگیرند. در نتیجە این کمکها و اطلاع رسانی‌ها نە بنا بە جوهر “سپاە رزگاری” بلکە ناشی از موقعیتی بود کە پیش آمدە بود، نمونە روشنی در مورد تشکلی کە “حسن ماسالی” بنام “جنبش دموکراتیک-انقلابی زحمتکشان گیلان و مازندران” در کردستان علم کردە بود! بگویم در آنجابە روشنی می دیدیم روستائیانی بودند کە بە حسن ماسالی میگفتند “حسن مام سالێ” اما برای کندن موئی از خرس بە مقرش روی آوردە بودند. نمی‌ خواهم بگویم کە “سپاە رزگاری” مثل این سازان کارتونی بود. اما کم نبودند کسانی کە بە همین منظور استفادە از موقعیت بە این تشکیلات! روی آوردە بودند. واما نکتە مهم این بود کە “رزگاری” با استفادە از باور و اعتقادی کە هیچ ربطی بە جنبش آزادی‌خواهی درکردستان نداشت، واین اعتقادات ابزاری شدە بود دردست خانوادەای سنتی دینی کە باآن میخواست آب تطهیر ی بر همکاری بارژیم شاە و همکاری باساواک را بر سر خود بریزند. وا آن مهم‌تر حزبی دینی را وارد عرصە مبارزات آزادی خواهانە کردستان بکنند( در نوشتەهائی ازجملە درسهائی ازتاریخ- وانەی مێژو بە چرائی سنت چپ در کردستان پرداختەام). پر واضح است اگر در آن زمان ظاهر بینان بە ماهیتی کە در پشت این تشکیلات پنهان شدەاست توجهی نداشتند با اندکی تخفیف میشود گت سطحی نگر هستند و عمق قضایا را نم‌ی بینند. اکنون اما دیگر پس از عیان شدن” داعش”گمان نکنم کسی بە خودش بتواند این جرائت را بدهد کە از تشکل سیاسی اسلامی دفاع بکند. ٢- کاک رشاد نکتە از دست دادن مناطق اورامان را اغراق آمیز تصویر کردەاند، وهمە را بەپای خلع سلاح رزگاری نوشتەاند کە اینطور هم نبودەاست در بخشهای گذشتە اشارە کردم کە در دوران های انقلابی تازە رسیدگان وبویژه جوانان(جوان است وجویای نام آمدست) و بسیاری دیگر می‌خواهند با رادیکال نشان دادن خود میان بر بزنند و حرکت انقلابی برای آنان معنی خشونت را دارد(متاسفانە این تعبیرسطحی گسترش وپذیرش عام هم دارد) کە با ارتکاب خشونت غیر لازم باعث بە شکست کشاندن یا کدر کردن چهرە حرکت انقلابی می‌ شوند ، از کاک رشاد سوالی دارم: آیا کسانی کە در جانورە پیش از موعد دست بە اقدام زدند بە جز این تعبیر کە بە آن اشارە کردم تعبیر دیگری دارد؟ بگذار آنها اولین!و پیشقدم! باشند!، مطمئنم کە در همە جا یکسان رفتارنشد، در آن زمان آموزش تشکیلاتی کافی در کار نبود و هرکس بە سلیقەی خودش کار می‌کرد و هر آنچە بە نظرش چپ و رادیکال می‌آمد انجام می‌داد ، در بیان روزهای آیندە بیشتر در این بارە صحبت خواهد شد. از آن گذشتە مگر آنهائیکە در منطقە اورامان ماندند “رزگاری و دیگران” خود چە سرنوشتی داشتند بهتر از کومەلە؟ غیر واقعی بە نظر می‌رسد کە شکستهای در برابر رژیم جمهوری اسلامی را بەخلع سلاح رزگاری نسبت دهیم، (مگر اینکە بگوئیم غضب شیخ عثمان !) باعث واپس رفتنهای کومەلە شدەباشد!!؟ خدا رحم کرد کە کومەلە سنگ نشد!

٣- در مورد موکریانی و سنندجی و… حرفی ندارم جز اینکە بگویم انشاللە شوخی می‌فرمائید اینکە فلانی در سنندج بە دنیا آمدە یا … چە ربطی بە تعیین مشی سیاسی دارد؟ بحث در مورد تشکیلات کومەلە و نکتە های قوت و ضعف آن بحث جداگانەای می‌طلبد. سر بستە بگویم همان جلسە ای کە بعدا اسمش را گذاشتند “کنگرە اول!!” انتخاب کنندگان برای شرکت در جلسە بی‌گمان بوکانی نبودند همین.!.

٤- اینکە می‌گوئید مسلحین “سپاە رزگاری” یا هوادارانشان از اقشار تهی‌دست و زحمتکش بودند کاملا درست است و اتفاقا خطر این نوع تشکلات عوام فریب در همەجا وجود دارد مگر تهیدستان و کارگران بینوا بخش چشم‌گیری ازاحزاب راست افراطی اروپا را تشکیل نمی دهند؟ کاک رشاد گرامی خلع سلاح رزگاری مشکل ایجاد نکرد بلکە برعکس در مجموع برای جنبش آزادی‌خواهانە وکومەلە آنچنان موفقیتی بود کە دیگر این تشکل عوام فریب(پوپولیست) نتوانست در شرق کردستان تجدید سازمان بدهد. اگر تشکیلات کومەلە نتوانست در اورامان بماند دلیل اصلیش نە خلع سلاح رزگاری بلکە ناکار آمدی کادرها و رهبرانی بود کە نتوانستند بدرستی این امر مهم را توضیح دهند نمونە سادە ای کە بە آن اشارە کردم، کسی کتابی می نویسد و اسمش را “تاریخ زندە”!!می گذارد ولی حرکات انقلابی ومدنی را درشهر سنندج نمی‌بیند! چە انتظاری می‌شود از امثال او وکسان دیگری داشت کە این چنین نابینایند. نە، دوست عزیز گناە کوری خیلی ها کە در سرنوست کومەلە موثر بودەاند را برای کدر کردن حرکات انقلابی بکار نبریم، وگرنە بە همان چاهی سقوط خواهیم کرد کە بد خواهانمان بەجای تحلیل و نقد مارکسیسم و سوسیالیسم فلان جزیرە گولاک ویا اعدام کمیتە مرکزی استالین را بە میان می‌کشند. بازهم سپاس از کاک رشاد کە این بحث را گشود.

جواب کاک رشاد:

سپاس فراوان بە کاک یوسف تقدیم می گردد . اکنون فرصتی ندارم کە مقالەام را در مورد ڕزگاری بە اینجا نقل مکان دهم .با این وصف کۆمەلە منطقەی استراتژیک مهمی را کە هەورامان نام دارد ،و پیانسیل و امکانات بمراتب وسیع تری را از روستاهای بوکان در اختیار کۆمە می گذاشت از دست داد . و کۆمەلە می توانست شیوەی خزندە در تشکیلات آبکی ڕزگاری بنفع جنبش نفوذ کند و تسخیر نماید .نمی توان مردم و تشکیلات کۆمەلە را ، کە سکت بوکان ،تنها بە حومەی خودشان ارج می گذاشتند ،قانع کرد . افرادی را بە کمیتەی مرکزی می اوردند کە ،در سطح کادر های درجە پنج و شش جنوب بودند . افرادی را می شناسم کە بدون گفتن و یا خواستن کۆمەلە ،بنا بر اعتقاداتشان کمک هایشان بە کۆمەلە سرازیر بود ود . الان هم بر این باورم ، طرح خلع سلاح ڕزگاری خردمندانە نبود و ضررهایش بمراتب بیشتر از دستاوردهایش بود .کمند تدبیر لازم بود ،کە بر تحلیل های واقعی و اوضاع مشخص تکیە نداشت .

ماهیت و تار و پود این جریان ، بر همە روشن است ،اما حتی بر اساس اندرزهای اندیشمندان ،کە بیان درد ها کافی نبودە و درمان دردها لازم است پراکتیک نگردید .کۆمەلە میتوانست در خطەی هەورامان سال ها از حالت دفاع روی بر گرداند و شاید مناطق کوچکی هم آزاد نماید .بهر صورت در بیان پارەای از مطالب ، با کاک یوسف موافق هستم .مدتی کە در خدمت سید ایوب و کاک صدیق در چم شار و ژاوەرو بودم ،دریافتم محیط رشد و بالندگی کۆمەلە چنین اتمسفری است وروستاهای متروک واکثرا مهاجر بە کورەپزخانەها نیست . و یگانگی و محبت های تودەهای مردم در روستاهای آطراف بوکان،هر گز فراموش شدنی نیستند اما،با تاکتیک ها و خط ڤکری کۆمەلە ی آن زمان سنخیت داشت .

جواب نگارندە بە کاک رشاد:

بازهم سپاس ازکاک رشاد ، بی گمان بررسی ونقد حوادث گدشتە یکی از بهترین شیوەهای تبادل نظر است چرا کە طرفین از “واقعیت” یعنی امری کنکرت وحقیقی صحبت می کنند، لذا بررسی جوانب مختلف مارا بە شناخت واقعیت و سپس درک نظری و شناخت قانونمندی پدیدەها رهنمون خواهد شد. کاک رشاد بە از دست دادن منطقە اورامان پافشاری می کند وهمە را ناشی از خلع سلاح رزگاری می‌داند، از آنجا کە پدیدە های تاریخی نتیجە عملها وعکس العملهای عوامل فراوانی هستند ونە فقط یک عامل وبازهم تاثیر متقابل این نیروها طی زمان معینی شکل می‌گیرد لذا یک واقعە بەتنهائی نمی‌تواند عامل یک پدیدە باشد هرچند در تغییرات پدیدەها یک یا چند عامل مهمتر جلوە می کنند وگاها بعنوان عامل اصلی شناختە می‌شوند. غرض از این مقدمە طولانی این است کە در گفتار کاک رشاد از دو پدیدە نامر تبط ١ – ازدست دادن اورامان و٢- سکت بوکان! نتیجە می‌گیرد کە خلع سلاح رزگاری”نابخردانە”! بودە است. صمیمانە می گویم کە من را بعنوان خوانندە این مختصر قانع نمی‌کند شاید عیب از بازگو نکردن دلایل قانع کنندە باشد. بە هر حال طرح آرزو مانندی را هم راهم در مورد شیوە خزندە در تشکیلات آبکی رزگاری مطرح می‌کند این دید ابتدائی را همان گونە کە در خود مطلب هم بیان شدەاست نە تنها کومەلە بلکە تشکلات دیگر هم عوامل خزندە در داخل رزگاری داشتند، و دیر یا زود این عوامل خزندە گندش بالا می‌آمد و معلوم نبود چە پیش خواهد آمد. ثانیا طرح خلع سلاح کە خوشنختانە موفق هم بود مانع از آن شد کە سپاە رزگاری فرصت نبرد با جمهوری اسلامی را پیدا کند و آب تطهیر بر ماهیت ساواکی بودن و سلطنتی خود بریزد. متاسفانە کاک رشاد و دوستان دیگر، ماهیت ارتجاعی خانقا (دوو رو) و شبکە تکایای نقشبندی کە پایگاە(جزئی از بد نە)ساواک بودند رانادیدە می گیرند وتصور می کنند کە خلع سلاح رزگاری موجب روی آوری دراویش نقشبندی بە حکومت اسلامی شدەاست، در حالیکە همکاری باحکومتهای سرکوبگر در بطن و ماهیت آنهاست(تکایا و خانقاه‌ها) نهفتە است. دوستمان (عارف آریا) در پای نوستس بە درستی سپاە رزگاری را تصویر می‌کند:

“تشکیلات سپاە رزگاری تنها یک سازمان علنی مسلح نبود بلکە جریان خفتە ارتجاعی در میان تودە مردم متوهم بە خانقاە نقشبندی بودند ، نە تنها در اورامان در تمام کردستان با داشتن مساجد خانقاە و ملاهای زیاد ، پس از خلع سلاح در مریوان توانستند با داشتن نیرو در مسجد جامع تحصن کنند !

سپاە رزگاری با داشتن رهبری مشخص و داشتن کادر با تجرە تبلیغی و بنیە مالی خوب از طرف عراق و در صورت تداوم عربستان سعودی مانند داعش از آنها حمایت مالی میکرد هم بر علیە خمینی شیعە هم علیە چپ سازمان یافتە ( کۆمەلە ) و تمام افراد راندە شدە از طرف جمهوری اسلامی مخصوصأ نظامیان اخراجی و ساواکی ها و باز ماندە درە بەگایەتی کە بە احمد مفتی زادە نزدیک شدە بودند و.. . باخلع سلاح سپاە رزگاری مرتجین کردستان تا مدتی دچار سر گیجە شدە بودند از سیاست جسورانە کۆمەلە ! خانوادە نقشبندی یکی از بزرگترین خانوادە مذهبی کردستان بودند کە باحکومت های عثمانی ، پادشاهی عراق ملک فیصل و پادشاهی ایران و با روحانیت کردستان دارای رابطە صد ها سالە داشتند و….. و شیخ عثمان نقشبندی دارای ۱۲ برادر بود کە هر کدام ۱٠_۱۲ پسر داشتند از منطقە بیارە و طویلە تا مهاباد و پخش شدە بودند، جا افتادن سپاە رزگاری میتوانست برای نیروهای چپ و حتی حزب دمکرات مسئلە ساز شود و… کۆمەلە توانست این تلسم چند صد سالە را ، با نیروی محدود اما جسور بشکند بە نظر من تردید از خلع سلاح سپاە رزگاری ، تردید از مبارزە آزادی خواهانە است” .

بابەتی هاوپۆل

بیان فرج‌اللهی، شهرووند اهل سنندج به شعبه اول دادگاه انقلاب این شهر احضار شد.

به گفته یک منبع مطلع، این فعال زن به اتهام “تبلیغ علیه نظام” به شعبه …