قامتت ،در آغوش آسمان خفته است
پرندهای که لانه کرد بر روی شانههای تو
جوجههایش را کلاغ ربوده است
دختری که از عشق آواز میخواند برای تو
هر شب با شرابی ناب به خواب میرود
تا شاید عشقی که عقاب با خود برد
بی کبریت بسوزاند ،مذاب کند
در سرمای هولناک فراموشی
چه تحملی ست ترا درخت….!
غوغا به پا کن
وقتی که چنگ وحشی باران غمگینت میکند
صمیمانه اعتراف کن، برهنه کن
تنهایی و اندوه خویش را..
پروا مکن ز رعد و برق
سر بکش رو به آسمان امید
که یگانهای و تنها
ای درخت…
سنگ صبور دردهای من