شه‌ممه‌ 23 تشرینی دووه‌م 2024

دوست بداریم یکدیگر را… / شقايق آزاد (ئاكو روژهەڵات)

با ديدن عكس هر منظره اى از كوچه اى قديمى ؛ويا گاها هنگام راه پيمائى از يك راه در ميان درختان بلند قامت واستوار و هم رديف در يك مسير ؛روزهاى زيباى رفتن به مدرسه را به ياد مى آورم ؛در همراهى با دوستان و همكلاسيهايم ؛

عبور از ميان اين درختان كه استوار و بلند قامت هستند و هنگام بازى در ميان شاخ و برگهايشان در همنواى با باد و برگهاى زيبا و عطر آگين در قهقهه خنده و همبازى شدن و بودن در آغوش گرفتن شاخ و برگهاى رقصان و مست شدن از بوى عطر وطراوت شان و بازى گوشى دوستانم غرق مى شديم زمان را به فراموشى مى سپرديم و هميارى شدن با در همنوائى با سر و صداى گنجشكهاى بازيگوش و شيطان كه از دست ما فرار مى نمودند؛(وقتى مى خواهيد به گنجشكى نان بدهيد او فرار ميكند چرا كه مى داند آزادى با ارزشتر است از نان؛ فريدون فرخ زاد ))در ميان شاخ و برگها خود را دست نا يافتنى احساس می نمودیم و با نگریستن به زمین زیر پایمان و از بلندى جايگاهمان خوشحال؛ زیرا احساس کمبود و کوچکی و کودکی خود را با آن بلند قامتی جبران می نمودیم ؛ در همراهى با گوشه اى از اين گوشه بسيار كوچك از يك دنياى بزرگ و زيبا و طبيعتى رويائى ؛ هنگام نگریستن به وجود دختركان در ميعادگاه هاى دوست داشتن ها و ديدارهاى دور از چشم ديگران((احساس کنجکاوی مان را ارضا می نمودیم اگرچه سر در نمی آوردیم اما احساس می نمودیم که؛ ديدار دوست چه زيباست !! هر گوشه اى از آن هنگام كه با طبيعت در هم مى آميزد مخصوصا هنگامى كه با طغيان هاى شروع جوانى و نوجوانى و نه گفتنها به بايدها ونبايدها ؛ همنوا با بزرگ شدن احساسات شیرین نو جوانی و دیدن نوک قله های کوه غرور و بلوغ جسمی در درون خویش ؛ همچون کشتی تازه از راه رسیده که به ساحل نزدیک می شود؛ که احساسی شیرین و منتظر را با خود به همراه دارد ؛ امواج طغیان درونی نجوا كنان خود را ميابند…. چه زیباست این سر و صدا های درون ؛ شور و شوق و سر از پا نشاختن های دالانهای مملو از زیبائی های روح و جانی زیبا و نو تازه سر از لانه بیرون آورده ؛ احساس آشنا و نا آشنا ؛ در هم آميختن ها باهم بودن ها ؛بودن را جلوه اى ديگر مى بخشند : با ديدن هر باريكه راهى در ميان درختان سرو يا چنار بلند و مغرور که استوارانه آسمان و خاطره ها را به یادآوری شیرین ترین و زیبا ترین یادها فرا می خوانند ؛ محله و كوچه دوران نوجوانى ام را تداعى مى كند؛ عمارت (قصر) خسرو اباد در سنندج را بیاد می آورم ….؛ هنوز هم ؛ همنوائی و بودن با آنها ؛ روز های خوش اظهار وجود و طغیان های نوجوانی ام را بیادم می آورند ؛ که بعد از اتمام درس و مدرسه در ((میان )) آغوش صمیمانه آن بلند قامتان؛ با نوای زمزمه نسیمی دلنواز و خوش ؛ همراه با برگهای رقصان و شادان ؛ خوش آهنگ در همنوائی هر از چند گاهی باد و باران ….و یا هنگام فرار از مدرسه در ارضای اظهار وجودم ؛ و گفتن نه به هر چه باید و نباید است ؛ غرورم را صیقل می دادم ؛ که قبل از هر موضوعی برای خودم و در مسیر بلوغ جسمی و روحی ام می شد آنرا ترجمه نمود و در نظر گرفت ؛ که در خودم برای اولین بار آنرا احساس می نمودم که قدم در راهی بزرگ دارم ؛ قدم در راه و مسیر بزرگ شدن ؛ هنگام خواندن و نواختن موسیقی و لذت بردن از نوای خوش موسیقائی و اولین ترانه و سرود هاى كوردى مورد علاقه ام که آنها را بسیار دلنشین می یافتم ؛ در روح و جانم تا عمیق ترین های درونم رسوخ می نمود ؛ نوای هر نت جان تفته و نازک و لطیف مرا می لرزاند ؛ زیرا در آن اشعار و نوا هاى ملکوتی تصویر روح خود را می دیدم ؛ ائینه ای زیبا از تصویر روح و جان کنجکاوم را می یافتم ؛ خود را برای اولین بار ها در آئینه ای از روحی در حال جلا یافتن تمام قد ؛ می دیدم ؛ ؛تا بمينى نورى چاوم هيزى پيم ديمو ديمو ديمو ديم( تا بماند نور چشم و توان راه رفتنم ؛ ره می پیمایم ؛ و ره می پیمایم ؛)منم که خستگی نمی شناسم …در عمل نیز پدر و رفقای پدر و دوستان خانوادگی ام؛ نشان از جدی بودن این شادی رویائی و این عزم و تصمیم که با رزم و جنگ در هم آمیخته بودند ؛ داشت ؛ شعر ها هل من مبارز بودند و با خود داشتند آنچه را که یک انسان بدان نیامند است …؛ محل زندگی ام در منطقه ای در سنندج نزديك به همين قصر يا عمارت خسروآباد بود كه قصرى بسیار قدیمی از زمان های فئودالیسم است ؛ در حیاط عمارت اتاق هائی مختلف از زمان های دور ، عمارتى است آجری به سبک معماری آن زمان های دور ؛ يادش بخير عمارت خسرو آباد ؛ مانند هر انسانی علاقمند به بودن در محل زندگی اش خاطرات فراوانى از اين محله دارم ، همه ساله چند شب قبل از چهارشنبه سورى و شب عيد نورز با دوستان برنامه ريزى مى كرديم ارگ و دهل مى اورديم ؛ شادى را سازمان می دادیم ؛ پیوند های دوست داشتن ها را غنا می بخشیدیم ؛ که شاد بودن با مزاق شب پرستان خوانائی نداشت ؛ حكومت جمهورى اسلامى ،با ديدن اين همبستگى و اتحاد و صداى پايكوبى جوانان و نو جوانان وحشت زده چنگ و دندان نشان می داد ؛ مى ترسيد ؛ البته ما كارى بيشتر از اين انجام نمى داديم ؛ در تصورمان نیز نمی گنجید آنچه آنها از آن هراس داشتند ؛ اولين سال را به علت تجمع فراوان و اصرار مردم ،از پير و جوان از زن و مرد و حتى كودكان به ماندن و خوار و ذليل كردنشان، نيروهاى امنيتى از يگان ويژه تا بسيجيهاى مفت خور بسوی ما هجوم آوردند ؛ كه الان داعش آنها را تداعی می نماید؛ اما طبق معمول به جز پاشیدن سم ترس كارى از پيش نبردند من همراه با چند نفر از دوستانم به بالاى پشت بام خانقا ئی که نامش از یادم رفته ؛ (تكيه و دم و دستگاه شیعه گری در سنندج ) ؛ يكى از دوستان كه ارگ زن بود من و دوست ديگری آواز مى خوانديم ؛ شادی می نمودیم ؛ اولين آهنگى كه خوانديم همان سرودی رزمی و قول و قرار بر پایداری تا پای جان و مصمم بر استوار بودن در مسیر زندگی تا آخرین نفس را با خود داشت ؛ و عزم جزمی را معنا می نمود ؛ تا بمينى نورى چاوم هيزى پيم ديمو ديمو ديم؛؛تا بماند نور چشم وتوان راه رفتن ره مى پيمايم؛و ره مى پيمايم؛ که دشمنان شادی و پیوند انسانها فقط نظاره گر بودند آن هم با حرص و عصبانيت ؛ البته دستشان به ما نمى رسيد چون ما از ان پشت بام به خدايشان نزديكتر بوديم و شيخ مشايخ خانقاه هم از غيب مواظب ما بودند….بگذريم اما سالهاى بعد قبل از شروع مراسم تاسوعا و عاشورا و آمدن مردم به انجا به مناسبت کشته شدن حسین در هزار و چهارصد سال پیش !!! تعدادی از کردهای سنی بیکار و از سر بی حوصلگی و یکنواختی در زندگی ؛ و روز مرگی زندگی کسل کننده شان که با اين بودنشان به این تجمعات ملال آور رنگ ديگرى می بخشیدند ؛ البته این مراسم ملال آور چیزی غیر از شبهاى چهار شنبه سورى و عيد بودند ؛ ما سالهاى بعد در وسط خيابانهاى سنندج شادی را با صدائی دلنواز تر به گوش شب پرستان می رساندیم و پیوندمان را قوی و محکم تر می نمودیم ؛ آن هم با دهل و زرنا ؛ صداى دل نوازش اما بلندتر و حماسى تر ؛ بر توحش و میزان ترسشان بيشتر و افزون تر می گشت ؛ زیرا همه جوانان دست در دست هم در يك رديف با غرور و استوار مانند درختان كوچه قديمى محله مان با الهام از سترگی و پایداری طبیعت زیبای شهرم در تجدید عهد و پیمان ؛ شروع به رقصيدن و آتش برپا كردن می نموديم ؛ و هر سال آتش گرماى بيشتر و شعله هايى كه هماهنگ و با هم اسمان زیبای سنندج را ؛ تمام کوچه پس گوچه های شهر را سرخ و زرد و رنگین می نمودند با دوست داشتن ها ؛ برای هم بودنها در می امیخت ؛

دوست بداریم یکدیگر را زیرا زیبائی زندگی در بودن در کنار هم با هم و برای هم بودن معنا دارد …. .

زنده باد آزادى و برابرى

بابەتی هاوپۆل

ماموستا ابراهیم سلیمی به سه سال حبس محکوم شد

ماموستا ابراهیم سلیمی، امام جمعه مسجد “چهار یار نبی” پیرانشهر توسط دادگاه ویژه روحانیت ارومیه …