«من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامی ِ آزادی را میشناسند…»
لنگستون هیوز «دنیای رویای من»
در برابر پیشروی سیاسی مردم کردستان در عراق و تأثیرات آن بر کشورهای همسایه از جمله ایران، «گفتمان ایران» در مقالات و مصاحبهها بطور چشمگیری بازنمایی میشود. منظور از گفتمان سیستمِگذارههایی است که توسط آن جهان را میتوان شناخت و منظور از «گفتمان ایران» بطور عام گذارهها و پیشفرضهای غالب است که اساس آنها را یک روایتِ تکخطیِ تاریخ «ایران» و تجانس و تغییرناپذیری این پدیده تشکیل میدهد. این گفتمان شکلهای گوناگونی به خود میگیرد. تا آنجا که به مردم کُرد و جامعه کردستان در ایران مربوط میشود، شماری از این پیشفرضها عبارتاند از: (١) کُرد در ایران ادغام و حل شده است، یعنی ایرانی است (٢) آنها برخلاف عدم پیوند کُردها در عراق با اعراب، دارای پیوندهای نژادی و درازمدتِ تاریخی با ایرانیان هستند و بدین ترتیب بخشی از ایران محسوب میشوند (٣) اگرچه وجود تبعیضات را نمیتوان انکار کرد و از راه تحقق حقوق شهروندیِ آنان بایستی این تبعیضات را خنثی کرد، اما ستم ملی مسئلهای مربوط به گذشته است (٤)کُرد قوم و نه یک ملت است. این تلویحأ به این معنا است که کُردها جزئی از یک ملت بزرگتر یعنی ایرانی هستند و بنابراین از نظر «علمی» نمیتوانند دولت داشته باشند.[1]
پیشفرضها به دلیل تعلقات سیاسی و ادبیات متفاوت سیاسی یکسان نیستند و به اینها محدود نمیشوند. اگرچه نقطهعزیمت همه آنها معمولأ همسان است. نیروهای سیاسی در جریان عملِ سیاسی و اجتماعی از هم متمایز میگردند و مشی و اهداف خود را از خاستگاهها و نیروهای اجتماعی استنتاج میکنند. نیروهایی که یک ناسیونالیسم ایرانی را در عمل و فکر تداعی کردهاند صاحب نوعی مشخص از ادبیات سیاسی هستند که توسط آن تاریخ و جامعه خود را توضیح میدهند. نیروهایی نیز که عملکرد و ادعاهایشان یک جریان چپ و افکار مارکسیستی را نمایندگی کرده است با نوع مشخصی از ادبیات سیاسی تداعی میشوند که به وسیله آن کشمکشهای اجتماعی و پدیدههای تاریخی را توضیح دادهاند. در اینجا بایستی جایگاه جریاناتی که پیشتاز راه آزادی و احقاق حقوق ملتها بودهاند را همواره مد نظر داشت و از کلیتسازی و عمومیتدادن پرهیز کرد. با وجود این، مرزهای ادبیاتهای سیاسی موجود با پذیرش دگمها و آموزههایی همسان که مقبولیت عام یافتهاند در بسیاری جاها مخدوش میشوند. برخی از آموزهها و نظریههای شناختهشده به عنوان منابع «دانش» عبارتاند از: آموزههای مکاتبی چون شرقشناسی (استوار بر دوگانگی «تمدن» و «بربریت») و تئوریهای مدرنیزاسیون (که دوگانگی تمدن/بربریت را به «مدرن» و «سنتی» تغییر داد)، نفوذ و استیلای فلسفه و تاریخ «غربی» (غایتگرایی، جبرگرایی اقتصادی، پوزیتویسم یا اثباتگرایی علمی، ساختارگرایی، گفتمان استعماری (که وجود استعمار را برای «پیشرفت» و نوآوریهایش توجیه میکند) و متعاقبأ فرهنگسازی و هویتسازی برای جوامع و انسانها، ناسیونالیسم و نظریههای گوناگون در تعریف ملت، و غیره آموزههایاند که به استیلای خود بر اندیشه سیاسی ادامه داده، از منشأهای مهم آن تلقی میشوند و آن را همچنین اروپامحور میكند. برای مثال مقصر دانستن «اعراب» برای آنچه برسر ایران آمده است از پایههای اصلی ناسیونالیسم ایرانی و ادبیات آن است که از ارنست رنان، پیشتاز شرقشناسی، به ارث رسیده است. این درکی است که مقبولیت عام یافته است و بدیهی و مسلم فرض میشود. این نه از سر بد ذاتی «ایرانیها» بلکه به دلیل تغذیه از یک منبع معین است؛ هنگامی که ایران با مشخصات مختص و منحصر بفرد (اصالتِ تاریخ، مرز، فرهنگ، زبان) دارای چارچوب مفهومی خود میشود، در اینجا فرد به استیلای متنها و بیاناتی واکنش نشان میدهد که مرجعیت قانونگونه کسب کرده و نقد و گسست از آن را دشوار ساختهاند.
در این میان آموزههای دیگری هم هستند که یا فراموش میشوند و یا قربانی تفسیرهای گوناگون از خود میگردند. آموزههایی که آزادی را مرکز ثقل خود قرار دادهاند. با امانوئل کانت دورهای جدید از تاریخ یعنی فلسفه مدرن آغاز میشود که مطالعه فلسفه، علم و ادبیات را برای هر کسی که قادر به خواندن و نوشتن است، ممکن ساخت. اما هم و غم اصلی او را معضل آزادی فرد تشکیل میداد. فلسفه، همانند اندیشه در قاجارِ اواخرِ قرن نوزدهم، برای هر کسی و از هر قشر اجتماعی، اتنیکی یا مذهبی به منبعی برای ادای سهم در بحث از راه تألیف و انتشار مبدل گشت. این تنها دمکراتیک شدن فکر نبود که انقلابی شگرف محسوب میشد. خودِ سرشتِ ایدهها نیز دگرگون گردید. بجای قدرت الهی این بار نوع بشر به نقطه عزیمت و نقطه پایان تبدیل شد. انقلاب علمی و ظهور امانیسم در دوره رنسانس بطور فزایندهای انسان را در مرکز پژوهش فلسفی قرار داد. سرانجام این کانت بود که سلطه تفکر سکولاستیک (اثبات منطقی حقانیت مسیحیت) را عقب راند. بدین گونه بود که انسان شروع و پایان تحقیق فلسفی گردید و تفکر ما برای رسیدن به هر آنچه میل دارد آزاد شد.
در پیشروی عقلانیت و پیروزیهای معرفت بر خیالبافی و اسطوره، و افسونزادیی از جهان در دوران روشنگری، فلاسفه و فیلسوفان دیگر نیز بسیار پیشتر از رنسانس و انقلاب علمی اروپا سهم خود را ادا کردند و «غرب» به تنهایی این مسیر را نپیمود. نادیده گرفتن آنچه به فلسفه اسلامی شناخته شده، منجر به نگرش ناهمسنگ تاریخ فلسفه غربی شده و میشود. هنگامیکه مسیحیت سایه خود را بر فلسفه یونانی برای قرنهای متوالی گسترده بود، نفوذ فلسفه «عربی» بر فلسفه «غربی» که از راه ترجمه و تفسیر ارسطو کسب شد، توسط کسانی چون ابن سینا و ابن رشد (١١٩٨- ١١٢٦ م.) ادامه یافت. ابن رشد در جهانِدرستآیینیِ دین از پژوهش سکولار دفاع میكرد و رسیدن به دانش را از دو مسیر ممکن میدانست: دین (وحی) و پژوهش فلسفی (عقلانیت). از بطن «خانه خِرَد»، کتابخانه و جنبش ترجمه در زمان خلافت عباسی برای حفظ فلسفه باستان، ثابت بن قره (٩٠١-٨٢٦ م.) شهرت یافت که شش قرن قبل از کوپرنیکوس چرخش زمین بدور خورشید، برخلاف آنچه تصور میشد، را اعلام کرد. او همچنین زمان این چرخش را محاسبه کرد که بر طبق برنامههای کامپیوتری امروزی او تنها دو ثانیه اشتباه کرده بود.[2] به بسیاری دیگر از جمله ابنخلدون و «جامعه شناسی» او میتوان اشاره کرد. چنین نمونههایی است که کلیشهسازی، کلیتسازی، روایتسازی و عمومیت بخشیدنها را از ارزش تاریخی تهی میکنند و همزمان شک و تردید در متنها و گذارههایی را موجب میشوند که مرجعیت قانونگونه یافته و مقبولیت عام کسب کردهاند.
ایده آزادیِ فرد از گذرگاههای گوناگونی عبور کرد. با گسترش نفوذ ایدههای اروپایی یا غربی که با گسترش نفوذ اقتصادی و سیاسی این دولتها توأم بود، نسل جدیدی از «روشنفکران» ظهور کرد. مسئله اصلاح جامعه و ارتقاء فرد امر مشترک کسانی چون جمالالدین اسدآبادی، آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی، ملکمخان و تقیزاده علیرغم تفاوتهایی که با هم داشتند گردید. این امر در واقع به پدیدهای آسیایی تبدیل شد به این معنا که کسانی دیگر در مکانهای دیگر نیز (و غالبأ در ارتباط با همدیگر) به این نفوذ پاسخ میگفتند. تاگور در هند، لیانگ در چین و عبده در مصر از جمله کسانی بودند که سالها برای توضیح و چارهجویی برای معضلات اجتماعی به فعالیت پرداختند. آثار این افراد بعدها در شکلگیری و تکوین افکار و جنبشهای معینی موثر واقع شد.
معضل آزادی فرد به عنوان مسئله اصلی به مشغله فیلسوفانی همچون هگل و مارکس در قرن نوزدهم تبدیل شد. در اوایل قرن بیستم و در یک بستر تاریخی نوین که جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه و ظهور فاشیسم به مشخصههای اصلی آن مبدل شدند، پیشتازان فلسفه در مکتب فرانکفورت از لوکاچ تا آدورنو با نقدِپدیدارشناسی و اثباتگراییِ علمی (بخاطر برخورد غیر تاریخیشان به جامعه و حذف عامل ذهنی) و با پرداختن به شیوارگیِ انسان و بیگانهشدن فرد از محصول کار خود در جامعه کاپیتالیستی؛ گرامشی و مسئله هژمونی؛ میشل فوکو و پیوند دانش و قدرت؛ ادوارد سعید و نقد شرقشناسی، تنها نمونههایی از یک حرکت بزرگ انتقادی را تشکیل دادهاند. این تمها در عرصههای مختلف پژوهشی، آکادمیکی، ادبی به پیشروی خود ادامه داده و اکنون در اوایل قرن بیست و یکم انکارناپذیر شدهاند. اهمیت این نقدها در این است که آنها را بایستی برای تغییر نقطه عزیمت و رد مسلم و بدیهی بودن آن باورها و پیشفرضهایی که مقبولیت عام یافتهاند به کار برد. به این حرکت انتقادی و آگاهگرانه بایستی نویسندگان، کنشگران اجتماعی و سیاسی، شعرا و کلأ آنهایی را اضافه کرد که در ایران معمولأ تحت عنوان «روشنفکران» طبقهبندی شدهاند. کانون نویسندگان (با تاریخ پر فراز و نشیب و تنوع افراد و مواضع) منبع مهم دانش و آگاهی در بیشتر از نیم قرن در ایرانی محسوب میشود که خود دارای تنوع اتنیکی و فرهنگی بوده و این منبع را پربار کردهاند. ما در میان تاریکی و جنگهای غیر انسانیِ کنونی بسیار بیشتر از انسانهایِ همعصرِ کانت و ثابت بن قره از منابع ارزشمند آگاهی و نقد برخوردار هستیم. منابعی که چارچوب گفتمانهای گوناگون و استوار بر استدلالات و استنتاجات غیر تاریخی را بر هم میزنند.
«کُرد» در گفتمان ایران
پیشفرضها و درک غیرتاریخیِ پدیدهها از طریق آموزش و پرورش، خانواده و قدرت بازتولید میشوند و سپس به قدرت و یک نوع باور مشخص هژمونی میدهند. هژمونی یعنی اقتدار نه از راه به کار بردن زور بلکه از راه کسب رضایت. بازتولید پیشفرضها و آموزش آنها از طرق گوناگون، آنها را به «حقیقت» تبدیل میکند. تاریخنگاریِ شرقشناسانه و ناسیونالیستی از پایههای دگم «ایران» به عنوان مفهومی مسلم و بدیهی را تشکیل میدهند که در آن کُرد به عنوان بخشی جداییناپذیر از یک کلیتِ متجانس و غیر قابل تقسیم تعریف میشود و نه به مثابه مردم و جامعهای که هم راههایی مشترک را با مردم و جوامع همسایه تجربه کردهاند و هم خود صاحب گذرگاههایی مختص به خود بودهاند. دولت-ملتِ نوین تنها زمانی شروع خود را تجربه کرد که به خود عنصر غیر قابل تقسیمشدن بخشید.
گفتمان ایران بسیاری مواقع خود را به تناقض میاندازد: موقعیت فرودست مردم کُرد در کشوری که «فرهنگ فارسی» دارای هژمونی است، موجب تقویت نگرش «کُرد به عنوان جزء جداییناپذیر» نمیشود، بلکه به آنها موقعیت «غیریت» بخشیده است. یک جامعهشناس کُرد نتیجه میگیرد که:
«گفتمان ناسیونالیستی ایرانی که به ویژه پس از جنگ جهانی اول در حوزه روشنفکری و نیز سیاسی از طریق رضا شاه در ایران حاکم شد، از آن زمان تا به حال به اشکال پیچیده و عمومأ مستتری عناصر گفتمان شرقشناسی را در مورد اقوام ایرانی بازتولید کرده است…در برنامههای صدا و سیمای مراکز این استانها کردی حرف زدن و پوشیدن لباس کردی مختص پیرزنان و پیرمردان تکیده و زشترو و یا شخصیتهای دلقکماب بود. پسران و بهویژه دختران جوان فارسی حرف میزدند. در واقع فارس بودن و فارسی حرف زدن پدیدهای مدرن، شهری، متمدن و باکلاس بود در حالی که کُردی پوشیدن و حرف زدن مربوط به انسانهای بدوی، دهاتی، قدیمی و عقبافتاده بود.»[3]
بعلاوه، مفهوم «فرهنگ محلی» که برای توصیف شیوه زندگی مردمِ ساکن در پیرامون مورد استفاده قرار گرفته است، تنها آن زمان معنای خود را مییابد که در مقابل فرهنگ مسلط و شناختهشده «دیگری» قرار گیرد. زمانی که قدرت به تبلیغ و تهیج نیاز پیدا میکند، مطالبات مردم کردستان (که در آنجا ممکن است غیر کُرد هم وجود داشته باشد و برای این مطالبات همانطور که به دنبال انقلاب مشاهده کردیم، زنان و مردان غیر کُرد بیشماری مبارزه کرده و جان باختهاند) به توطئه خارجی ربط داده میشوند تا بدینگونه به سرکوب مشروعیت اعطا کند.
آنچه در برابر چنین گفتمانی بایستی مورد تأکید قرار گیرد این نکته است که تاریخ مردم کُرد در ایران دارای چند جنبه است. از سویی مبارزهای طولانی در جهت احقاق حقوق سیاسی در بسترهای گوناگون تاریخی یکی از خصایص تاریخ مزبور را میسازد، و از سویی دیگر مردم کُرد در ایران به عنوان مردم و جامعهای نامتجانس (و نه یک کل واحد) تحولات عمیق اقتصادی-اجتماعی و سیاسی را در بیشتر از نیم قرن سپری کرده است که به قول آبراهامیان (٢٠٠٨)، مورخ ایران، «تاریخی مشترک» را آفریده است.[4] بنابراین، نمیتوان انکار کرد که این تحولات خالق پیوندهایی (از بسیار لحاظ با ارزشِ) اقتصادی-اجتماعی و فرهنگی در میان جوامع گوناگون بودهاند. این دقیقأ همان بستری است که در بطن آن نیروهای چپ و دمکرات خواهان حق تعیین سرنوشت ملل ترجیحأ در چارچوب ایران بوده و شعارهایشان انعکاس این پیوندهای مادی و عینی در جامعه را نیز در خود داشته است. اهمیت تأکید بر این تحولات و پیوندها درک این نکته است که این پیوندهای مذکور هستند که ارزش مییابند و نه پیوندهای «نژادی» که اگرچه مدعیانش میخواهند نظریه خود را «علمی» نشان دهند، اما به دلیل نادیده گرفتن دستاوردهای مهم در رشتههای گوناگون، اتفاقأ به نگرشی نژادپرستانه و غیرتاریخی استناد کردهاند. مردم کُرد همزمان و علیرغم عبور از گذرگاههای صعبالعبور و به یمن مساعیها و وجود عوامل انسانیِ تغییر، قادر به تضمین تداوم مبارزه بودهاند.
نقاط عطف در تاریخ کردستان و تحولات اجتماعی
در اینجا و به اختصار تنها اشارهای به تحقیقات و نوشتههایی میشود که جنبههایی از شکلگیری جامعه کردستان در ایران قرن بیستم را مورد بررسی قرار دادهاند.[5] این مباحث بر دو جنبه تحولات اقتصادی-اجتماعی در ایران و همچنین و به همان اندازه مهم تاریخ مبارزاتی مردم کُرد استوار است. هسته اصلی این مباحث را میتوان در جهت تأکید بر این مسئله مورد استفاده قرار داد که: یک کردستان دمکراتیک و آزاد، آنگونه که در یک همهپرسی تعیین میشود، دستاوردی ارزشمند برای دمکراسی در منطقه و کل جهان خواهد بود.
تاریخ کردستان دارای دو نقطه عطف سیاسی است: جمهوری کردستان (١٣٢٤) و خودمختاری (غیر رسمی) کوتاهمدت به دنبال انقلاب (٥٩-١٣٥٨). در هر دوی این رویدادها و با وجود محدودیتها و در زیر شعار خودمختاری فرصت ایجاد یک خود-حکومتی بوجود آمده بود. جامعه کردستان و جوامع دیگر در ایران در فاصله مابین این دو نقطه عطف تحولات عظیم اقتصادی-اجتماعی، فرهنگی و سیاسی را تجربه کردند که خود دارای نتایج گوناگونی بود. کردستان در«نوینسازی» پهلوی ضعیفترین حلقه از آب درآمد. تمایز اساسی در بین روستا و شهر، ظهور کارگران فصلی، افزایش باربران، کارگران ارزان، دهقانانِ بدون زمین و کودکان کورههای آجرپزی بخشی از نتایج اصلاحات را تشکیل میدادند. آنجا که به مسئله جنبههای «مثبت» اصلاحات و تحولات اشاره میشود، بایستی عواملِ انسانیِ تغییر را در نظر گرفت و اعتبار را به شاه نداد. اگرچه دولت هم یکی از عاملین تغییر به شمار میآید و در کنار عواملی دیگر چون جنبش زنان برای ارتقاء موقعیت زن در جامعه و خانواده، تحصیلکردگان و نویسندگان به مثابه اشاعه دهندگان سواد و آگاهی معنا مییابد.[6] خواست اصلاح جامعه ایرانِ اوایلِ قرن بیستم که خواستی عمومی و دارای نیروهای خود از پایین بود، اساسأ از بالا و به شیوهای مستبدانه و با حذف و انکار همین نیروهای اجتماعی (زنان، روشنفکران، قدرتها و خواستهای محلی و…) نمایان میشود و این روند ادامه مییابد.[7]
کردستان با تجربه دو دوره تاریخی نشان داد که نه تنها تهدیدی برای جوامع همسایه خود نبوده است بلکه امکان اختلافات و تنشهای قومی و ملی را کاهش نیز داد و همبستگی را گسترش داد. این تنها حضور و تعرض دولت مرکزی بود که مانع گسترش دمکراسی و مصبب جنگها گردید. تجربیات تاریخی، بنابراین، برخلاف پیشفرضها و ادعاهای اعلامشده حرف میزنند.
خواننده برای دنبال کردن این مباحث میتواند از منبع مورد نظر که در خاتمه معرفی شده است استفاده کند.
در خاتمه
گفتمان «ایران» مانعی بزرگ بر سر راه درک مردم از تاریخ و مشکلات امروز در ایران است. نه به این معنا که کشوری به اسم ایران وجود ندارد و یا نبایستی وجود داشته باشد و بایستی داعشگونه به آن حمله کرد. «گفتمان ایران» چارچوبی از بیانات، نوشتهها، پیشفرضها و تلقیاتی غیر تاریخی است که خود را یک کل واحد و تغییرناپذیر تعریف میکند. به همین خاطر نقد به آن و تلاش برای تحقق آزادی را جداییطلبی و تجزیه قلمداد میکند؛ آن را به مسئلهای امنیتی تقلیل میدهد و بدینگونه رعب و وحشت ایجاد میكند. این گفتمان یک بار برای حفظ منافع خود کُرد را ایرانی تعریف میکند و او را ایرانیترین میخواند و بار دیگر برای حفظ همان منافع پدیدههای تاریخی را غصب میكند و همان کُرد را از روایت تاریخی خود حذف میکند. نمونه برای اولی اوضاع کنونی و «تهدید» استقلال و تأثیرات آن بر روی کردستان در ایران است. به برنامه «عبارت دیگر» (١٥ جولای ٢٠١٤) توجه کنید. در این برنامه گفتگوی ٢٥ سال پیش عبدالرحمن قاسملو پخش شد که در آن وی به ایرانی بودن کُردها اشاره میكند. به چه هدفی این برنامه امروز (دوباره یا برای اولین بار) پخش میگردد؟ به نظر میرسد بیشتر به دلیل اوضاع کنونی و کمتر در باره چگونگی ترور دکتر قاسملو است. نمونه برای دومی جنگ بر سر ساختار امپراتوری ماد و پدیدههایی این چنینی است که معمولأ به موضوع کشمکش در بین «گفتمانها» و روایتهایشان تبدیل میشوند. این در مورد کُرد، ترک، عرب، یونانی، و غیره نیز مصداق دارد هنگامیکه نقطه عزیمت و پیشفرض این باشد که برای تشکیل یک دولت لازم است یک «ملت» با خصایصی کاملأ متمایز بود و برای ملت بودن به تصاحب تاریخ و حذف دیگران (به ویژه حذف نیروهای اجتماعی خود ملت مورد بحث) پرداخت و قهرمانان ملی و به قول آندرسون «گور سرباز گم نام» اختراع کرد.
همانطور که بومیگرایی در مقابل «تهاجم فرهنگ غربی» به همان دوگانگی شرق و غرب، «ما» و «آنها» متوسل میشود، روایت نخبگانه و رسمی ناسیونالیسم ملت زیردست به همان دگمها و معیارهایی استناد میکند که ناسیونالیسم ملت برتر برای مشروع نشان دادن خود به آنها تکیه میدهد.
«گفتمان ایران» و پیشفرضهایش به منشاء موضعها و تفسیرها تبدیل شده است؛ و عدم درک و ناآگاهی و نهایتأ جدایی و خشونت را اشاعه میدهد. در «گفتمان ایران» مطالبات سیاسی همانند مطالباتی که تاریخأ مردم کردستان علم کردهاند، با تجزیه و جداییِ نامشروع از یک کلیتِ مشروع و قانونی با مرزهای مختص به خود همسان گرفته میشود. کردستان هیچگاه تهدیدی برای جوامع دیگر نبوده است همچنانکه تهدید علیه او نه توسط جوامع دیگر بلکه از طرف حکومتهای مرکزی صورت گرفته است. جوامع گوناگون دستاوردهای یکدیگر را دستاورد خود دانستهاند. نیروهای چپ و دمکراتیک در سراسر ایران فعالانه در جنبش کردستان سهیم شدند و مبارزه برای آزادی را همدوش هم پیش بردهاند. عدم تحقق خواستهای مردم کردستان عقبنشینی دمکراسی و سرکوب آن بایستی محسوب شود. وظیفه همه ماست که آنچه را که همیشه تهدید شده است، کردستان و آزادی، را حراست کنیم و با احترام به رأی مردم کُرد همزمان بر ارزشهای اجتماعی و دستاوردهای تاریخی در کردستان تأکید کنیم که نمودهای آن را در چنین عرصههایی میتوان یافت: حس همدردی و برابری با دیگر جوامع، عدالت اجتماعی، برابری زن و مرد، قانون کار انسانی، مشارکت مردم در سیاست، سکولاریسم (به معنای جدایی دین و دولت و آزادی فرد در انتخاب و یا عدم انتخاب دین)، آزادی بی قید و شرط سیاسی، برچیدن زندان سیاسی و لغو اعدام و زدودن شکنجه، تکثر سیاسی. کردستان با این خصایص بایستی تداعی شود. در راه تحقق و جا انداختن بسیاری از این ارزشها افراد گوناگون با زبانهای گوناگون تلاش کرده و هزینه دادهاند، همچنانکه گاهگاهی و در برابر تحقق آنها افراد کُرد زبان نیز سد راه شدهاند. جدایی بر اساس زبان و ملت در این لیست قرار نگرفته و نخواهد گرفت. آنچه کردستان را پیش برده است باورهای انسانی و امروزی نسل بشر به یمن وجود نیروهای دمکراتیک و بخصوص چپ بوده است. حق تعیین سرنوشت تا حد تشکیل دولتی مستقل به عنوان یکی از ارزشها و باورهای موجود انعکاس واقعیات دنیای پیرامون (همه) ما بوده و هست. آنچه جای نگرانی است نه تقسیم قدرت و از ریخت افتادن مرزها (که خود همواره متغییر بوده است) بلکه نفی ارزشها و بازپس گرفتن دستاوردهای فوقالذکر است.
گفتمان ایران قرار گرفته بر روایتی غیر تاریخی و از راه بازتولید و اشاعه پیشفرضهای خود، آحاد جامعه را در بسترها و کشمکشهای سیاسی دچار ترس و وحشت میکند و مانع گسترش آگاهی تاریخی و ارتقاء درک جوامع از همدیگر میگردد. اتفاقأ این گفتمان ایران است که مبلغ جدایی و تبعیض بر اساس زبان، ملت و فرهنگ بوده و به هویتسازی میپردازد. این گفتمان از درک این نکته عاجز است که «هویت» فرد نتیجه فرایندهایِ درازمدتِ تاریخی، سیاسی، اقتصادی-اجتماعی است. مشخصه اصلی گفتمان ایران را همزیستی اجباری بر اساس فرودستی یکی و برتری دیگری تشکیل داده است.
[1]رد پای این پیشفرضها را در بسیاری جاها میتوان مشاهده کرد. برای نمونه:
http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2014/07/140709_l44_nazeran_kurdistan_iraq.shtml
[2] ترومبلی، س. (٢٠١١) مقدمهای کوتاه بر تفکر غربی (انگلیسی). لندن: کتاب آتلانتیک.
[3] گفتگو با بهنام امینی، رادیو زمانه ٤/١/١٣٩١
www.radozamanaeh.com/society/humanrights/2012/03/23/12352
دسترسی به سایت ٢٤ مارچ ٢٠١٢
[4] آبراهامیان، ا. تاریخ معاصر ایران. (انگلیسی). کامبریج: انتشارات کامبریج.
[5] در سایت عصر نو به کتاب اینترنتی کردستان در بطن مدرنیزاسیون و انقلاب مراجعه کنید:
http://asre-nou.net/php/werbung/Kurdistan-Maarouf-Kaabi.pdf
[6]افخمی، م. ”معرفی سازمان زنان ایران”، چاپ شده در سایت بنیاد مطالعات ایران
http://fis-iran.org/en/women/organization/introduction، دسترسی به سایت ١١/١١/٢٠١١
[7]در باره برنامههای نوینسازی در دوران پهلوی (مدرنیزاسیون مستبدانه و از بالا) نگاه کنید به کتاب ادیت شده توسط Stephan Cronin (٢٠٠٣) که حاوی مجموعه مقالاتی است از محققان زن و مرد از ایران در این عرصه و به این سئوالات پاسخ میدهند که در عرصههای گوناگون (عشایر، زنان، آموزش و پرورش و…) آیا شیوههایی دیگر نمیتوانست اتخاذ گردد؟