کارل مارکس فيلسوف و انىيشمند برجسته بر این باور بود که تمامی متفکران, اندیشمندان و نخبگانی که در قرون گوناگون با انعکاس نظریات و اندیشه های خویش در عرصه تبادل نظری و فکری جهان پدیدار شدند, تنها و تنها برای تفسیر و تحلیل جهان می کوشیند و هیچ گاه در فکر تغییر و دگرگونی اساسی در سیستم اقتصادی, سیاسی و فرهنگی در معادلات جهانی نبودند و با اتکا به این ادعای خویش می کوشد تا تعریفی منطقی و اصولی برای اصطلاحات قیام و انقلاب بیابد.
نزد ماركس انقلاب ها نتيجه تنش ميان نيروهای پيشرفته توليدی و مناسبات ايستای توليدی هستند. لیکن اتفاقی که در سال 1357 رخ داد انقلاب نبود و تنها قیامی سطحی بود. زیرا باعث دگرگونی و ترقی و پیشرفت در سیستم سیاسی, اجتماعی و فرهنگی جامعه نگردید و مدل دیگری از حکومتداری را پیشکش شهروندان نکرد و تنها از یک مدل حکومت استبدادی و تک محور به مدل دیگری از دولتداری در چهارچوب ولایت فقیه و استبداد اسلامی و خودکامه مبدل شد و یک رژیم سلطنتی جای خود را به یک رژیم آخوندی داد و بنیادهای اجتماعی, فرهنگی, تاریخی, حقوقی و فلسفی جامعه در جای خود باقی ماند و تنها بافت جامعه از سیستمی فئودالی به سیستمی نیمه فئودالی و در نهایت سرمایه داری مبدل گردید.
گرچه انقلاب امروزه پديده نادری در سياست جهانی بشمار میرود، اما انقلابها تاريخ بشر را در دوران جديد به شيوه تعيين كنندهای رقم زدهاند. تاثيرات انقلاب از نخستين آنها يعنی انقلاب شكوهمند انگلستان و انقلاب كبير فرانسه و جنگهای استقلال آمريكا تا انقلاب اكتبر در روسيه و انقلاب مشروطيت ايران و سپس انقلاب در چين و ديگر كشورهای آسيای جنوب شرقی و كوبا و «انقلابات آرام» در كشورهای اروپای شرقی در سال ١٩٨٩ ميلادی در زندگی روزمره انسانهای اين جوامع ، از دويست سال پيش بدينسو مشهود هستند. اين تاثيرات هر روز قويتر شده و فاصله ميان انقلابات در كشورهای جهان در عرض دويست سال گذشته بتدريج كمتر شده است.
تماما میتوان ويژگیهای انقلاب را بر چهار دسته تقسیم كرد:
١. فلسفی _ايدئولوژيك
٢. سياسی _حقوقی
٣. جامعه شناختی _تاريخی
٤. اقتصادی _روانشناختی
بدینسان به این نتیجه دست می یابیم که در حرکتی که در سال 1357 خورشیدی در ایران به وقوع پیوست, نه یک بحث تئوریک و فلسفی و ئیدئولوژیک را به منثه ظهور گذاشت و نتوانست شرایط نوینی را برای نظم آرمانی فراهم سازد, زیرا انقلاب ارزشهای موجود در جامعه را تغيير میدهد و حتی دستگاه ارزشگذاری را نيز دگرگون میكند و از لحاظ سیاسی_ حقوقی نیز حق و حقوق فرد فرد داخل جامعه نزول پیدا کرد, در انقلابات هنجارها و ارزش های حقوقی افراد تغییرات فاحش و سرسام آوری به خود می بیند و قبل و بعد از انقلابات تمامی تقدسات و ارزش ها متناقض با یکدیگر ظهور پیدا می کنند. انقلاب زمانی صورت می گیرد که یک حکومت کفایت حفظ مسائل و مرتبطات اجتماعی را نداشته باشد و در گذاری تاریخی این مسائل اجتماعی به صورت کنشگرایانه علیه حاکمیت برمی خیزند و بنیان های اجتماعی رژیم یا حکومت را به چالش می کشانند و مدل تازه ای از ارزش ها و اخلاقیات اجتماعی را تولید می کنند. در آخرین چشم انداز برای پدیدار شدن یک انقلاب نظام اقتصادی_روانشناختی جامعه است. زمانی که قدرت سیاسی توان تامین مسائل اقتصادی خویش را نداشت و به نیروهای خارجی وابسته شد, بستر اعتراضات مردمی فراهم می شود و شهروندان برای دستیابی به گونه ای اقتصادی مرفه تر و مطلوب تر علیه حکومت قیام می کنند و این وضعیت بد اقتصادی که نتیجه مابین خواست و مطالبات و آرزوها از یک طرف و واقعیت از یک طرف باعث می شود که جریانات آرام و ملایم اجتماعی از لحاظ روانشناختی دچار فوران شوند و این فوران ضمینه را برای تغییر در جامعه فرآهم می سازد.
به همین دلیل در می یابیم که رخدادی که در سال 57 در ایران رخداد فقط گونه ای از قیام و تغییر و تحولاتی سطحی و مدل گونه حکومتی بود و بس. زیرا هیچ کدام از ماتریال ها و چشم اندازهای انقلابی را در خود نگرفت و تنها قدرت از دست عده ای به عده دیگر داده شد و تغییر نمایان و برجسته ای در بسترهای متفاوت اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران مشاهده نشد و نتوانست پاسخگوی نسل های بعد از قیام را فراهم آورد.
رفرنس: پدیده شناسی انقلاب از دیدگاه فلسفه سیاسی
فیروز مامویی