«طرح»
شب!
زلف هایش را
شانه می کند
درنگاهی غریب
………………………..
«طرح»
آه…!
درهمان راهی گم شدم
که درکودکی هایم
گم شده بودم
…………………………
«طرح»
بعدازاینهمه سال
هنوز!
جای بسیاری ازرنگها
درخیال زندگی ام
چه خالی اند
…………………………..
«طرح»
مانکنی زیبا
پشت ویترین مغازه
تک وتنها
ومسافری غریب
غرق درتماشا
………………………….
«طرح»
این دست وپا
چقدردست وپاگیرند!
کاش به جای آن
بال وپری داشتم
……………………….
«طرح»
گاه درتنهایی
خودراپنهان می کنم
شش میلیاردانسان نیزانگار
برای رفع تنهایی ام
کفایت نمی کند
آه …!
درین ازدحام چقدرتنهایم
……………………………
«طرح»
کسی مرانمی شناسد
پرنده ای تبعیدشده ام
که مراهیچ آسمانی نیست
نه ساکن آن کره ام
نه این…
تنهاپرنده ای کنجکاوم
که می خواهم:
سرانجام این بازی رابدانم
………………………………….
«طرح»
غریبی دردی است
که هرروزاول صبح
شانه هایم را
تازیانه می زند
وسیگاری افروخته
برلبانم می نشاند!؟…
…………………………….
«طرح»
من غریب ام
آنقدر…
آنقدر…
که حتی درسرزمین مادری ام
گم می شوم
……………………………..
«طرح»
باتکه ابری
درکوچه پس کوچه های غربت
پرسه می زنم
……………………………..
«طرح»
درزندگی !
شکست خورده ام
مثل فرمانده ای
ازکشیده ی سربازی
برگونه های خویش؟!؟!
…………………………..
«طرح»
درمهدکودک
به دنبال کودکی هایم
می گشتم!…
وکودک ام
به دنبال من
…………………………
«طرح»
غریبه ای!
برای قطاری
دست تکان می داد
که به وسعت سرزمین اش
درمه ای غلیظ
دورمی شد
…………………………….
«طرح»
حوصله ام
ازاین زندگی
چندان سررفته است
که هرشب تاسپیده دم
چون گربه ای
باکلاف سردرگم اش
بازی می کنم
تصحیح
……………………….
درمهدکودک
به دنبال کودکی هایم
می گشتم!…
وکودک ام
به دنبال من
………………………..