در ماه های اخیر اخبار مربوط به اعتصاب های کارگری و تجمعات اعتراضی معلمان به یکی از مهمترین موضوعات سیاسی-اجتماعی تبدیل شده، و بار دیگر موضوع پر چالش اقشار و طبقات محروم و زحمتکش ایران را از حاشیه به متن رانده اند. معلمان با تجمعات اعتراضی خواهان بهبود وضعیت معیشتی و آزادی معلمان زندانی شده اند؛ تجمعاتی که صرفا محدود به پایتخت و شهرهای بزرگ نمی شود و دامنه آن به شهرهای کوچکتر کردستان نیز کشیده شده اند. اعتصابات کارگران قطار شهری اهواز نیز هفته دوم خود را پشت سر گذاشته است و اعتصاب کارگران لوله و نورد صفا ساوه همچنان ادامه دارد.
این وقایع بهمراه اعتراضات مداوم وکلا، که نسرین ستوده پرچم دار آن است، و نیز مقاومت دائمی زنان و دختران در برابر سیاست های سرکوبگرانه و ضد زن جمهوری اسلامی نمونه های بارزی از فرایند تبدیل شدن جامعه ایران به یک جامعه طبقاتی و صنفی را به نمایش می گذارند. فرایند طبقاتی شدن جامعه ایران اما ابتدا با دگردیسی طبقه متوسط جامعه ایرانِ پس از انقلاب اسلامی و سپس بواسطه رشد کاذبِ آن کلید خورد، و بالاخره، بدلیل اقتصاد رانتی جمهوری اسلامی، تشدید اختلافات طبقاتی و پرتابِ اکثریت غالبِ اقشار میانی به میان طبقات محروم و ضعیف جامعه، در حال به سرانجام رسیدن است.
یکی از پیش زمینه های اصلی طبقاتی شدن یک جامعه مدرن و شهری را می توان در ضعف و محدود شدن وسعت و کیفیت طبقه متوسط دانست. در چنین جوامعی حضور گسترده این طبقه را می توان نشانه ای از کم بودن فواصل طبقاتی، در صد محدود لایه های اجتماعیِ بسیار غنی و بسیار فقیر و میزان نسبتا بالای طبقات و بخش های اجتماعی بهرمند از الزامات و شرایط یک زندگی سالم انسانی، دانست. البته اگرچه وجودِ ملموس و چشمگیر طبقه متوسط یکی از علائم پیشرفت سالم اقتصادی و ثبات سیاسی است، اما در عین حال دامنه و دوام آن بشدت وابسته به اوضاع اقتصادی و سیاست های مالی، تولیدی نظام حاکم می باشد.
نخبگان و الیت جامعه که در نقش سیاستمدار و یا رهبری سیاسی و حزبی ظاهر می شوند نیز معمولا از این بخش بر می خیزند. این نخبگان اما تا مادامی که به حفظ و گسترش بیشتر این طبقه و ممانعت از تشدید فواصل طبقاتی وفادار بمانند، و بعبارت دیگر استقلال آنرا حفظ کنند و آنرا تبدیل به ابزاری در خدمت دولت و نظام حاکم ننمایند، می توانند جامعه خود را، موفق تر، بسوی شکوفایی و عدالتِ بیشتر رهبری نمایند. در عین حال اما یکی از تهدید های جدی جوامع برخوردار از طبقه متوسطِ گستره، ظهور نخبگانی است که با سیاست های پوپولیستی و مُد روز فرایند استقلال این طبقه و رشد سالم و طبیعی جامعه را بخطر می اندازند و انرژی و منابع انسانی و مادی را در خدمت اهداف خاص حزبی، ناسیونالیستی، نژادی، ایدئولوژیک و یا در خدمت قدرت های بزرگ اقتصادی قرار می دهند.
این قانومندی در مورد ایران نیز صادق است. طبقه متوسط ایرانِ پس از انقلاب اسلامی بتدریج شکل و ساختاری متفاوت با قبل از انقلاب اسلامی پیدا می کند. به این معنی که، این طبقه از دهه دومِ پس از پیروزیِ انقلاب و پایان جنگ با عراق به بعد، اقشار و نیروهای جدیدی را به درون خود می پذیرد؛ اقشار نوپایی که بدنبال دگرگون شدن نظام اقتصادی و نحوه تمرکز و گردش ثروت و بدنبال آن تبدیل اقتصاد تولیدی و صنعتنی به اقتصاد تجاری، وارد عرصه اقتصاد و سیاست شده بودند.
این طبقه متوسط جدید اما برخلاف دو دهه آخر حکومت محمد رضا پهلوی، که ایران آنزمان را می توان در زمره یکی از کشوهای در حال توسعه دانست، و نیز درست در نقطه مقابلِ اقتصاد سرمایه داری در جوامع پیشرفته اروپایی، که طبقه متوسط آن عمدتا وابسته به بخش خصوصی و مستقل از دولت می باشد، پدیده ای بود کاملا وابسته به نظام جمهوری اسلامی و یا نیروهای نظامی و امنیتی آن؛ وابستگی از جنس مرامی و اعتقادی و سپس وابستگی تمام عیار بواسطه منافع اقتصادی و مالی.
مصادره اموال بخش خصوصی در سالهای اول پس از انقلاب اسلامی، جنگ هشت ساله با عراق و از هم پاشیده شدن تولید و صنعت کارگاهی و کوچک در بسیاری از نقاط کشور، رشد روز افزون اقتصاد تجاری و رانتی و عدم حمایت ساختاری و بنیادی از صنعت و تولید داخلی از جمله عوامل اصلی در فربه شدن بخش متوسط وابسته به دولت و نیروهای نظامی بوده اند. حزب کارگزاران سازندگی که یکی از بزرگترین تشکلهای سیاسی پس از پایان جنگ شد، در حقیقت حضور گسترده طبقه متوسط وابسته به نظام و بعبارتی کارگزاران سیاسی، نظامی، حقوقی و فنی جمهوری اسلامی را به نمایش می گذاشت.
رشد این طبقه اما قطعا بیانگر رشدِ سالم اقتصادی و شکوفایی صنعت داخلی نبود. بلکه، گسترده شدن نظام بوروکراتیک دولتی در جمهوری اسلامی، رشد لجام گسیخته اقتصاد بازاری، از بین رفتن تدریجی بخش خصوصی مستقل و در عوض، دست اندازی سپاه پاسداران به همه زمینه های اقتصادی، تولیدی و اجتماعی، از ورزش تا آموزش و پرورش و نفت، زمینه های بسیار مستعدی برای جذب نیروهایِ تازه نفسِ کار برای این طبقه نوپا را فراهم آوردند؛ نیروهای کار جدیدی که بواسطه رشد جمعیتی و روز به روز جوان تر شدن جامعه ایران به بازار کار سرازیر شده بودند، و بدلیل خوابیدن صنعت کشور راهی جز کاریابی در زمینه های تجاری، دلالی، خدماتی و در دستگاهای دولتی و نظامی نمی یافتند.
طبقه متوسط نوپای پس از انقلاب اسلامی اما بدلیل پیوندهای فکری و عقیدتی با رهبری نظام و وابستگی اقتصادی و مالی به نهادهای اصلی قدرت از جمله بازار و سپاه، نه تنها مانند بخشهای متوسط در جوامع سرمایه داری نتوانست عاملی برای توزیع عادلانه ثروت و کاهش اختلافات طبقاتی گردد، بلکه بدلیل وابستگی و عدم استقلال، نردبانی برای پرورش الیت و نخبگان سیاسی و اقتصادی که بتدریج همه شریان های حیاتی کشور را در دست گرفتند، شد.
اوج قدرت یابی نخبگان سیاسی که خود را از نردبان طبقه متوسط نوپای پس از انقلاب به بالا کشیده بودند، قدرت یابی حزب کارگزاران سازندگی در دوران ریاست جمهوری رفسنجانی و سپس انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری نظام اسلامی بود. دوران خاتمی را در یک کلام می توان دوران حاکمیت الیت و نخبگان سیاسی پرورش یافته در دامن جمهوری اسلامی نامید. دورانی که تبدیل به آزمایشگاهی برای تجربه و اجرای نظریات روشنفکران مسلمانِ اطراف محمد خاتمی گردید. دورانی که نخبگان مزبور فراموش کردند که به پشتوانه چه قشر و طبقه ای به قدرت رسیده اند و بجای پرداختن به نیازهای مادی و واقعی این طبقه درگیر جنگ سیاسی و نظری با جناح های راست و تندروی جمهوری اسلامی شدند.
تجربه دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی باردیگر آسیب پذیری های ساختاری طبقه متوسط را آشکار ساخت. همانطور که در فوق آمد، عمده نخبگان سیاسی یک جامعه از این طبقه بر می خیزند. پاشنه آشیل این نخبگان اما نشستن بر برج عاج، در بالای سرمردم و بدون یک ارتباط نزدیک با جامعه، و نیز،غوطه خوردن در افکار و نظریات روشنفکری و تئوریک می باشد. شرایطی که در صورت تداوم، موجب سرخوردگی اقشار حامی آنها و زمینه ساز ظهور رهبران پوپولیست می گردد.
ما این فرانید را از اواخر دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی و سپس ظهور فردی عوامگرا و پوپولیست بنام احمدی نژاد بخوبی شاهد بودیم. به این معنی که نقاط اصلی آسیب پذیر طبقه متوسط یک جامعه، یعنی عدم استقلال آن نسبت به نهاد های اصلی قدرت، وجود نخبگان سیاسی که منافع اصلی طبقه متوسط را که همانا استقلال و رشد و گسترش آن باشد، دنبال نمی کنند و سر انجام ظهورِ رهبران پوپولیست در تجربه دوران خاتمی و سپس احمدی نژاد کاملا اشکار می شوند و خود نمایی می کنند.
اگرچه عوام گرایی و نخبه گرایی (پوپولیسم و الیتیسم) در دو سر قطب، مقابل هم، قرار می گیرند و قاعدتا می بایست بر خلاف هم عمل نمایند؛ اما تجربه نشان داده است که وجود و بقای طولانی مدت نخبگان سیاسی که منافع اقشار اجتماعی و بطور کلی منافع عمومی و حقوق شهروندی را فراموش می کنند، و در عوض، یا بدنیال تحقق ایدآلهای خویش و یا تامین منافع نهاد های اصلی قدرت سیاسی و اقتصادی هستند، زمینه ساز اصلی ظهور رهبران پوپولیست می گردند که بر موج بی اعتمادی و نا امیدی مردم سوار می شوند. به سخن دیگر دوران خاتمی و سپس دوران احمدی نژاد را از منظر سیاسی باید تحت عنوان “حرکت جامعه ایران از حاکمیت نخبگان سیاسی برج عاج نشین بسوی حاکمیت عوام گریان و پوپولیست ها خلاصه کرد.
اما همانطور که در ابتدا آمد، طبقه متوسط جامعه ایران ، چه سنتی و چه از نوع نوپا و وابسته آن بدلیل افزایش سرسام آور فاصله طبقاتی، فقر و بیکاری و همچنین تجربه دو دوره از حاکمیت نخبگان سیاسی تحت رهبری محمد خاتمی و عوامگرایان به سردمداری احمدی نژاد، ظاهرا در حال عبور از یک “موقعیت اجتماعی” تعریف شده توسط جو و نظام حاکم، که زمینه ساز آگاهی های کاذب می شود، به یک “خودآکاهی اجتماعی، صنفی و طبقاتی” رسیده اند. اکنون در خیابانها، مدرسه ها و در کارخانه های بیش از هر چیز شعارهای صنفی و طبقاتی به گوش می رسند که در صورتیکه توسط نیروهای نظامی و امنیتی سرکوب نگردند، تبدیل به موج گستره ای از اعتراصات و اعتصابات صنفی، کارمندی و کارگری می شوند.