در ایرانی آزاد و دموکراتیک، در ایران آینده، به فرض که آیت اللهها و حجت الاسلامها از فراز منبر دین و قدرت فرو آیند و به جایگاه اصلی خود، به مساجد و حوزههای علمیه باز گشته و حرفهی دینداری خود را از سر بر گیرند. آیا میروند در این اماکن «مقدس» مینشینند و از نهی از منکر و امر به معروف دست بر میدارند؟ از تعریف و تعیین خوب و بد، حلال و حرام، زشت و زیبا، از آموزش دقایق مراسم وضو و نمازگزاری، بر شماری فضایل تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت و عبودیت و بندگی، خود داری میکنند؟ فریب و ریا را رها و درستی و راستی نسبت به مردم پیشه خود میسازند؟ چه خیال باطلی!
آری، بدون شک هستند «مراجع تقلید» و یا آیت اللهها و حجت الاسلام هائی که ممکن است در درسهای حوزهای و موعظههای خارجی بر این مفاهیم نهادین حرفهی خود که بر شمردیم، کمتر تاکیدی بگذارند. اما، آیا میتوانند از آموزش آنها و صدها احکام پوچ و بیهودهی دیگر که انسانی متعقل و آزاد را تا سطح یک حیوان و یا رعیتی بدون حق و حقوق تقلیل دهد، دست بکشند؟ آری هستند «روحانیون ی» که آرزومندند همچون گذشته در حوزهها علمیه نشسته به زنده نگاهداشتن آنچه مرده است و کهنه و پوسیده، ادامه داده از «وجوه» دریافتی از مقلدان، ارتزاق و از درون حوزهها، بیرون را کنترل و «فتوا» صادر کنند. ساختار قدرت را زیر نظر گرفته و از حرمت و اعتبار و نفوذ فقاهت در تحکیم و تداوم حرفهای بکوشند سراسر زائد، غیر ضروری و بسی بسیار مضر برای جامعه و رشد و تعالی انسانی. غافل از آنکه با به پایان رسیدن دوران ولایت، دستگاه مرجع تقلید و نهاد فقاهت، طلبهگری و مفت خواری نیز از درون فرو پاشد و مساجد و حوزههای علمیه به موزههای تاریخ خواهند پیوست تا نسلهای آینده بدانند که در آن لانهها چه جانور انی میزیستهاند. فرصت مماشات با روحانیت بسر آمده است. زیرا که دوران رهایی از دشمن حیله گر ملت فرا رسیده است.
روحانیت چه در دورانی بسیار طولانی که سکوت برگزیده و تنها از نفوذ و قدرت «معنوی» خود بهره بر میگرفتند، چه در زمانی که (۱۳۵۷) به آرزوی دیرینه خود رسیده و عروس قدرت را در آغوش کشیدهاند، در هر دو حالت ش، خصم آشتی ناپذیر آزادی و دمکراسی بودهاند. شرکت روحانیت در تمامی جنبشها از جنبش تنباکو در ۱۳۰۷ گرفته تا شورش ۱۵ خرداد۱۳۴۱و انقلاب ۱۳۵۷، نه تنها هرگز در حمایت از آزادی و آزادیخواهی انسان نبوده است بلکه به آن دلیل جان گرفته بودهاند که مانع طلوع و ظهور آزادی شوند.
جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از آزادی ست که هراسناکاند. چرا که در آزادی، دستگاه فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته بودهاند، خواهند پیوست. ترس از آزادی، ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغهای و افسانهها و اسطورههایی که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بکار گرفته است. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد. چون مقلد، مستقل و خود گردان و خود آئین شود. یعنی که در آزادی هیچ انسانی نه تسلیم شود و نه تن به اطاعت و فرمانبری دهد. حداقل نه در این دوران و نه در این زمانه. حال آنکه روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمییابد و نمیبیند. بیگانگی علما و فقها با انسان ناشی از آموزشهای قرآنی ست باز تابندهشان دونی که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و سر بلندی، نه برای دانستن رمز هستی، بلکه برای فرمانبری، برای خشونت و انتقام ستانی آفریده است. در نگاه الله، انسان رعیتی بیش نیست که موظف گردیده است که در همهی حالات بسوی او بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف کند. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزهای، از فقیه گرفته تا طلبه، خود را مالک بر حقیقت میدانند، حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمیاندیشد که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود «توهمی» بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است. روحانیت آزادی را میکوبد تا حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.
بارگاه فقاهت و دستگاه حوزههای علمیه، در هر زمانی که بوی حرکتی و جنب و جوشی بسوی تغییر و تحول در جامعه به مشامشان رسیده است، بیدرنگ در صدد خاموش سازی آن بر خواستهاند. رادیو که بدست مردم رسید، آنرا «حرام» کردند، سینما را نیز و بعد تلویزیون هم به صدها حرام دیگر از جمله تمامی هنرهای تجسمی، موسیقی، از رقصندگی تا نوازندگی، پیوست. * روحانیت حاکم قتل اندیشمند آزادیخواهی همچون احمد کسروی را هر ساله جشن میگیرند و چه ستایشها نثار قاتل وی بعنوان یک قهرمان شهید راه اسلام نکنند. چه، نواب صفوی گوینده حقیقت را خاموش و خنجر در دل آزادی فرو برده بود، خدمتی بس شایسته و در خشان- بزرگداشت خشونت و انتقام ستانی، ارزشهای بنیانی شریعت اسلامی.
البته که از هفدهم دیماه ۱۳۱۴، معروف به روز «کشف حجاب» نیز بوی آزادی به مشام میرسید. بهمین دلیل ۱۷ دی شد زخمی درد انگیز بر پیکر روحانیت که سر انجام با جلوس بر فراز منبر دین و قدرت در ۱۳۵۷، آتش انتقام خود فرو نشاند و چادر عفت را با ابزار خشونت بر سر زنان باز برکشید. نیز مخالفت با برنامههای اصلاحی شاه از جمله اصلاحات ارضی، آزادی زنان و تشکیل سپاه دانش با هدف نابود سازی عارضه کوری و بیسوادی، از آن روی بود که گامی بسوی تحول و دگرگونی برداشته میشد. تاریخ شهادت میدهد که دستگاه فقاهت، نه استعمار خارجی، سبب اصلی تداوم و بقای استبداد بوده است. چرا که استبداد تنها نظامی ست سازگار با مبانی شریعت اسلامی.
روحانیت به مردم ما آموخته است که وجود آنها برای جامعه ضرورتی است حیاتی، چنانکه گویی بدون آن هیچ چیزی دیگری حیاتی ندارد. ملت، بدون روحانیت میمیرد. همچنانکه زمانی نقل میشد ملت بدون شاه نیز مثل تن آدمی ست بدون سر. یا اگر روحانیت، دستگاه عریض و طویل حوزهای نباشد، نه دین میماند نه ایمان، نه خدایی نه امامی. این برهانی ست که تنها میتواند از ریاکاری برخیزد. چون وابستگی یک جامعه به یک قشر زائد و انگل، چیزی جز کذب و استدلالی کوته و ناقص نیست. نظامی که بر اساس فرمانفرمایی ارزشهای مطلق قرار گرفته است، هرگز سر سازگاری را با ارزشهایی بر خاسته از خصلت و ماهیت انسانی یعنی آزادی ندارد.
مسئله این است که به هر نوعی که سبک و سنگین کنی و کارنامه و جایگاه روحانیت را مورد سنجش قرار دهی، مشاهده میکنی که تمام سیه روزیها، تمامی تیره بختیها و در جا زدنها و عقب ماندگیها از درون حوزههای علمیه و از فقیه و مجتهد و فقه و اجتهاد برخاسته است و هنوز هم. بهمین دلیل نیرویی نیست ماندنی. چون قدرت و سیاست، زهد و تقوا را از دامن علما و فقها، آیت اللهها و حجت الاسلامها، زدوده و سیمای مقدسشان را آلوده و چرکین نموده و باطنشان را آشکار ساخته است. آیا در چنین زمانی باید در اندیشهی جراحی یک غدهی سرطانی و سوزاندن ریشهی آن باشیم و یا اینکه در جستجوی راهکاری که چگونه و به چه صورتی حفظ نماییم نهادی را که در حال اضمحلال است و تنزل؟ اگر شمشیر نبود طومار شریعت تا کنون بارها درهم کشیده شده بود. همین بس که ولایت شمشیر از گردن ملت بر گیرد، هرچند کوتاه و زود گذر، آنگاه خواهد دید که چه طوفانی برپا خواهد گردید، تجربهای که در سال ۸۸ در دور دهم انتخابات ریاست جمهوری، کام ولایت را تلخ کرد و باو آموخت که هرگز دروازههای دوزخ را نبندد و شمشیر از گردن ملت بر نگیرد. محمد رضا شاه نیز دچار همین اشتباه گردید و با اجرا نمودن «فضای باز سیاسی-» شاید در پاسخ به سیاست حقوق بشر جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا، و برگرفتن بندهای اسارت از دست مردم، تاج و تخت را از دست بداد.
تاریخ میگوید که روحانیت ی که در کمند قدرت گرفتار شود، محکوم به زوال است. سرعت بخشیدن به آن وظیفه تاریخی نسل حاضر است، نسلی که برای آنها دین هرگز نه ملجا بوده است نه پناهگاه. درست است، زمانی روحانیت قرب و حرمت و منزلتی در نزد مردم داشته است. امروز، اما، به بند میکشد و تفتیش میکند و شکنجه میدهد و شمشیر شریعت را بر گردنت فرود میآورد. روحانیت دیگر مصونیت نقد و نفی را از دست داده است، مصونیتی که پیوسته در نتیجه ایجاد ترس و ارعاب کسب نموده بوده است و میکند، بیجهت نیست که بعداز چین مقام دوم را در آدمکشی بدست آورده است. چرا که پاسخ نقد و نفی، شک و تردید در نزد روحانیت نمیتواند چیزی جز مرگ باشد، چون در آئین شریعت «کفر» محسوب میشود، گناه «کبیره» هم در این دنیا جزا دارد و هم در آخرت. در این دنیا بعنوان محارب با طناب شریعت بدار آویخته گردد و در آخرت تا ابد در آتش دوزخ میسوزد، یعنی نه یکبار بلکه هزاران هزار بار زنده شوی و بار دیگر زنده شوی. که الله دانا و توانا بر همه چیز است.
در شرایط کنونی روحانیت و یا مراجع تقلید، علما، فقها و مجتهدین که مظهر دین و زهد و تقوا در جامعه هستند نزدیک به چهار دهه حکومت کردهاند. بنگر که چه بذری کاشتهاند و چه حاصلی به بار آوردهاند. بارگاه ولایت را تاسیس و جامعه را بر مبانی اعتقادات خود مدیریت و بدان شکل بخشیدهاند. جامعه را به یک زندان بزرگ تبدیل نمودهاند. نه اینکه در این زندان آزاد نیستی. بعکس آزادی مطلق است، اما در اطاعت و فرمانبرداری. باید بپوشی و بنوشی و در آمیزی، بشنوی و ببینی نه بر اساس ارادهی آزاد بلکه آنچه که حافظ سکوت و آرامش، نظم و انضباط در زندان است. در محبس بزرگی که روحانیت بنا گزارده است هرگز اجازه نداری که باشی آنچه هستی. باید همانگونه باشی که شریعت میگوید، قواعد و مقررات زندان تعریف و تعین میکند. یعنی که باید خود را پنهان کنی، بنمایی آنچه نیستی. لاجرم به ظاهر و ظاهر سازی خو گیری و تقلب و ریاکاری به امری عادی تبدیل شود. آنان که در تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فرمانده شده به قدرت رسیده و ثروت اندوختهاند، نگهبانان این زندان عظیماند و مدافع رژیم ولایت. تخریب زیر بنای اقتصادی، نابودی و اتلاف ثروت ملی، گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی، رواج فساد اخلاقی دزدی و جنایت و چپاول و غارتگری ناشی از نظم سرکوبگر حاکم بر زندانی است که ولایت بر ساخته است، ناشی از محدودیتها و ممنوعیت هایست که خصم آشتی ناپذیر انسان و آزادی ست، چنانکه گویی مدینهی فاضله اسلامی پس از ۱۴۰۰ سال مبارزه بر اساس امیال الله پا به عرصهی وجود گذاشته است. بعبارت دیگر، رژیم ولایت نه تنها بعنوان یک نظام اخلاقی ورشکسته شده است بلکه به لحاظ رشد و تکامل نیروهای سازنده و تولیدی، جامعه را نیز به ویرانی کشانده است.
کدام آدم صاف و ساده و منصفی را میتوانی بیابی که از شرایط موجود راضی باشد؟ که این مصیبت بزرگ و این تلخی و سختی و محنتی را که حکومت دین ببار آورده است تجربه نکرده باشد؟ طبیعی ست که محکومان و ستمدیدگان، کینهی حاکمان و قدرتمداران، دشمنان خود را بدل گیرند و انتظار آن لحظهای را کشند که فروپاشی این زندان بزرگ را شاهد باشند. کیست که امروز نداند بلا از چه منبعی بر میخیزد؟ اگرچه ممکن است هنوز وضع موجود را بازتاب آن باورهایی که روحانیت در ذات ما نهاده است ندانند. اما واقعیت آنست که دوران تقلید و تبعیت بسر آمده است، دوران تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری، عبودیت و بندگی، به سر آمده است. دوران خود فرمانفرمایی، استقلال و تعقل و آزادی و انسانیت فرا رسیده است. اگر سالمند تران و قشر کوچکی محافظه کار و سنتی، هنوز هراس آزادی را در دل دارند، جوانان امروز شیفتهی آزادی و خود آئینی و خود گردانیاند. چه بخوبی آگاهند تنها در آزادی ست که میتوانند شکوفا شوند. رهایی از یو غ شریعت و نظم و انضباط ولایت است که میتواند نیروی جوان سرشار از توان را در مبارزه با عامل ارتجاع و عقب ماندگی و مطلق گرایی و واپسگرایی، سازماندهی کند.
بعبارت دیگر، رهایی از یو غ روحانیت را باید جانشین مماشات با روحانیت نمود. جوش و خروش و اعتراض و مقاومت زمانی به خود شکل جنبش گیرد که به سوی رهایی به پیش رود. یعنی که جنبش آینده ضرورتا جنبشی ست رهایی بخش، رهایی از قانونمندیهای اسارت و بندگی، قواعد و مقررات و تشریفات بیهوده مبتنی بر احکام فقاهتی. که در تضاد و نفی آزادی ست، هدیهای که طبیعت به انسان بخشیده و نهاد ش را با آن سرشته است. ما زمانی میتوانیم به انسانیت خود دست یابیم که بتوانیم وضع موجود را با سرشت انسانی خود سازگار نماییم و طرحی در اندازیم در خور و شایسته انسانی والا.
جنبش رهایی بخش تنها میتواند بر علیه نیرویی شکل بگیرد که عمیقا دشمنی میورزد با آزادی و زمانی که در آن زندگی میکنیم، زمان تعییر و تحولات بزرگ، زمان فرو ریختن تابوها و گسترش فهم و دانش انسان از هستی خویش و محیطی که در آن زندگی میکند. هیچ جنبشی بر پا نخواهد گردید و هرگز به موفقیت نرسد اگر دشمن خود را بدرستی شناسایی نکند. معضل آنجاست که دانشوران و سیاستورزان به محاسبات میپردازند به آن دلیل که قصد عبور از دستگاه روحانیت را ندارد، برغم نقش سیاهی که در تاریخ ایران بازی کرده است از جمله توجیه و مشروعیت و تداوم بخشیدن به نظم و انضباط استبداد و یا نظام فرمانروایی و فرمانبری. نه اینکه از این واقعیت تاریخی بیخبرند، بل از واکنش مردم، از تعصب و غیرتی که مردم نسبت به دین و رسم و رسومی و خوی و عاداتی که در مردم کاشتهاند نگرانند و از برچسب ماجراجویی، از دور افتادن از تودههای ساده دل مردم، بیاعتنایی و بیاحترامی به باورها و عقاید مردمی، و بر انگیختن خشم و دشمنی مردم است که مماشات با روحانیت را توجیه میکند. حال آنکه هرگونه مماشات ی با خصم آزادی و انسانیت، یعنی با روحانیت، صدمهای ست جبران ناپذیر به سر نوشت نسلهای آینده. نتیجتن، ما نیز همچون نسلهای گذشته جامعهای برای نسل آینده به ارث مینهیم که تبلور سیاهی است و تاریکی، ادامهی استبداد است و اسارت و بندگی. مگر آنکه به رهایی بیاندیشیم.
*آیت الله خمینی هنگامی که بر تخت امامت خلوس یافته بود فتوایی صادر نمود مبنی بر مجاز بودن خرید و فروش ابزار و آلات موسیقی و بازی شطرنج مشروط بر اینکه بمنظور ابزار لهو و لعب بکار گرفته نشوند. البته کمی زودتر پخش موزیک از رادیو را آزاد ساخته بود مشروط بر آنکه مارچهای نظامی باشد.
رادیو کوچه