هنگامی که رهبر جمهوری اسلامی ایران بهمراه نیروهای نظامی و امنیتی اش دریافتند که ادامه سیاست های پرتنش دولتِ دست نشانده اشان و پیگیری برنامه های هسته ای، که در درجه اول برای تضمین امنیت نظام اسلامی بود، دیگر امکان پذیر نیستند، و متوجه گردیدند که پافشاری بر تداوم این سیاست بر ضد خود عمل خواهد کرد و امنیت حکومت اسلامی را در معرض خطرات جدی قرار خواهد داد، تصمیم گرفته شد که دولت جمهوری اسلامی سیاست مسالمه جویانه تری اتخاذ نماید و به گفته سید علی خامنه ای با نرمش قهرمانانه به پای میز مذاکره باز گردد. از آن زمان دورانی آغاز شد، که نقطه شروع آن انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری و سپس بازگرداندن پرونده هسته ای به وزارت خارجه بود.
جمهوری اسلامی در سال 1367 با اشراف کامل به وضعیت نظامی و اقتصادی اش و آگاهی دقیق از افزایش روز افزون مخالفت های مردمی با ادامه جنگ تصمیم گرفت که به واقعیت های موجود تن دهد و به منطق همیشگی خود، که حفظ نظام اسلامی بالاترین وظیفه شرعی است، باز گردد و آتش بس را بپذیرد. چرخش در سیاست های هسته ای این نظام که لازمۀ آن ورودِ سیاست مداران نرم تن، متعادل و اهل مذاکره به دولت جمهوری اسلامی، و بازگشت به پای میز مذاکره بود، نیز از همین مکانیزم پیروی می کند.
رهبری این نظام با وجودیکه اطلاعات کامل از عواقب بسیار منفی و مخرب ادامه برنامه های هسته ای داشته است، اما آگاهانه برای تبدیل جمهوری اسلامی ایران به یک قدرت منطقه ایِ برخوردار از توانایی تولید بمب اتمی، نه تنها برنامه های غنی سازی را متوقف نکرد، بلکه بر حجم و سرعت آن نیز افزود. اما هشت سال دولت احمدی نژاد که صرفا برای ادامه برنامه های اتمی این نظام سرپا نگاه داشته شده بود، شرایط اقتصادی و مالی دولت را به نقطه ای کشاند که رهبری جمهوری اسلامی را برای بار دوم وادار نمود که بین ادامه برنامه های هسته ای و تعاقبات وحشتناک آن و حفظ نظام انتخاب اصلح را بنماید.
اگر فوت سریع رهبر انقلاب اسلامی روح الله خمینی این فرصت را به ما نداد که با جنبه ها و زوایای دیگری از افکار و اعتقادات رهبران جمهوری اسلامی بهتر آشنا شویم، اما اینبار عدم شجاعت علی خامنه ای در پذیرش واقعیت های زمانه و عدم آمادگی وی بر نوشیدن یکباره جام زهر این فرصت را به ما داده است که به زوایای دیگری از اندیشه حاکم بر رهبری این نظام نظری بیفکنیم.
علی خامنه ای سرانجام پس از یک هفته سکوت موضعی ظاهرا خنثی و بیطرف اتخاذ کرد، اما در واقعیت امر، با بازگشت به عادتِ مرسوم خود و طرح مجدد موضوع بی اعتمادی، عملا با نتایج مرحله ای حاصل از مذاکرات لوزان مخالفت نمود و مجددا بر خواسته توقف یک مرحله ای تحریم ها تاکید کرد؛ در حالیکه وی کاملا با واقعیت ها و مکانیزم های قانونی در جهان امروز آشناست.
تبریک برخی از شخصیت های مذهبی، سیاسی و نظامی جمهوری اسلامی، از رئیس مجلس شورای اسلامی، امامان جمعه تا فرمانده سپاه به تیم مذاکره کننده از یکسو و پرهیز خامنه ای از تبریک و ابراز خشنودی از تلاش های تیم ظریف از سوی دیگر، دو واقعیت و دو انگیزه سرسخت را که همواره در دوران جمهوری اسلامی در برابر هم قرار داشته اند نمایان میسازد.
واجب شرعیِ “حفظ نظام اسلامی” به هر قیمتی (و اگر لازم باشد با خوردن زهر و یا نرمش قهرمانانه) و در برابر آن رسالت این حکومت برای جنگ با شیطان و اشرار تا براندازی نهایی نظام کفر جهانی، دو مکانیزم درونی، اما بعضا متضاد با هم این حکومت را تشکیل می دهند. ما حتی تضاد و درگیری دائمی این دو مکانیزم را، که گاه در دو قطب کاملا مخالف با یکدیگر قرار می گیرند، در شخصیت، منش و رفتار رهبری جمهوری اسلامی نیز مشاهده می کنیم.
اگرچه در دستگاه فکری روحانیت حاکم و ولایت فقیه، حفظ نظام یک واجب شرعی است اما مبارزه با دشمن و شیطان نیز یک وظیفه و حکم شرعی و دینی می باشد. در کادر ایدئولوژی ولایت فقیه و بطور کلی ادیان رسمی موجود، “خدا و شیطان” و “خیر و شر” وجودی مستقل از انسان دارند و هر یک تلاش می کنند انسان را بسوی خود جذب نمایند. مطابق این طرز تفکر، ساختار جهان هستی بر دو نیروی خیر وشر که همواره در حال مبارزه با یکدیگرند استوار است، و جهان انسانی تا غلبه نهایی خیر بر شر روی آسایش و آرامش نخواهد دید، نیروهایی که همواره مستقل از اراده او عمل کرده و می کنند و منشا ماورا طبیعت دارند.
پافشاری سید علی خامنه ای بر ادامه برنامه های ضد ملی و ضد بشری هسته ای، که بنظر بسیاری از کارشناسان دلسوز داخل و خارج کشور هیچ توجیه اقتصادی ندارند، تا جائیکه حتی ادامه حیات این نظام را در خطر جدی قرار داده است، دلیلی جز اعتقادات اسلامی و ایدئولوژیک وی مبنی بر قرار داشتن ولایت فقیه و حکومت شیعه ایرانی در جبهه خیر و امریکا و متحدانش در جبهه شر و شیطان نمی تواند داشته باشد. آمار دقیقی از تکرار کلماتی مانند “دشمن” در سخنرانی های خامنه ای در دست نیست، اما بقطع می توان گفت که واژه ها و ترجیع بند های معروف وی صدها بار تکرار شده اند. بکارگیری و تکرار همیشگی اینگونه واژه ها، با علم به اینکه عواقب پیگیری مبارزه با شیطان بزرگ و شر مطلق، دامن جمهوری اسلامی را نیز می تواند بگیرد، نمی تواند صرفا با انگیزه شکل و جهت دادن به افکار عمومی صورت گرفته باشد. اعتقادات و انگیزه های محکمتری در پشت ترجیع بند “دشمن می خواهد نظام اسلامی را نابود کند” و ورای شعارهای مرگ بر امریکا و اسرائیل که در نمایش های هفتگی ولایت فقیه داده می شوند، پنهان گشته اند. این واژه ها و شعار ها، فقط بازی با کلمات در میدان سیاست و برای جلب و انحراف افکار عمومی نیستند، بلکه از عمق اعتقادات ایدئولوژیک و دینی رهبر جمهوری اسلامی و هوادارانش خبر می دهند.
زمانی که جورج دبلیو بوش به همراه تونی بلر نخست وزیر وقت انگلستان جنگ با عراق را آغاز کردند، آگاهی کامل از عدم وجود زرادخانه هستی ای در عراق داشتند و می دانستند که ادعای آنان دروغی بیش نیست. همچنین با علم به بی ثباتی تاریخی این منطقه و وجود تضادهای قومی و مذهبی که فقط با حمایت از دولت های استبدادی در منطقه خاورمیانه بر روی آنها سرپوش گذاشته شده بود، متوجه بودند که جنگ در این منطقه حتی منافع دراز مدت امریکا و انگلستان را در معرض خطر جدی قرار خواهد داد؛ اما با این وجود بر طبل جنگ کوبیدند و به عراق لشکرکشی کردند.
شاید بتوان گفت که تنها رهبر سیاسی دوران معاصر که مشابه رهبر جمهوری اسلامی از ترجیع بند واحدی در هنگام سخنرانی هایش استفاده می کرده است جورج دبلیو بوش باشد. وی نیز بطور دائم از ترکیباتی مانند “خیر و شر” استفاده می کرد و معتقد بود که جهان بین دو جبهه “خیر و شر” تقسیم شده است، و امریکا رهبری جبهه خیر را بعهده دارد. مبارزه وی با شر، مانند خامنه ای محدود به افراد و دشمنان مشخصی نمی شد، بلکه آندو اصولا رسالت مبارزه با شر در همه عرصه های جهان بشری و حتی تاریخ را بر دوش خود احساس کرده و می کنند. می گویند جرج دبلیو بوش در 319 سخنرانی خود 914 بار کلمه شر را بکار برده بود، (Peter Singer: the president of good and evil,)
نویسنده کتاب “پرزیدنت خیر وشر” معتقد است که جورج دبلیو بوش نمی توانست برای یک مدت طولانی نمایش سیاسی بازی کند، وی واقعا به وجود خیر و شر در این دنیا اعتقاد داشت و برای خود رسالتی ویژه قائل بوده است. بنظر من سید علی خامنه ای نیز دچار چنین توهماتی است و بقول خود، بدون عقب نشینی از خط قرمزهای نظام اسلامی، فقط حاضر است کمی نرمش “قهرمانانه” از خود نشان دهد.
جان گِرِی در یک مقاله مفصل تحت عنوان “حقیقت شر” (The truth about evil, 2014) که در بخش فلسفه سایت گاردین آمده است نشان می دهد که بسیاری از تضاد ها و جنگهای منطقه ای و جهانی، از گذشته های دور تا دوران معاصر، در کنار عوامل سیاسی، اقتصادی و ژئوپلیتیک، همچنین ناشی از تفکرات دوآلیستیِ رهبران سیاسی و ارزشهای اخلاقی آنها نیز بوده اند. وی برای تدوین نظریه خود از سیاست ها و مواضع جورج دبلیو بوش و تونی بلر در زمان جنگ با عراق، از تضاد های تاریخی بین شرق و غرب و نیز از افکار و اندیشه های آدولف هیتلر در دوران جنگ دوم و سرانجام از دوران برده داری و تاریخ مذاهب و ادیانی که نظام فلسفی و جهان بینی آنها بر مبارزه دائمی بین خیر و شر استوار بوده اند بهره می برد.
در حقیت تا زمانی که ما فراتر از خیر و شر نیندیشم و این تفکر دوالیستی مبنی بر وجود خارجی نیروهای خیر و شر در این جهان را به کناری ننهیم، باید همواره شاهد تضاد و تنش بین رهبران سیاسی که جهان بشری را به دو جبهه خیر و شر تقسیم می کنند، باشیم. خیر و شر نه وجود خارجی دارند و نه چیزی بعنوان خیر و شرِ مطلق قابل تعریف است. آنچه هست و آنچه اتفاق می افتد ناشی از انتخابها و رفتار های انسانی است که صفتی جز صفت نسبی ندارد و جایگاهی جز در میانه دو سر مطلق خیر و شر (که فقط در یک ایدئولوژی و مذهب مطلق اندیش امکان حضور دارند) نمی تواند داشته باشد.
تضاد خیر و شر، انگونه که در تفاسیر دینی آمده است تنها با حذف نهایی یکی از دو طرف حل می گردد و رابطه بین آندو نیز هیچگاه نمی تواند رابطه ای صلح آمیز و استوار بر اعتماد متقابل باشد. در مقابل اما اگر ما تضادهای موجود در شرایط امروز جهان را صرفا اختلافات بشری، که عوامل ماوراء طبیعت دخالتی در آن ندارند، بدانیم؛ (اختلافات و تنش هایی که بر اراده انسانی برای کسب قدرت و گسترش آن استوارند، و شرایط اقتصادی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی تاثیرات مستقیمی بر شکل گیری آنها دارند) آنگاه چاره نداریم که بر سر میز مذاکره بنشینیم و این اختلافات را از راه گفتگو حل نماییم. زیرا همانطور که خیر و شر مطلق وجود ندارد، حذفِ مطلق آنها نیز از عرصه زندگی انسان امکان ناپذیر است.
برخورد تمدنها، مذاهب و جوامع بشری با یکدیگر در حقیقت منعکس کننده طبیعت چند گانه و گاه متضاد انسان هستند. در وجود و در مغز و روان انسان دو بخش سفید و سیاه وجود ندارند، آنچه هست خاکستری است و قابل تغییر. حذف مجازات اعدام در قوانین جزایی در بسیاری از کشورهای غربی، که دین از سیاست منفک شده است و قوانین حاکم ماهیتی بشری و بنابراین نسبی یافته اند، در حقیقت بیان آشکار این واقعیت است که انسانِ خطاکار، حتی بعنوان یک قاتل، گرفتار در بند نیروهای شیطانی نیست و قابل تصحیح و باز گشت به جامعه می باشد. در مقابل اما قوانین قصاص و مجازاتِ به مثل، برای مثال چشم در برابر چشم، در حقیقت ریشه در تفکر دوآلیستی دارند که حل تضاد های موجود در جوامع بشری تنها با حذف یکی از طرفین امکان پذیر است.
جان گِرِی در مقاله خود سوال آلبرت انیشتین از فروید و پاسخ وی را به این مضمون می آورد: آیا امکان پذیر است که ما تکامل روانی انسان را آنگونه تحت کنترل در آوریم که انسان (سرانجام) در برابر جنون نفرت و تخریب ایمن گردد؟ فروید پاسخ می دهد: احتمال و شانس بسیار ضعیف و نزدیک به صفری وجود دارد که بتوانیم تمایلات خشونت آمیز انسان را (بطور کامل) سرکوب نماییم. بعبارت دیگر باید با آن مدارا نمود و سعی در تغییر و تصحیح آن داشت. راهی که منطق نسبی و عقل جمعی بشری را می طلبد، منطقی که در پی نابودی نیست و بر سازندگی و رشد تکیه دارد.
زمانی که خطوط آخر این یادداشت را می نوشتم باردیگر ودیو جدیدی از داعش توسط خبرگزاری ها پخش گردید که سمبل واقعی نوع برخوردی است که افکار و اندیشه های تمامیت گرا از خود نشان می دهند. ایدئولوژی که خود را خیر مطلق می دانند و هدفی جز براندازی شر مطلق ندارند. نیروهای داعش دو شهر بسیار تاریخی در عراق را که سمبلی از اولین تمدنهای بشری بودند را با مواد منفجره با خاک یکسان کردند. در قاموس و اندیشه آنان نیز این آثار جلوه هایی از شیطان هستند که باید نابود گردند، وگرنه این اعمال با هیچ منطق سالم و طبیعی بشری هم آوایی ندارد.