یکم. روزی روزگاری – که خاطره اش چندان تاریخی نشده است – قرار بود “راه قدس از کربلا بگذرد” و “تا رفع فتنه از عالم” جنگ ادامه یابد حتا اگر “بیست سال” طول بکشد. اما چنان نشد به حکم این که “حفظ نظام اوجب واجبات است” و این یعنی پراگماتیسمی که در جهان سیاست نوبر است!
زمانی که دانسته آمد نه برای فتح کربلا و نه حتا برای حفظ جزیره ی فاو بل که برای تامین لوازم تعادل و تثبیت وضع موجودِ جبهه ها مقادیر قابل توجهی سلاح سنگین و نفرات رزمی لازم است و امکان تهیه ی آن ها از توان مالی دولت خارج است، همه ی شعارها و آرمان ها در متن پذیرش قطع نامه ی 598 ذوب شد و به هیات شوکرانی در آمد که از آن به “جام زهر” تعبیر می شود. اصطلاحی که در ادبیات سیاسی ایران مفهوم “تسلیم مطلق” را تداعی می کند. گفته می شود در آن ماجرا رفسنجانی – در مقام جانشین فرمانده ی کل قوا – و نخست وزیر وقت نقش اول و دوم را ایفا کرده اند. این دو با وجود اختلاف پیدا و پنهان در امور مختلف اقتصادی سیاسی در زمره ی رهبران واقعگرا و پراگماتیست حاکمیت به شمار می روند و چندان بی هوده نیست که بعد بیست سال و به هنگام هنگامه ی انتخابات دهم ریاست جمهوری و حوادت بعد از آن (1388) در کنار هم ایستادند. فرمان آتش بس دائم به اعتبار موقعیت کریزماتیک و اتوریته ی بی چون و چرای رهبر وقت جمهوری اسلامی صادر شد و بدون کمترین مقاومتی از سوی همه ی فرماندهان و سیاستمداران دولت و حاکمیت پذیرفته شد. در آن برهه صف بندی های سیاسی حاکمیت به گونه ی دیگری بود و اگر چه دو خط رقیب در سپهر سیاسی کشور فعال بودند اما اهداف و برنامه های آن دو جناح با امروز متفاوت بود. جریان خط امام – که امروز اصلاح طلب و مشروطه خواه شده و دل و دین به یو اس آ باخته است آن روز خود را “چپ” و “ضد امپریالیست” می دانست و جناح مخالف خود در روزنامه ی رسالت را به تبعیت از “اسلام آمریکایی” متهم می کرد. امروز اما نگرش سیاسی این دو جناح جا به جا شده است. چندان که جناح راست شده است “ضدامپریالیست” و جناح “چپ” بر عکس! این نیز از طرفه های تحفه ی سیاست ایران است لابد. جنگی که “نعمت” بود با تحمیل شدیدترین خسارت اقتصادی تاریخ معاصر و بدون هیچ دستاوردی برای مردم فرودست تمام شد. در واقع از آغاز، ادامه و پایان جنگ هیچ دیگی برای مردم زحمتکش نجوشید، سهل است در تمام این فرایند اردوی کار و زحمت متحمل لطمات جدی گردید. در ادامه ی پایان جنگ از یک سو خاوران به یک گلزار تمام عیار تبدیل شد و از سوی دیگر برنامه ی نئولیبرالی تعدیل ساختاری کلید خورد. شوک خاوران نه فقط ضرورت بی بدیل اتخاذ چنان سیاستی بود بل که چراخ سبز به آی ام اف هم بود. هر دو جناح بورژوازی ایران نیز در دو مورد پیش گفته توافق کامل داشتند. بالاخره با وجود یک جامعه ی پویا و معترض و با وجود سازمان ها و افراد چپ و مترقی نمی توان به ساده گی زیر پای سرمایه فرش پهن کرد. آن روز نه از یک دیپلومات معمولی به نام “دکتر ظریف قهرمان” خبری بود و نه خرده بورژوازی سفله ی ایرانی این سان پروار شده بود که با ماشین های لوکس و دماغ های عمل کرده به ونک و پاسداران و نیاوران بریزد و هلهله کند.
دوم. دوران ما از دو منظر با تمام ادوار تاریخ متفاوت است. این تفاوت در خاورمیانه و آفریقا به راستی ممتاز و متمایز است. از یک سو دولت های فرعی سرمایه داری در متن جنبش نان و آزادی از پا در آمده اند و از سوی دیگر به سبب فقدان یک آلترناتیو مترقی سیاسی ارتجاعی ترین شکل ممکن یک جریان سیاسی عروج کرده است. تحقیقا سوسیالیست ها در تحولات سیاسی افغانستان و عراق و مصر و لیبی و یمن و بحرین و حتا تونس نظاره گری خنثا بیش نبوده اند. به یک اعتبار ضلع اصلی استراتژی “سوسیالیسم یا بربریت” در منطقه ی ما به کلی غایب است. آن جنبش رزمنده ی کارگری هم که در مصر و عراق جاری بود از سوی مافیای سولیداریتی سنتر مصادره شد تا اینک “از چشم ها خونابه روان”باشد. این شکست اما در ایران به اشکال دیگری تجربه شده است. شکست در مطلع انقلاب بهمن 57، شکست در دهه ی سیاه 60 و شکست های متعدد متعاقب آن که با خصلت عدم توانایی در سازمان یابی طبقاتی کارگران و نافرجامی در متن توده یی شدن و ناکامی در ایجاد یک آلترناتیو سیاسی تعریف می شود و خود را به صورت محفل های هپروتی “حزب ساز” آن هم به شکل اسکایپی و اینترنتی نشان می دهد. در مقابل چنین شکستی بورژوازی ایران نیز چندان پیروز نبوده است. این بورژوازی اگر چه به لحاظ تجمیع ثروت و سرمایه ی شخصی در تمام تاریخ بی مانند است و در فربه گی مالی به تنهایی در صدر جدول بورژوازی جهانی ایستاده است اما هرگز نتوانسته است مانند بورژوازی کره جنوبی و اندونزی و ترکیه در مناسبات سرمایه داری جهانی به وظایف خود عمل کند. این بورژوازی گاه با محمد خاتمی عاقل می شود و با “تمدن ها گفت و گو” می کند و بی گاه با احمدی نژاد کلنگ به دست می گیرد و به جان افسانه ی هولوکاست می افتد و زمانی دیگر با حسن روحانی به “تدبیر” می گرود. چنین تناقضی را چه گونه باید تبیین کرد؟
سوم. یک تحلیل بسیار سطحی به ما می گوید که دولت “تدبیر و امید” در متن توافق لوزان به پیروزی بزرگ ملی دست یافته است و از روابط خارجی تنش زدوده است. نماینده گان سیاسی این تحلیل در زمین پهناوری به وسعت جلایی پور تا فرخ نگهدار جا خوش کرده اند. از “اپوزیسیون “اصلاح طلب تا لیبرال و جمهوری خواه و سوسیال دموکرات و ملی مذهبی و ملی سکولار و غیره. این جماعت نه با بورژوازی ایران مشکل و مساله دارند و نه دل در گروی نان و آزادی دارند. بغض این جماعت با امثال احمدی نژاد و حامیان دلواپس اوست که با بی تدبیری روند انباشت سرمایه را مختل کرده و راه پرواز تهران واشنگتن را بسته است. جناح “رادیکال” این جماعت را در بیانیه ی ” کرکس ها…..” دیدیم. معجونی از چریک فدایی سابق و لیبرال امروز با مجاهدِ تواب و غیره که به بهانه ی بروز جنگ ناگهان “ضدامپریالیست” شده بودند و سلاح به دست در کنار “برادران بسیج و سپاه” ایستاده بودند و از مام میهن دفاع می کردند. یک شعبه ی دیگر این جناح در انتخابات یازدهم به میان آمد و به ما اندرز حکیمانه داد که “اگر می خواهید ایران سوریه نشود به روحانی رای بدهید!” این “اپوزیسیون گل و گشاد” یک خط متمایل به “اقتصاد توسعه” هم دارد که با تکیه به تقویت سرمایه داری داخلی و ترجیح حاج آقای بازار تهرون، به “کاپیتالیست های نجس غربی” می تازد اما با چشمک به “آرمان روابط عمومی” حسن روحانی از ورود سرمایه حمایت می کند!! تناقض را ببین. باری تحلیل هر یک از این خطوط بیرون از حوصله ی این مجال است اما نگفته نباید گذشت که توافق لوزان البته مخالفان سرسختی هم دارد. “دلواپسان” ارزشمداری که از میدانِ “دور زدن تحریم ها” تریلیاردر شده اند و حرص و آز پول جمع کردن شان تمامی ندارد… این افراد و سازمان ها – که با دولت احمدی نژاد تداعی می شوند – در نهادهای نظامی و امنیتی و مجلس و غیره جا خوش کرده اند. به عبارت دیگر دعوای طرفین در خصوص توافق لوزان بر سر چه گونه گی ورود و خروج و انباشت سرمایه دور می زند و هیچ ربطی به دفاع از منافع مردم فرودست ندارد. یک عده می خواهند سرمایه داری ایران را با تکیه به سرمایه داری غرب شکوفا کنند و عده یی دیگر به دنبال آن اند که از طریق چین و روسیه به اختلال روند انباشت پاسخ دهند. تقابل این دو جناح را به وضوح می توان در سخنرانی ابتدای سال جاری (اول فروردین 1394 در مشهد) رهبر جمهوری اسلامی در مشهد مشاهده کرد:
“یک نگاه می گوید که ما پیشرفت اقتصاد را باید از ظرفیت های درون کشور و درون مردم تامین کنیم… نگاه دوم به اقتصاد کشور نگاه به پیشرفت اقتصاد با استفاده از کمک بیرون از مرزهاست؛ میگوید سیاست خارجی مان را تغییر بدهیم تا اقتصاد ما درست بشود… این نگاه دوم یک نگاه کاملا غلط و عقیم و بی فایده است…” (روزنامه ی کیهان تهران 15 فروردین 1394)
نگفته پیداست که نگاه دوم – که رهبر نظام حاکم آن را “غلط و عقیم و بی فایده” می خواند- برنامه ی اصلی دولت یازدهم است. حسن روحانی تمام امیدهای خود را برای کنترل بحران اقتصادی کشور معطوف به “تعامل و تعادل” با سرمایه داری غرب و به طور مشخص اروپا و آمریکا متمرکز کرده است. زمانی که ایشان در داووس به کمپانی های نفتی “پیشنهاد سکسی” به منظور سرمایه گذاری در صنعت نفت فرسوده ی ایران می داد در واقع به نحو آشکاری همین سیاست را دنبال می کرد. دولت روحانی به خوبی می داند که تحقق چنین سیاستی با وجود تحریم های اروپا و آمریکا غیرممکن است و شکستن تحریم ها نیز در گروی تعطیلی غنی سازی اورانیوم و پایین کشیدن کرکره ی پروژه ی هسته یی است. این که از زمان کسب تصدی گری دولت یازدهم تمام اهتمام روحانی معطوف سیاست خارجی با تمرکز بر آتش بس هسته یی بوده، موید این خط است که او به تبع پدر خوانده ی مادی و معنوی جریان سیاسی خود (رفسنجانی) قرص و محکم بر این باور هستند که بدون اصلاح سیاست خارجی و بدون احمدی نژاد زدایی هیچ پاسخ کاپیتالیستی به بحران کاپیتالیستی کنونی امکان توفیق ندارد. آن زمان هم که رفسنجانی کاندیداتوری خود در انتخابات یازدهم را منوط به موافقت رهبری می کرد در واقع می خواست بگوید که اگر نگاه اول کنار برود و بپذیرد که با احمدی نژاد شکست خورده است “من می آیم!”
در این جا یک نکته ی مهم مطرح می شود. همه می دانیم که سیاست خارجی نظام حاکم در سطح کلان تابع دیدگاه و سیاست گزاری رهبر است. این مساله به ویژه در پرونده ی بسیار حیاتی هسته یی به شکلی کاملا ویژه بروز می کند. با این توصیف و با توجه به این که به اذعان روحانی و ظریف و اخیرا هم علی مطهری توافق لوزان با “نظارت دقیق رهبر” صورت بسته است؛ چه گونه می توان این تناقض را تبیین کرد؟ شکی نیست که امضای چنین توافقی به مراتب گشادتر از اندام نحیف امثال ظریف و علی اکبر صالحی و حتا حسن روحانی است. از سوی دیگر مخالفت علنی رهبر با دو مرحله یی شدن توافق نیز جای یک تامل دیگر را باقی می گذارد…
چهارم. در مورد ابعاد سیاسی پروژه ی هسته یی ایران صاحب این قلم پیش از این در دو مقاله ی مبسوط “بن بست دو راهی” و “تشدید تحریم ها و امکان جنگ میان ایران و آمریکا” به تفصیل سخن گفته است. همچنین در یک گفت و گو با تله ویزیون برابری دلایل و زمینه های “نرمش قهرمانانه” را بررسیده است. سیر وقایع و اوضاع کنونی به وضوح نشان می دهد که آن دو مقاله و گفت و گو در شمار معدود تحلیل هایی است که زمان نه فقط اعتبارشان را نشکسته است بل که قوت و انسجام شان نیز به اثبات رسیده است. پروژه ی هسته یی ایران نزدیک به دویست میلیارد دلار هزینه داشته است. علاوه بر این خسارات ناشی از تحریم ها چنان است که یک مقام آمریکایی می گوید “تنها در 3 سال گذشته بیش از 200 میلیارد دلار به اقتصاد ایران ضربه خورده است.” بی دلیل نیست که همه ی مقامات شرط اولیه ی توافق را لغو تحریم ها دانسته اند. این که در توافق لوزان و متعاقب آن چنین توفیقی به دست آمده است یا خواهد آمد مساله ی دیگری است که حتا با تفاوت برداشت ها از متن توافق و توافقات پشت پرده و ضمنی نیز قابل ارزیابی نیست. موضوع این مقاله نیز اساسا چیز دیگری است.
بگذارید این گونه ادامه دهیم احمدی نژاد که بارها تحریم ها را “کاغذ پاره” خوانده بود وقتی به زمین سفت واقعیت تلخ تحریم خورد در پاسخ به انتقادات علی لاریجانی ناگزیر دست ها را بالا برد. لاریجانی و محافظه کاران میانه که با دولت دوم احمدی نژاد سرشاخ شده بودند اوضاع وخیم اقتصادی کشور را ناشی از “سو مدیریت” دولت می دانستند و تحریم را بی اثر می خواندند. همان احمدی نژاد “کاغذ پاره” در پاسخ به این انتقاد لاریجانی گفته بود “اگر تحریم ها اثر نداره لابد سیاست های ایشان اثر داره!!!” در واقع با ذکر این فاکت می خواهم بگویم که فشار شکننده تحریم ها نه فقط پایین و مردم فرودست را درمانده کرده بود- است- بل که حاکمیت را ناتوان و روند انباشت سرمایه را نیز مختل کرده است. البته در متن تحریم بسیاری از دلواپسان به نان و نوایی رسیدند که بابک زنجانی فقط یک نمونه است. باری در اواسط دولت احمدی نژاد فشار روزافزون تحریم برای حاکمیت غیرقابل تحمل شده بود. این شکننده گی در صحبت های جنجالی رفسنجانی در شیرگاه مازندران به وضوح دیده شد:
“ما در محاصره، تحریم و بایکوتیم و نمی توانیم از منابع استفاده کنیم، باید گران بخریم و در دریافت پول هم با مشکلات فراوان روبرو هستیم….”
از سوی دیگر در جریان مناظرات انتخابات یازدهم این فقط حسن روحانی نبود که به سیاست خارجی تهاجمی احمدی نژاد حمله می کرد و سعید جلیلی را به عنوان نماینده ی آن خط و البته مذاکره کننده هسته یی به باد انتقاد می گرفت. حتا مشاور ارشد رهبر در امور بین الملل (علی اکبر ولایتی) نیز منتقد سیاست هسته یی بود. چنین مخالفتی به وضوح نشان می داد که خط احمدی نژاد و حامیان اش در سپاه و حوزه و جبهه ی پایداری عملا به بن بست رسیده است. علاوه بر این فاکت سیاسی منابع مختلف گفته اند – و داخلی ها نیز تکذیب نکرده اند- که مدت ها پیش از دولت روحانی مذاکره با آمریکا در خصوص روند پرونده ی هسته یی و برخی مسایل دیگر به میانجی گری عمان و سلطان قابوس شروع شده بود. در واقع می خواهم نتیجه بگیرم که دولت روحانی چه ماحصل توافق دو جناح و “دست آورد” نظام سیاسی حاکم باشد و چه نتیجه ی استیصال و رویکرد نسبی مردم، تنها گزینه ی مناسب برای توافق با آمریکا بوده است. برای عبور از احمدی نژاد و اذعان به شکست هیچ یک از گزینه های محافظه کاران شایسته نبود. آن چه که این روزها به حساب ” تدبیر” روحانی – ظریف نوشته می شود می توانست به همین شکل به حساب علی اکبر ولایتی و حتا قالی باف واریز شود. قالی باف با سپاه تداعی می شد و مهره ی مناسبی نبود و ولایتی هم با وجود نزدیکی به رفسنجانی و موئتلفه با جاهای دیگر تداعی می شد. این نکته را گفتم تا نتیجه گرفته باشم که قهرمان سازی پوشالی خرده بورژوازی و بورژوازی وطنی از روحانی و ظریف و فضاسازی های اخیر رسانه های برتر اصلاح طلب و گنده کردن تصاویر دیپلومات های میان مایه تا کجا پوچ و پوشالی است. با خرده بورژوازی و بورژوازی کیسه گشاد سخنی ندارم اما اگر در این میان از مردم زحمتکش کسی را لبخند شادی بر چهره نشسته باشد تنها می توان زمزمه کرد:
خوش بینی برادرت ترکان را آواز داد…
پنجم. سوسیالیست ها نه با جنگ ایران و عراق موافق بودند و نه با صلح مخالف! سوسیالیست ها روند حوادث را نه بر اساس منافع ملی بل که بر مبنای منافع طبقاتی کارگران و زحمتکشان می سنجند. شادی و غم سوسیالیست ها تنها با شادی و غم مردم فرودست است که معنا می شود. توافق هسته یی و هر گونه تحول سیاسی دیگر را باید بر همین مبنا سنجید. شکی نیست که دود تحریم ها مستقیم به چشم مردم ندار و سود آن به جیب الیگارشی دارا رفته است. اگر از شکسته شدن زنجیر تحریم گشایشی در زنده گی مردم فرودست ایجاد شود باید به استقبال آن رفت. اما تجربه ی این 36 سال با فاکت و آمار نشان می دهد که چنین نیست. پیش از تحریم دستمزد و رفاه و آزادی بهتر از بعد از تحریم نبود. دولت احمدی نژاد در اوج شکوفایی نفتی بیش از 800 میلیارد دلار در آمد نفتی داشت اما دستمزدها را سال به سال ده ها برابر زیر نرخ تورم منجمد می کرد. دولت روحانی – میراث دار دولت سازنده گی – مفتخر است به خصوصی سازی و خدمت به اتاق بازرگانی! و البته پای بند است به سیاست اقتصاد مقاومتی که نام دیگر ریاضت اقتصادی است. ممکن است در نتیجه ی “صلح اتمی” سرمایه بیاید و یحتمل خواهد آمد اما بر خلاف توهم پراکنی نئوکینزین های وطنی این راه به بهبودِ اندکِ معیشتِ مردم فرودست ختم نخواهد شد. در بهترین و ایده آل ترین شرایط که به گفته ی اصلاح طلبان کم و بیش سیصد سال طول می کشد ایران با این سیاست ها قرار است بشود کره ی جنوبی یا ترکیه!
ششم. آیا شکست اتمی با قلع و قمع سوسیالیست ها و فعالان شناخته شده ی جنبش کارگری تلافی خواهد شد؟ چیزی شبیه کشتار تابستان 67 متعاقب شکست در جنگ؟ دور می دانم. شکی نیست که بورژوازی ایران نه دموکرات شده و نه راه مدارا در پیش گرفته است. تنها می توان گفت در شرایط کنونی کشور و با وجود توازن قوای طبقاتی جدید شبیه سازی شکست 94 با شکست 67 غیر واقع بینانه است.
هفتم. گفته می شود بعد از حصول توافق نهایی گام بعدی آمریکا تلاش برای انهدام موشک های بالستیک سپاه و طرح مولفه ی حقوق بشر و حمایت از بسط آزادی های فردی و شهروندی است. موشک را نمی دانم اما دفاع از حقوق انسان به مفهوم واقعی آن از سوی امپریالیسم یک مهمل بیش نیست. اسراییل و عربستان و امثال آن ها ساده ترین حقوق اولیه ی بشر را به سخره می گیرند و متحدان اصلی آمریکا هستند. دفاع دموکرات ها و کارتر از حقوق بشر زمانی واقعی شد که نطفه های یک جنبش ضداستبدادی در ایران شکل بسته بود.
سوسیالیست ها از توافق لوزان نه خوشحال اند و نه غمگین.
بیا برویم به کار خودمان برسیم!
محمد قراگوزلو
Qhq.mm22@gamail.com