برای مبارزه با مذهب باید دست به ریشه برد ؛ باید ریشه آن را زد. مذهب شکل است, پوشش است, مذهب, شکلی است, دیدی است غیر واقعی از دنیا و پدیده های خارج از ذهن انسان.
مذهب پوششی است که مزدوران امپریالیستها بر آن بستر ؛ یعنی بستری همه گیر و عامه پسندکه حماقت توده های به جا مانده از بشریت و ترقی در آن جریان می یابد ؛ دشمنان بشریت در آن مسیر تلاش دارند تا حماقت را ابدی و جاودانه نمایند و به نمایانند ؛ در این جهت بصورت اورژانس شبانروزی مشغول اند؛ تا مردم را در شکلهای گوناگونی بصورت توده های به جا مانده از تاریخ ؛ از واقعیات و زندگی دور نگه دارند ؛ تا مردم از حرکت و تغییرات مناسب باز بمانند.
در اثر گرد و خاک و دود ستم و ناهنجاری ها …. چشمان بصیرتشان نابینا می گردد ؛ آنگاه به جان رهبر و امام و خلیفه و شاه و ارباب و بالاتری ها و حاکمان و زورمداران و دشمنان خود انسان از خود بیگانه و از خود تهی؛ قسم یاد می نمایند و به آنچه خود ساخته اند سجده می برند ؛ فرهنگی زمان برده داران و حاکمان و خلفا و شاهان ؛ دشمنان مردم ؛ عوام فریبان نیز از میان همین انسانهای بیهوده به چرا زندگان ؛ در مسیر نابرابری ها مزدورانشان را سازمان می دهند ؛ هر دو طرف به امیدی و در جهتی مخالف آنچه که می نمایانند و یا در تصور خود دارند ؛ که در طول مسیر ؛ طبق عادات به جا مانده از دوران توحش این توده بی شکل اند که فرهنگ و شکل اربابان و دزدان را می گیرند به شکل قالب ساخته شده اربابان در می آیند و فرهنگ دزدان و غارتگران را از آن خود می دانند.
هر یک از خود توده بی شکل ؛ یک میخ چوبینه ای از این دار ستم و حماقت می گردند ؛ برای حاکمان و عوام فریبان هدف و برنامه مشخص است ؛ برای توده قربانی هدف سرابی است ؛ تا انتهای رذالت و نامردمی ها ؛ مذهب آئینه ای است از یک سراب در بیابانی که آدمهای فقیرش ار فقر به هر لحاظ سرگردانند.
فقر احساس و امید ؛فقر فرهنگی و روابط انسانی ؛ فقر سیاسی و درک منطقی از برآیند نیرو ها و مسیر آینده ؛ فقر اجتماعی و درکی درست از جهان پیرامونی که در شکل های کلاه برداری و دروغ و تظاهر و فریب و کارچاق کنی و در نهایت دزدی و جنایت مکمل آن می گردد ؛ فقر ذهن و حافظه تاریخی و فقر دورنمائی و برنامه ای برای آینده.
فقر در یک کلام توده ای از جامعه ای از فقرائی در هم تنیده بصورت کومه ای از انسانهای بیهوده به چرا زندگان و خسته از زندگی ؛ توده های فقیر و به جا مانده از تمدن و بشریت که آه ندارند با ناله سودا کنند.
هر چه آدم فقیر تر؛ از انسان بودن بیشتر تهی است ؛ جای خالی انسانیت را ؛ چاله چوله های شخصیت ناداشته و خالی را توحش می گیرد و پر می نماید ؛ نتیجه آن….؟
در مسیر تاریخ به جاماندن امری است بسیار طبیعی ؛ انچنانکه می بینیم ؛ و باز هم به همین خاطر مردمان فقیر و بیچاره ؛ فقر به نسبتهای مختلف ؛ تمامی دار و ندارشان را ؛ تمامی امید و آرزو های لگد کوب گشته در زیر سم یابو های تاریخ شان را ؛ تمامی باورشان را بر باد اوهام و خیالات و تصورات مالیخولیائی ؛ به خود فریبی باز هم هر چه بیشتر از سرناچاری و بن بست های روحی و روانی باز هم از سر ناچاری بنیاد می نهند.
در هم تنیدگی بی باور به خود ؛ بن بست روحی و روانی و ذهنی که خود راه بیرون آمدن و در رفت از این بن بست را بسیار ناگوار تر از دیدن نورخورشید می داند ؛ بعد از نشستی خسته کننده در یک تاریکی طولانی ؛ روح و جان ملول و خسته از گذشت زمان ؛ و بازهم معاملاتشان با خدا و رهبر و امام از سر یاس و سرخوردگی و زبونی .
خواه این رهبر می خواهد یک گاو هندی باشد یا یک عوام فریب دیوث در یک طویله خران و امام جماران باشد یا یک توهم و خیال در یک چاه خیالی ؛ یا یک رهبر در کاخ زمستانی و گلستانی یا امام و رهبر و فلان ناسیونالیست تفاوتی ندارد.
توده خرافاتی و عوام نمی توانند تفاوتها را ببینند ؛یا خود را به نابینائی وادار می کنند. اغلب آنهائی که می دانند در این مسیر خودفروش و فرصت طلب و مردم فروش اند ؛ زیرا بی باوری به خود بازهم بی باوری به دیگران را نیز بدنبال دارد و اینها به لحاظ اندیشه و باور به انسان و باور به خود سست تر از آنی هستند که می نمایند ؛ از سر سستی در اندیشه و باور های ناداشته شان…. به هم پناه می برند و در برابر دیگران با سماجتی بیش از حد تصور درونی شان ؛ خود نمائی و خود ارضائی می کنند.
بوقلمون صفتی یکی از مشحصه های بارز آنهاست ؛ این نوع تفکر و رفتار است که آنها را مانند حلبی ؛ خیلی سریع سرخ می شوند و با یک فوت و باد تاریخ سرد می گردند ؛ لذا ؛ بنابراین ؛ امر پناه بردن به هم بسیار طبیعی به نظر می رسد ؛ کسی که به خیالات پناه می برد. برای آنها اهمیتی ندارد چه کسی به چه شکلی در کجای بالای سرشان باشد.
تمامی این ترسوئی ها ؛ بدهکاری ها؛ احساس ضعف و ناتوانی ها؛ تمامی امید بستن ها و از سرناچاری و ناتوانی و زبونی در عرصه اندیشه و بی باوری به خود و از سر نا امیدی و نادانی شان و ناتوانی از درک مسائل در عرصه های اندیشه است ؛ فرصت طلبانه همه چی را به خدا و امام و رهبر و …. قرض می دهند و باز هم به خدایشان بازهم به رهبرشان بدهکاراند ؛ و طلب عفو می کنند ؛ از چی ؟ برای چی ؟ زیرا همیشه کوله بار سنگین ضعف اندیشه را با خود به همراه دارند ؛ همیشه گنهه کار اند ؛ تبلور ضعف تفکر در شکل گناه ناکرده از مشخصه های بارز این نوع رفتار و شخصیت های در بن بست گیر کرده است ؛ در نظر آنها همه چیز عوضی به چشم می اید ؛ زیرا عوضی می بینند ؛ در ذهن آنها سرابی از …. هیچ ؛…. فقر ؛ آه مردم ستم دیده است که به جز اوهام و خیالات فریاد رسی نمی بینند ؛ افراد مذهبی از یک دنیا مملو از خیالات و تصورات و اوهام به آن دنیای خیالات و نیستی می روند به امید شاید کسی یا یک حوری بهشتی (( لطفآ بد ترحمه نفرمائید )).
برای واقعی زندگی کردن پرده ها را باید کنار زد تا دنیای واقعی را بتوان دید ؛ تا از اوهام رها شد ….به این منظور و در این راه ؛ یکی از اساسی ترین کار ها مبارزه با استثمارگران و عوام فریبان در هر شکل ممکن آن است ؛ البته ؛ آنها نیز در هر شکل ممکن به خفه نمودن دگراندیشی و تفکر و اندیشیدن مردم بی باور به خود بصورت اورژانس شبانروزی مشغول اند ؛ …. که هر کدام از آن کار ها در مسیر مبارزه ؛ خود به ابعاد احساسات زخمی انسانها و درازای تاریخی است بلند.
از دیو و دد ملول بودن کافی نیست, با قلم و قدم باید به جنگ سیاهی ها رفت …. پای تصور و اندیشه را باید بر زمین واقعی نهاد.
تصورات بی پایه و واهی و خرافات لازمه استثمار است ؛ همانگونه که رضایت خاطر در مسیر استثمار نیز انسان را خرفت می نماید و آماده در جهت باربری در خدمت استثمارگران, استثمار حامی و پشتیبان اوهام و عوام فریبی ها است ؛زیرا بهترین اسحله دست آنها نادانی و بی باوری انسان به خود انسان است .
اوهام ؛ دود مسخ کننده کندوی زنبوران عسل است ؛ شکل اوهام می تواند اوباما یا دبلیو بوش هم باشد یا خمینی و یا ناسیونالیزم عقب مانده از تاریخ, هر کسی و هر چیزی که از تفکر ما را باز دارد و بسوی دنیای توحش و حیوانات براند ؛ هر آنچه ما را از دیگر انسانها باز دارد و هر آنچه که انسانها را از هم دور نماید,می تواند باشد و هست, زندگی واقعی در دنیای امروز ؛ یعنی تلاش در جهت ازادی و برابری برای تمامی انسانها, هیچ کسی از دیگری برتر نیست .
سه-شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳
۲۱ اکتبر ۲۰۱