آنچه که نگارنده را برای نوشتن این یادداشت واداشت لزوم درک و شناخت درست از مفهوم خشونت است، نه درکی تقلیل گرا و محدود در دایره خشونت فیزیکی مردان بر علیه زنان. اصولا با نگاهی اجمالی به تاریخ، وجه نامگذاری و انتخاب 25 نوامبر (خواهران میرابال اهل دومینیکن، در 25 نوامبر 1960 در دوران دیکتاتوری تروخیو با وحشیانه ترین شیوه ها توسط افراد ارتش کشته شدند و این روز به یاد آنان و برای پاسداشت مبارزات تمام زنان آزادیخواه، در سال 1999 توسط مجمع عمومی سازمان ملل به عنوان روز جهانی مبارزه برای رفع خشونت علیه زنان نامگذاری شد)میتوان به سادگی دریافت که آرمان و هدف غایی تلاشگران این عرصه از مبارزه، رهایی زنان از خشونتی بوده که در عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، همواره و با شیوه هایی متنوع در جوامع بشری بر نیمی از جمعیت انسانی جهان روا داشته میشود. مبارزه با نظمی خشن، سرکوبگر ، آمرانه و مردسالار.
هنگامی که از خشونت و یا هر مقوله اجتماعی دیگر سخن میگوییم بایستی این واقیت بدیهی را یادآور شویم که جهان ما چه اکنون و چه در غالب دورانهای تاریخی، دربرگیرنده جوامع گوناگون با فرهنگهای متفاوت بوده و به هیج وجه یک جامعه واحد و یکسان نبوده و نیست. بنابرین بحث بر سر برخورد خشن با زنان، جنبه هایی بسیار متفاوت، گسترده و در عین حال تنگاتنگ و وابسته را در برمیگیرد. برای مثال آنچه بر زنان در افغانستان میرود با آنچه که در فرانسه خشونت به شمار میآید کاملا متفاوت است، هر چند که میتوان گفت در نهایت هردو آبشخور شناختیی یکسانی دارند: مردسالاری که خود از دو سنگر بهره میگیرد، دین و مناسبات تولیدی مسلط. و لابد نباید فراموش کنیم اگر در بخشی از جهان خشونت عریان برعلیه زنان و سرکوب خواستهای برابری خواهانه زنان تا اندازه ای متوقف گشته است، این امر مرهون دهه ها مبارزه و تلاش میلیونها زن و مرد آزادیخواه و برابری طلب بوده که اتفاقا هم نقش برجسته و دخالت دین را به عنوان نهادی کاملا ضد زن در عرصه سیاست و قانون گذاری به چالش گرفتند و هم سیاست و اقتصاد مردمحور را.
نگارنده در این نوشتار کوتاه به دنبال دلایل و چرایی پیدایش و زمینه های رویش و سلطه نظام تولیدی و مناسبات اجتماعی مبنی بر حاکمیت و بالاسری مردان نیست، بلکه دلایل و ریشه های دیرپایی، جان سختی و پایداری نظام مردسالار است که باید برروی آن خم شد و زیر ذره بین قرار داد، نظمی دیرپا و به ظاهر طبیعی که با خود خشونت را نیز به همراه دارد. به عبارتی دیگر حاکمان در آنچه میکنند آزاد و مختارند حتا خشونت پیشگی، و این محکومان هستند که باید برای رهایی و آزادی تلاش کنند.
در بخش عمده ای از جهان با حاکمیت دینسالاران و یا نقش پررنگ دین در شکلدهی، راهبری و سازمانبخشی اجتماعی وضعیت رو به وخامت زنان بر کسی پوشیده نیست. کشتن زنان و قتلهای ناموسی، ختنه دختران برای سدکردن لذت هماغوشی آنان در بزرگسالی، اسیدپاشی، حبس زنان در پستوی خانه، ازدواج های اجباری و زود هنگام دختربچه ها و در نهایت بخشیدن نقشی درجه دوم برای همه عمر به زنان نمونه هایی از انواع خشونتی است که بر همگان عیان است. ذکر نمونه ای در اینجا پر بیهوده نیست هرچند بسی رنج آور و جانگداز است: در پاکستان و در ساختار حکومتی بر پایه اسلام و رسوم به غایت واپسگرایانه،در خانواده سادات و مالکان بزرگ اکثر نواحی و بخصوص منطقه سند، برای دختران دم بخت جز در دایره محدود خانوادگی و فامیلی انتخابی وجود ندارد آنهم تنها برای حفظ ارث و ماترک فامیل. اگر پسر عمویی مناسب در کار نباشد دختر بیچاره را در کنار قرآن مینشانند و مراسم عقدش با قرآن برگزار میشود. و دختر از آن پس تا زمان مرگش همسر قرآن محسوب میشود و تا واپسین دم تنها و همچون محبوسی در اطاقی به راز و نیاز و تلاوت قرآن روزگار تلخش را چون تارک دنیا به سر میبرد. بدون شک نمونه های بسیاری از این دست میتوان آورد که به راستی دل را به درد میآورند. فراموش نکرده ایم که داعش در سوریه، عراق و شنگال چه برسر همگان و بخصوص زنان آورد. ایران خود نمونه ای دست اول است برای شناخت خشونت عریان و گاه پنهان برعلیه زنان. از تجاوز به زندانیان سیاسی در زندانها گرفته تا اسیدپاشی به روی زنان، از ادبیات زن ستیز و چندش آور صداوسیمای ایران تا نبود امنیت برای زنان در خانه، محیط کار، مدرسه، دانشگاه و خیابان، و همه اینها در پناه رژیمی است تا مغزاستخوان ضد زن و انسان ستیز که البته زنان مرتجع نیز در ساختار و مدیریت آن سهمی دارند.
اما آنچه که گاهی به بوته فراموشی سپرده میشود بازتولید خشونت و رشد پنهان فرهنگ زن ستیز با شیوه هایی نوین، در سایه و با رنگ و لعابی فریبنده است، حتا در بخشهایی از جهان که در زمینه قانونگذاری و فرهنگسازی به سود زنان و جامعه عاری از خشونت و تبعیض بر علیه زنان پیشرفتهایی داشته اند. در اینجا نگاهی کوتاه داریم به مقوله ای که کمتر به آن پرداخته شده، صنعت سودآور پورنوگرافی و سرتیترهایی را برجسته خواهیم کرد که نباید از نگاه دور داشت. گاهی این پرسش به ذهن خطور میکند که اصولا این همه سرمایه در پورنوگرافی آیا سودآود هم هست؟ بیگمان آری. بر طبق تحقیقات پروفسور گیل دینس(Gail Dines, BSC and PhD in sociology, University of Salford) یکی از آکادمیسینها و زنان فمنیست رادیکال، در هر ثانیه 3000 دلار سود نسیب شرکتهای درگیر این صنعت مخرب میگردد. و از هر چهار بار جستجوی اینترنتی یکی در مورد پورن است، 36 در صد فضای اینترنت مختص به پورن میباشد!!. پورن در تمام تاریخ وجود داشته است اما آنچه که تازه است تبدیل شدن آن به یک صنعت سودآور است که به آرامی در حال تخریب هویت جنسی ماست و در این میان زن با تهدیدی جدی و کمتر شناخته شده روبروست. زن در تصویری که این صنعت ارایه میدهد تنها و تنها یک کالای سکسی است که خریدار و مالک آن که البته مرد است کاملا آزاد است با او چگونه برخورد کند. درصد بسیار بالایی از تصاویر موجود در این بازار حاوی خشونتی است که شوربختانه از دیده پنهان مانده، تصورش را بکنید در دورانی که هر کودکی به آسانی امکان دستیابی به اینترنت را دارد و شاهد اینگونه خشونتی با زن باشد و زن نیز به تمکین و رضایت خود تن به آن بخشیده، چه آینده وحشتناکی در پیشرو داریم؟ حال اگر این مقوله یعنی صنعت پورن را با رواج فرهنگ سکسیسم، سطحی نگر و به ظاهر بی گزند دیگر یعنی کنترل مردان بر اندام زنان، که بدبختانه زنان با آغوش باز به پیشوازش رفته اند، سازوکار این روند زن ستیز کمی بیشتر برایمان شفاف میشود. میشل فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه از اقدامات انظباتی نام میبرد که بر اساس آن و سازوکار جدید قدرت، فرد میتواند بدن دیگران را به گونه ای کنترل کند که نه تنها آنگونه که او میخواهد رفتار کنند بلکه این رفتار به گونه ای باشد که به نظر برسد این رفتار بر اساس میل انجام گرفته است. اگر زمانی کنترل مردان بر بدن زنان تنها به کمربند عفت و یا ختنه کردن زنان خلاصه میشد، که یکی تقریبا به تاریخ پیوسته و دیگری با تلاش، مبارزه و روشنگری تا حدی کاهش یافته، امروزه شیوه هایی نوین جایگزین شده اند که بار تخریبی کمتری ندارند و از دید بسیاری از مصادیق خشونت به شمار می آیند. عملهای جراحی برای تنگتر شدن واژن، باریک کردن دور کمر، پروتز سینه و بوتاکس صورت و… از این جمله اند که بسیار کم به آن پرداخته شده. نگاهی کوتاه به آمار موجود در اینباره واقعیتی تلخ را برای ما عیان میکند که جای دارد بیشتر از آن گفت. اینها به واقع نماد فرودستی و کالاوارگی زن نوین است که در میدیا و رسانه در بوق و کرنا میشود. بیگمان همگی ما زنانی بیشمار را میشناسیم که رژیمهای غذایی طاقت فرسایی را برخود تحمیل میکنند که غالبا سللامتی آنها را با تهدیدهای جدی و مزمن روبرو میکند تا به سایز مورد نظر مردانشان برسند، زنانی که شاید هم از استقلال مالی برخوردارند و هم با سنگ مهک استانداردهای امروزی در شمار افراد موفق هستند. سخن در اینمورد کم نیست و نمونه بسیار میتوان آورد، این نوشته تنها تلنگری است برای باز کردن دیده ها بر روی مفاهیم نوین خشونت که کمتر از آن گفته شده. همانگونه که در آغاز اشاره شد خشونت بر زنان نظام مند و سیستماتیک است، و تا زمانی که با تبر به قطع ریشه ها نپردازیم در بر همین پاشنه خواهد چرخید. در پایان باید انگشت بر نکته ای کلیدی گذاشت که نگاه تقلیل گرا که خشونت را تنها در مشت و لگد میبیند خطرناک است. نگاهی که مرد را با نگاهی فردگرایانه مسبب خشونت میبیند، همانند آنچه که بعضیها به غلط راه چاره را در دشمنی مردان میدانند، ما را به آدرسی اشتباه روانه میکند. چرا که خشونت مفهومی بسیار گسترده است که مصادیق فراوانی را شامل میشود و در نهایت اینکه این سازمان و روابط حاکم بر اجتماع و تولید اجتماعی و اقتصادی است که فرهنگ را تولید میکند و ما به مصابه انسان چه زن و چه مرد محصول این روابط بسیار پیچیده و در هم تنیده ایم، که البته ما نیز به نوبه خود یا در بازتولید فرهنگ و سازمان سهمی داریم و یا با آن در ستیزیم و درکار آفرینش فرهنگی انسانی و برابریخواه. باشد که در راه مبارزه برای دنیایی عاری از هرگونه خشونت گام برداریم.