به فرزندان مام میهنم که ازطرف حکمرانان مستبدبه تنگ آمده اندوروزبه روزحلقه ی زندگی رابررویشان تنگ تروتنگ تر می کنند
وبه ناچاراین سرمایه های مام میهن به زندگی خودپایان می دهند
1-وقتی که مرد همه پرندگان درآسمان برایش هق هق گریستند
2-وقتی که مرد پرندگان تاب گریه رانیاوردند وبغض کرده برایوان خانه اش پروبال زدند
3-وقتی که مرد باران واپسین گریه اش را به امانت به قطره قطره های بارانی اش سپرد
4-وقتی که مرد همه آرزوهای ناکام اش پیرهن سیه پوشیدندودرمجلس ترحیم اش بماتم واندوه نشستند
5-وقتی که مرد آسمان بغض کرد و کرور کرور بارید وبه مرده شورگفت:نشورداش…من خودم می شویم اش
6-وقتی که مرد مادرش آنقدرگریست تاکه آب شیرین دریا«شور»شدوماهیان درشوری آب مردند
7-وقتی که مرد آرزوهایش بغض کرده گفتند:داشتیم به رویاهایش نزدیک می شدیم
8-وقتی که مرد آرزوهایش دیگرتاب تنهایی رانیاوردندوازپلی خودرابه پائین انداختند
9-وقتی که مرد درخت بیدباغچه اش ازغم وفراق اش کمرش خم گشت
10-وقتی که مرد خدابه اندوه نشست وگفت:ازچه آرزوهایش رابرنیاورده ام
11-وقتی که مرد همه آرزوهایش خودراانتحارکردندوگفتند:بعدازتو آرزوی نداریم
12-وقتی که مرد قطارآرزوهایش آزایستگاه مرگ برای همیشه بازایستاد
13-وقتی که مرد درواپسین نگاه اش به زندگی تف انداخت
14-وقتی که مرد عقربه های ساعت مچی اش باندوه وماتم واپسین لحظه های زیستن اش رامی نواخت
15-وقتی که مرد عقربه های ساعت مچی اش هیچ میل به بازایستادن قلب اش رانداشت
16-وقتی که مرد کفش های تازه اش حکایت راههای نرفته رابرایش می گفت
17-وقتی که مرد ماهی درچشم های دریایی اش آب تنی می کرد
18-وقتی که مرد غمهای قدونیم قداش چون فرزندان اش دوروبراش راگرفته بودندومویه می کردند
20-وقتی که مرد بهارشکوفه های درخت اش رابه پائیزسپردوجسدبی جان اش رازیرانبوه برگهای زردمدفون کرد
21-وقی که مرد باران چه اندوهگینانه روی جای پاهایش گام برمی داشت
22-وقتی که مرد روبه غمهایش کردوگفت:بعدازمن غمهایتان بهاری بادوگاه گاهی یادی ازغم های جاودانه ام بکنید
23-وقتی که مرد گفت :میمیرم تاکه شایداین باربه«شادی»به خشت بیفتم
24-وقتی که مرد گفت:آخرکجای جهان دیده اید…که ماهی درخشکی زندگی کند