سلمان رشدی، نویسندهی جنجالیِ هندی-بریتانیایی، اخیرا باز یک سرِ ماجرایی قرار گرفته که سرِ دیگرش جمهوری اسلامی است.
در آستانهی برگزاریِ نمایشگاهِ کتابِ بینالمللیِ فرانکفورت – که از آن به عنوانِ بزرگترین نمایشگاهِ کتابِ جهان یاد میکنند – وزارتِ ارشادِ جمهوری اسلامی اعلام کرد که این نمایشگاه را به دلیلِ حضورِ سلمان رشدی در آن «تحریم» کرده و به ناشرانِ ایرانی اجازهی حضور در آن را نمیدهد. قرار بود رشدی در مراسمِ افتتاحیهی این نمایشگاه دربارهی اهمیتِ «آزادی بیان» سخنرانی کند.
در بیانیهی وزارتِ ارشاد آمده: «نمایشگاه بینالمللی کتاب فرانکفورت که یکی از بزرگترین نمایشگاههای کتاب در سطح جهان به شمار میآید، متأسفانه در سال جاری در تعارض آشکار با اهداف اعلام شده فرهنگی، تحت پوشش آزادی بیان اقدام به دعوت از یکی از چهرههای منفور در جهان اسلام نموده و برای سلمان رشدی، نویسنده ملحد کتاب آیات شیطانی، فرصتی برای ایراد سخنرانی در آن نمایشگاه و رونمایی از آخرین اثر وی نموده است که محتوای آن نیز خود نوعی مقابله مستقیم با اندیشهها و باورهای دینی میباشد…. جای تأسف است که برگزارکنندگان این رخداد خود را بازیچه دست عوامل صهیونیست و ضداسلام قرار داده و با مستمسک قرار دادن واژه آزادی بیان، عواطف و احساسات مسلمانان سراسر جهان را خدشهدار ساختهاند.»
با این مقدمه و بر این اساس بد ندیدم نگاهی به کارنامهی ادبی/فرهنگی/سیاسیِ رشدی بیندازم تا هموطنانم بتوانند او را و فعالیتش را از منظری سوای بلندگوهای ایدئولوژیکِ رژیمِ جمهوری اسلامی بشناسند. سلمان رشدی (متولد ۱۹ ژوئن ۱۹۴۷) در بمبئی است که در آن موقع هنوز جزو مستعمراتِ بریتانیای کبیر بود (هند و پاکستان کمی بعد از انگلیس استقلال یافته و از هم جدا شدند). او کشمیریالاصل است و در خانوادهای مسلمان به دنیا آمده است. رشدی تحصیلاتِ خود را در هندوستان و انگلستان (دانشگاه کیمبریج) پی گرفت. او تا به امروز چهار مرتبه ازدواج کرده که هر چهار بار به طلاق منتهی شده است. وی بخشی از زندگیِ خود را در هند و بخشی دیگر را در انگلیس گذرانده و از سالِ ۲۰۰۰ ساکنِ آمریکا بوده است.
رشدی در طولِ دورانِ فعالیتش دریافتکنندهی بسیاری جوایزِ ادبی و القابِ اجتماعی و مقامهای علمی بوده است. در سال ۲۰۰۷ ملکه الیزابتِ دوم به او لقبِ «سِر» داد؛ و در سال ۲۰۰۸ «تایمز» او را در لیستِ پنجاه نویسندهی بزرگِ بریتانیایی از سال ۱۹۴۵ در رتبهی سیزدهم قرار داد. رشدی را بیشتر به عنوانِ رماننویس میشناسند، اما او داستان کوتاه، مقالاتِ ادبی، فرهنگی، تاریخی، و سیاسی هم بسیار دارد. رمانِ اولِ او، «گریموس» (۱۹۷۵)، که تا حدودی وامدارِ ادبیاتِ علمی-تخیلی است، چندان مورد توجه قرار نگرفت. رمانِ دومِ او، «بچههای نیمهشب» (۱۹۸۱)، بود که رشدی را به یکی از نویسندگانِ بزرگِ جهان تبدیل کرد.
با این وجود، رشدی شهرتِ جهانیِ فراگیرِ خود را مدیونِ رمانِ چهارمش، «آیات شیطانی» (۱۹۸۸) است، که یکی از بزرگترین بحرانهای جهانِ اسلام در قرنِ بیستم را رقم زد. این رمان حکایتی تخیلی است که در چارچوبی مدرن داستانِ زندگیِ پیامبرِ اسلام را از منظری انتقادی و بعضا طنزآمیز روایت میکند. خمینی، با «اِلحادی» خواندنِ محتوای این کتاب، در ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ فتوای قتلِ رشدی را صادر و برای خون او جایزه تعیین کرد. از این بابت او ظاهرا دلخوریِ شخصی هم از رشدی داشت، چرا که رشدی در فصلِ چهارمِ کتابش «امام»ی را به تصویر میکشد که از تبعید به سرزمینش بازگشته و با خودخواهی و بدونِ توجه به آسایش و امنیتِ مردمش انقلابی بر پا میکند.
پس از صدورِ فتوای خمینی، در حوادثی که به گونهای پیشدرآمدِ قضیهی کاریکاتورهای سوئدی-دانمارکی و سپس قتلِ عامِ شارلی اِبدو بود، در ایران و بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی تظاهراتِ پرشوری بر ضدِ رشدی بر پا شد. حتی در غرب هم جوامعِ مسلمان تظاهراتهای پرحرارتی برگزار کردند که بعضا به خون کشیده شد و تعدادِ زیادی حینِ آنها کشته شدند. از آن زمان به بعد رشدی مدام موردِ تهدیدِ عواملِ جمهوری اسلامی و دیگر گروههای تندروی اسلامگرا همچون حزبالله و القاعده بوده و چندین بار هدفِ ترور قرار گفته است. در نتیجه انگلیس برای مدتی طولانی او را تحتِ مراقبتِ ۲۴ساعتهی پلیس قرار داد، و به خاطرِ همین جریان در ۷ مارس ۱۹۸۹ روابط دیپلماتیکش را با جمهوری اسلامی قطع کرد.
دغدغهی عمدهی رشدی در رمانهایش نقشِ مخربِ مذهب در زندگیِ انسان، برخوردِ فرهنگِ شرق با غرب، مهاجرت، ارتباط و گسستِ فرهنگی/روانی است. بر همین مبنی، اکثرِ رمانهای او در شبهقارهی هند و در اروپا در میانِ کاراکترهای سرگردانی میگذرد که دچارِ بحرانِ هویت و اخلاق هستند (رشدی خود به «نسبیگرایی» فرهنگی اعتقادی ندارد و «خوب» و «بد» را اصولی جهانی میداند). میتوان گفت که آثارِ رشدی از منظرِ ایدئولوژیک در رستهی ادبیاتِ «پسااستعماری» قرار میگیرند که با دغدغههای روانی و هویتیِ مردمانِ جهانسومی در عصرِ «جهانی شدن» دستبهگریبان است.
سبکِ خاصِ رشدی اما «رئالیسمِ جادویی» است، که عموما آن را در قالبِ «رمانِ تاریخی» به کار میگیرد. در این سبک، نویسنده گرچه به تاریخ ارجاع میدهد، اما اشخاص و وقایعِ تاریخی را با رگههایی خیالی و بعضا سورئال در هم میآمیزد، که نتیجهاش تصویری آشفته و تشویشآمیز میشود. گرایش به کاربردِ ساختارهایِ دشوار و بعضا غیرِدستوریِ زبانی و واژگانِ عجیب و غریب هم به این آشفتگی میافزاید. این همان سبکِ پیچیدهی رمانِ «پستمدرن» است که نمونههای دیگرش – البته با تفاوتهای خاص – را میتوان در آثارِ امثالِ گابریل گارسیا مارکز، توماس پینچون و کِرت وونِگات مشاهده کرد.
از آنجایی که در سبکِ کارِ این نویسندگان ظرافتهایِ زبانی-فرهنگیِ خاصی وجود دارد که بعضا ترجمهپذیر نیست، به نظرم شایسته است رشدی را مثلِ همهی نویسندگانِ پستمدرنِ دیگر حتیالامکان به زبانِ اصلیِ خودش – یعنی انگلیسی – خواند. این را هم باید ذکر کنم که آثارِ رشدی حتی برای خوانندهی انگلیسیزبانِ عام هم دشوار است، چرا که از یک طرف معمولا پیشزمینهی فرهنگی-مذهبیِ آثارِ او را درک نمیکند، و از طرفِ دیگر گرفتارِ زبانِ پیچیده و پرطمطراقِ او میشود.
خودم شخصا این سبک نوشتار را نمیپسندم، چرا که «آشفتگیِ زبانی»اش حالم را بد میکند، و به نظرم حتی در تقابل با ادعای «روشنگرانه»ی خودِ رشدی قرار میگیرد. البته این هم هست که من در نهایت به «کلاسیسیسم»ی گرایش دارم که ایدهآلش سادهنویسی و روشننویسی برای ارتباط برقرار کردن با خواننده و نه لزوما مرعوب کردنِ اوست. با این وجود باید اعتراف کنم که رشدی، اگر به نظرم نویسندهی خوبی نیست، اما نویسندهی قدرتمندی است. او به خوبی به چم و خمِ زبانِ انگلیسی آشناست، فرهنگِ هندی-اسلامی را خوب میشناسد، و کاملا بلد است چطور نوشتهاش را به خواننده و به بازار ارائه کند.
در نهایت، رشدی به نظرم شهرتِ جهانیاش را در درجهی اول مدیونِ فتوای «مرگبار» خمینی است. او گرچه نویسندهی واقعا بزرگی است، اما بسیاری در سبکِ او کار کردهاند که ضعیفتر از او نبودهاند اگر قویتر نبوده باشند، و با این وجود کسری از توجهی که رسانهها به وی معطوف کردهاند را به خود جلب نکردهاند. بر این اساس میتوان اینطور نتیجه گرفت که حتی ادبیات، این به ظاهر «خنثی»ترین و «غیرسیاسی»ترین شاخهی علومِ انسانی، نیز امری قویا «سیاسی» است؛ و دغدغههای سیاسی در واکنشهایی که به آن نشان داده میشود که در نتیجه به جهانی و فراگیر شدنش میانجامد نقشی اساسی بازی میکند.