شه‌ممه‌ 23 تشرینی دووه‌م 2024

همه امور شخصی سیاسی نیز هستند، اما سیاست امر شخصی نیست! / حمید آقایی

شاید این دو ترکیب متناقض بنظر برسند، اما بنظر من هردو حقیقت دارند. امروزه همه امور شخصی سرانجام به موضوعات و برنامه های سیاسی منتهی می شوند. اما در عین حال، سیاست، به مفهوم سیاست ورزی، امری شخصی نمی تواند باشد. علت پرداختن به این موضوع مقاله ایرج مصداقی در باره گذشته سیاسی فرخ نگهدار در سایت اخبار روز است که بحثهای بسیاری برانگیخت. وی در این مطلب می کوشد با استناد به مدارک، گزارشات و مصاحبه های فعالین جنبش فدایی تناقضات و به قول خود ایشان “دروغهای” فرخ نگهدار در رابطه با نقشی که در جنبش فدایی داشته است برملا سازد.

هدف من از این یادداشت نه دفاع از فرخ نگهدار و یا تائید نظرات ایرج مصداقی است، بلکه موضوعی که می خواهم به آن بپردازم، موضوع “شخصی و یا غیر شخصی” بودن امور سیاسی است. همانطور که در عنوان یادداشت آمده است، سیاست امری شخصی نیست، بلکه بقول ماکس وبر یک حرفه است که علم و روش های خاص خود را می طلبد.. در چنین کادری، همچنین از سیاست ورز و سیاست مدار انتظار می رود که در کادر این حرفه از تخصص لازم برخوردار باشد.

اما اگر در امر قضا و قضاوت، بعنوان یک حرفه خاص، بیش از هر چیز به افراد حقیقی و یا حقوقی توجه می شود و رفتار افراد مورد قضاوت قرار می گیرد؛ در امر سیاست و سیاست ورزی بیش از هر چیز به روابط و مناسبات قدرت بین اقشار، طبقات و گروهای اجتماعی پرداخته می گردد. در دنیای امروز قضاوتِ رفتار و عملکرد افراد حقیقی و یا حقوقی فعال در عرصه سیاست، به سیاست مداران و رهبران کشورها واگذار نمی شود.همانطور که می دانیم، این مسئولیت به دادگاه های بین المللی واگذار گردیده است، و تا حد امکان سعی می شود، حوزه قضاوت و جزا از حوزه سیاست منفک و جدا بماند.

اما چرا، در عین حال، گفته می شود که همه امور شخصی و یا خصوصی سیاسی نیز هستند؟
گفتمان و شعار “امور شخصی سیاسی نیز می باشئد” ابتدا در جنبشهای دانشجویی و فمنیستی سالهای دهه شصت به بعد میلادی در کشورهای غربی مطرح گردید. تا قبل از این دوران به رابطه بین امور شخصی و خصوصی از یکطرف و مسائل عام سیاسی و اجتماعی از سوی دیگر توجه کمی می شد. هدف جنبشهای فمنیستی و دانشجویی این دوران باز گرداندن حوزه امور شخصی، خصوصی و خانوادگی به دنیای سیاست و ساختارهای سیاسی آن دوران بود. که در حقیقت می توان گفت که از آن دوران به بعد دو گفتمان و مقوله‍ی مطرح در فلسفی-سیاسی یعنی “فردگرایی” و “لیبرالیسم” در یک رابطه تنگاتنگ و ارگانیک با یکدیگر قرار گرفتند و ساختارها و برنامه های سیاسی احزاب و دولت ها را رقم زدند.

میشل فوکو در کتاب خود تحت عنوان تاریخ سکسوالیته می نویسد، تا قرنهای طولانی ما انسان را مطابق تفکر ارسطویی موجود زنده ای می پنداشتیم که از یک استعداد سیاسی نیز برخوردار است؛ (موجودیت سیاسی وی فرع بر بخش های دیگر زندگی او انگاشته می شد). در دنیای مدرن اما، این معادله کاملا برعکس شده است، به این معنی که موضوع اصلی سیاست همانا (تمامی) زندگی انسان می باشد و اداره سیاسی یک جامعه باید بر موجودیت انسان متمرکز گردد. (The Politics of Life Itself Theory Culture Society ۲۰۰۱) وی بر این مبنا نظریه معروف خود را تحت عنوان عصر بیوپولیتیک (biopolitics age) تئوریزه کرده و اعلام می دارد که سیاست در حقیقت همان اداره و مدیریت امور زندگی مردم برای تامین یک زندگی مطلوب برای آحاد جامعه می باشد. زندگی توده مردم و تک تک انسانها در حقیقت حیاتی ترین امری است که یک دولت می بایست به آن بپردازد. فرایند های حیاتی و ضروری یک زندگی، از سلامت روانی، جسمی و اجتماعی تا تشکیل خانواده و بهره مندی از امکانات تفریحی اجزای اصلی برنامه های یک دولت مدرن را تشکیل می دهند، و اصولا موضوع اصلی سیاست، حیات بیولوژیک انسان می باشد.

در دهه هفتاد و هشتاد قرن بیستم فمینیست های موج دوم معتقد بودند که ” امر شخصی نیز امری سیاسی است” به این مفهوم که سیاست ورزی و فعالیت سیاسی صرفا محدود به مبارزات احزاب سیاسی و حوزه عمومی جامعه و الویت هایی که این حوزه عمومی و گفتمانهای زمانه تعیین و حتی تحمیل می کنند نیست، بلکه میدان و دامنه سیاست همه چیز حتی مسائل شخصی را نیز در بر می گیرد، از جمله مطالبات جنبش زنان و برابری های کامل جنسی و حقوق مساوی با مردان از خانه و زندگی شخصی گرفته تا روابط و مناسبات اجتماعی.در این زمینه هانا آرنت تعریفی از سیاست دارد که با تعاریف استاندارد و شناخته شده تفاوت دارد و بیشتر در همین راستای شعار و نظریه فمینیست های نسل دوم که “امر شخصی نیز امری سیاسی است” قرار می گیرد. وی در کادر بحث تئوریک سیاسی دو واژه را از یکدیگر تفکیک می کند. او معتقد است که “سیاست ورزی” را با واژه عام “سیاست” نباید یکی گرفت و مترادف هم بکار برد.

اما چرا با این وجود، به اعتقاد برخی از نطریه پردازادن عرصه فلسفه-سیاسی، سیاست یک امر شخصی نیز نمی تواند باشد؟ ماکس وبر در یکی از مقالات علمی خود تحت عنوان سیاست بعنوان یک حرفه (Politics as a vocation) می نویسد که “سیاست مانند سوراخ کردن یک تخته بسیار سخت و محکم بوسیله مته می باشد، که هم شور و عشق (بنابراین حوصله لازم) را و هم (داشتن) یک چشم انداز مشخص را می طلبد”. که بنظر من اشاره وی به سیاست بعنوان یک حرفه است، همانطور که در عنوان مقاله وی نیز آمده است.

در رابطه با سیاست بعنوان یک حرفه، وی در مقاله خود می آورد که به دو گونه می توان سیاست را تبدیل به یک حرفه کرد: یا از طریق قرار دادن زندگی خود در خدمت سیاست و یا با ورود به سیاست برای گذران زندگی خویش (Either one lives ‘for’ politics or one lives ‘off’ politics). در این رابطه وی هم نمونه های از فعالین حرفه ای سیاسی که زندگی خود را از طریق آن می گذرانند می آورد و هم به موارد بیشماری از فعالین سیاسی که داوطلبانه وارد این عرصه می شوند اشاره می کند. البته وی اذعان می نماید که در واقعیت امر و معمولا فعالین سیاسی هم برخوردار از انگیزه های دواطلبانه هستند و هم به اشکال مختلف از فعالیت های سیاسی خود سود می برند، حال این سود می تواند جنبه مادی و یا معنوی داشته باشد.

به سخن دیگر، از منظر نگرش حرفه ای به سیاست می توان گفت که سیاست موضوع شخصی نیست، به این معنی که امروزه در دنیای سیاست قوانین خاصی حاکم هستند که بسیار فراتر از منافع فردی عمل می کنند؛ بمانند حرفه های دیگر، که هریک قواعد خاص خود را می طلبند. حرفه هایی که، ضمن اینکه منافع عاملین و سهام داران خود را تامین می نمایند، اما در عین حال از مقرارتی مستقل از تک تک افراد پیروی می کنند.

ماکس وبر در همین مقاله توضیح می دهد که مردم معمولا به سه طریق از سیاست های حاکم و رهبران سیاسی پیروی می کنند، یا بطور “سنتی” ( قبیله ای)، یا بعلت موقیعت “کاریزماتیک” رهبر سیاسی و یا بعلت “مشروعیت قانونی”. در دو مورد سنتی و کاریزماتیک، سیاست و سیاست ورزی یک حرفه نمی تواند باشد، یا مائده ای است آسمانی که فقط متعلق به رهبری کاریزماتیک است و یا در چهارچوب سنت و روابط قبیله ای و عشیره ای به ارث رسیده است. بعبارت دیگر در دو مورد اول سیاست و سیاست ورزی کاملا جنبه شخصی و فردی پیدا می کنند، در حالیکه در مورد سوم، “مشروعیت قانونی”، سیاست بیشتر جنبه حرفه ای و غیر شخصی می یابد.

نحوه برخورد مردم با رهبران سیاسیِ سنتی ویا برخوردار از موقعیت کاریزماتیک نیز کاملا جنبه شخصی و فردی پیدا می کند. به این معنی که یا در موقعیت طرفدار، او را می پرستند و یا در قامت یک مخالف با او دشمنی خونی و هیستریک پیدا می کنند و خواهان مرگ و نابودی وی می شوند. در نظرگاه مخالفین رهبر، همه بدبختی ها از او ناشی می شوند که با رفتن او همه جا گلستان خواهد شد. به سخن دیگر سیاست و سیاست ورزی نیز کاملا جنبه شخصی پیدا می کنند، که یا باید قربان رهبر شد و یا او را قربانی کرد و به دار مجازات آویخت.

در تاریخ ده ها ی اخیر کشورمان موارد بسیاری از رهبران کاریزماتیک و یا سنتی و سیاست ورزی های شخصی می توان سراغ کرد، که مشروعیت رهبر از موقعیت کاریزماتیک و یا موروثی آن حاصل می گشت و مشروعیت مبارزه سیاسی نیز بواسطه نوع برخوردی که با این رهبر می شد تعیین می گردید. هر اندازه این برخورد آنتاگونیستی و براندازه تر بود، این مبارزه از مشروعیت سیاسی بیشتری برخوردار بود.

از نمونه بسیار شاخص رهبر کاریزماتیک در دوره های اخیر در ایران، روح الله خمینی بود، و از شاخص های بسیار بارز شخصی کردن سیاست سازمان مجاهدین خلق به رهبری مسعود رجوی می باشد، که اتفاقا وی نیز در نزد هوادارنش از یک موقعیت کاریزماتیک برخوردار است. در تمامی این دوران سیاست های مجاهدین خلق بر پایه ضدیت هیستریک با روح الله خمینی استوار بوده است، بطوریکه می توان گفت که بسیاری از سیاست های درونی و بیرونی این تشکیلات متاثر از این سیاست و واکنشی برضد ولایت فقیه خمینی بوده است. به این معنی که اگر خمینی یک رهبر کاریزما و مقدس بود، ما هم باید از چنین رهبری برخوردار باشیم و اگر وی با استفاده از اعتقادات مذهبی مردم توانست بر مرد سوار شود ما نیز باید از همین مکانیزم استفاده کنیم. مراسم مذهبی راه بیندازیم، به زیارت امام حسین و امام علی برویم و بر خاک سردابی که ظاهر امام زمان از آن راه غایب شده است بوسه زنیم.

بر اساس همین نحوه نگرش به سیاست بود که در نشریات و رسانه های وابسته به مجاهدین خلق فقط به تخریب شخصیت های مخالف این سازمان پرداخته می شد (و همچنان می شود) و منتقدین به این سازمان با فحش و تهمت بعنوان خائن و وابسته به جمهوری اسلامی معرفی می گردیدند و البته همچنان نیز می شوند.

بنظر من مقاله اخیر ایرج مصداقی در باره تاریخچه فعالیت های سیاسی فرخ نگهدار از همین نوع سیاست ورزی است که سیاست را شخصی می کند و هدفی جز تخریب اشخاص ندارد. همانطور که در سازمان مجاهدین خلق این رسم و قاعده همواره مرسوم بود و می باشد. در این کادر، سیاست ورزی مانند ایرج مصداقی هم در مقام قاضی هم دادستان می نشیند و پس از ردیف کردم موارد اتهام حکم نهایی را صادر می کند. همانطور که در بالا اشاره کردم هدف من دفاع از فرخ نگهدار نیست، بلکه نقد این روش برخورد، که سیاست را شخصی می کند، می باشد.

البته که باید برای ثبت در تاریخ همه جزئیات فعالیت های سیاسی شخصیت های موثر در تاریخ ایران جمع آوری و تدوین نمود اما اگر ثبت کننده هم در مقام تاریخ نویس و هم قاضی بنشیند، قطعا نمی تواند بدون پیش داوری همه موارد و شواهد را ضبط نماید. حتی بنظر من نامه های ایرج مصداقی به مسعود رجوی، با وجود برخورداری از اطلاعات زیقیمت تاریخی، یک گزارش تاریخی خالص که قضاوت را بعهده خواننده می گذارد نیستند؛ بلکه در درجه اول از حس خصومت و کینه نویسنده آن نسبت به رهبری مجاهدین خلق برخاسته است. که البته با توجه به اینکه بسیاری از خوانندگان این آثار به بخوبی قادر به استشمام خصومت و کینه ورزی هستند، اگر خود دشمنی خاصی با رهبر مجاهدین نداشته باشند بسوی اینگونه مطالب جذب نمی شوند.

یکبار در تماس تلفنی که با ایشان داشتم و بارها از طریق دوستان مشترک به ایرج مصداقی توصیه کردم که بهتراست از انرژی فراوان، استعداد و حافظه بسیار قوی که دارد در راه گزارش های تاریخی، اما غیر شخصی، و تدوین مطالب پر محتوای سیاسی استفاده کند. از این طریق بار دیگر از ایشان می خواهم که توجه داشته باشند که مردم ما و بوِیژه نسل جوان و فعالین سیاسی ما نیازی به افشاگری ندارند، خوشبختانه هوش عاطفی نسل جوان و آگاه جامعه ایران به نقطه ای رسیده است که خود قادر به قضاوت باشند، و تنها منبعی که می تواند به آنها کمک نماید، گزارشات مستقل تاریخی و عاری از کینه و خصومت های شخصی است.

بابەتی هاوپۆل

قفس، یادداشت چهارم: پیش‌بند “به یاد سپیده فرهان”

مژگان کاوسی تا کنون دو بار بازداشت شده‌ام و هر دو بار در خانه‌ی خودم؛ …

وەڵامێک بنووسە

پۆستی ئەلیکترۆنییەکەت بڵاوناکرێتەوە. خانە پێویستەکان دەستنیشانکراون بە *

ئەم ماڵپەڕە لە ئەکیسمێت بۆ کەمکردنەوەی هەرزە واڵە و سپام سوود دەگڕێ. فێربە چۆن زانیاری بۆچونەکانت ڕێکدەخرێت.