«شیخ عزالدین حسینی» از برجستهترین چهرههای مذهبی اهل سنت و از بانفوذترین روحانیان تاریخ معاصر کردستان به شمار میرود. تلاش خستگیناپذیر وی برای مذاکره با دولت انقلابی وقت برای تحقق خواست خودمختاری کردها در کردستان ایران به موازات تلاش برای اسقرار نظامی دمکراتیک و سکولار در کنار دفاع از برابری زنان و مردان، او را به رهبر معنوی بسیاری از کردها تبدیل کرد.
«ایرانوایر» در دو گزارش، به بررسی ابعاد زندگی و فعالیتهای دینی و سیاسی شیخ عزالدین میپردازد. در بخش نخست که پیش رو دارید، فعالیتهای این شخصیت مذهبی و سیاسی در دوران پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بررسی شده است. در این گزارش، با نزدیکان و همچنین اعضای خانواده شیخ عزالدین حسینی گفتوگوی اختصاصی داشتیم و حمایت وی از قیام دهقانان موکریان، مبارزه علیه خرافات مذهبی و دفاع از حق زنان را بررسی کردهایم. در بخش دوم، به زندگی شیخ عزالدین حسینی پس از انقلاب ۱۳۵۷ خواهیم پرداخت.
***
«شیخ عزالدین حسینی» (١٣٠١-١٣٩٠) از سادات برزنجه است. پدر وی غیر از اینکه روحانی بود، مدتی در شهرستان «بانه» از توابع استان کردستان قضاوت میکرد. شیخ عزالدین در دوران جوانی تحت تاثیر دیدگاه روحانی مترقی «ملاحسین مجدی» بود. ملاحسین جزء اولین روحانیهایی است که دخترش را به مدرسه فرستاد. شیخ عزالدین او را شخصی بسیار عالم، دانشمند و متقی معرفی میکرد.
شیخ عزالدین دیدگاه انتقادی خود در دوران جوانی را اینگونه توضیح میدهد: «من در طول زندگیام تحت [تاثیر] افکار و عقاید خرافی قرار نگرفتهام. بعضی از خرافات مذهبی و جمود فکری را در منطقه کنار زدم و حتی زمانی که طلبه بودم مطالبی میگفتم که فتهانگیز بود. بعضی میگفتند که این ملا حرفهایی میزند که با عقاید دیگران فرق دارد و حتی گاهی به من حمله میکردند.»
او در ادامه میگوید: «از زمان جوانی کنجکاو بودم و چیزی را دربست پذیرا نبودم. اگر مطلب تازهای بود، دنبالش میرفتم تا با آن آشنا شوم. زمانی که تدریس میکردم مطالعه را دنبال کردم. کتابهای تاریخی و فلسفی و علوم اجتماعی و حتی روانشانسی را مطالعه کردهام.»
ماموستا در جوانی بانه را ترک کرد و به روستاهای منطقه موکریان از توابع «بوکان» نقل مکان کرد. از سال ١٣٢٩ در روستاهای «کانیرهش»، «گولیمرزین» و «قهرآباد» پیشنماز بوده است. در سال ١٣٣٧ به «مهاباد» رفته و در مدرسه علوم دینی مهاباد به تدریس پرداخت. در سال ١٣٤٧ نیز رسما به امام جمعه مهاباد منصوب شد.
او در سال ١٣٢٢ به عضویت «کومهله ژ.کاف» یا «جمعیت احیای کرد» درآمد. این سازمان مخفی در شهریورماه ١٣٢١ در شهر مهاباد تشکیل شد و هدف آن رهایی هر چهار بخش کردستان ایران، عراق، ترکیه و سوریه و تشکیل دولت مستقل کردستان بود. جمعیت احیای کرد در ٢٥مردادماه١٣٢٤ به حزب دمکرات کردستان تغییر یافت.
«پرفسور امیر حسنپور» در پنجمین مراسم سالگرد ماموستا شیخ عزالدین حسینی در «سوئد»، ضمن اشاره به جسارت وی در نقد تابوهای مرسوم در کردستان، به دفاع ماموستا از قیام دهقانان منطقه موکریان در اواخر پاییز ١٣٣١ و اوایل ١٣٣٢ بعد از فروپاشی جمهوری مهاباد در آذر١٣٢٥ اشاره کرد.
او معتقد است که ترکیب طبقاتی جمهوری مهاباد تاثیر بسیار عمیقی بر دیدگاه ماموستا برجای گذاشت. چون بخش عظیمی از قدرت سیاسی و نظامی جمهوری مهاباد در دست خوانین و شیوخ کردستان بود: «ماموستا ترکیب طبقاتی جمهوری مهاباد را نمیپسندید؛ حتی مولانا خالهمین، که او هم عضو جمعیت احیای کرد بود، نظر مشابهی داشت.»
به گفته امیر حسنپور، ماموستا در زمان قیام دهقانان موکریان حدود ٢٥ سال داشت. روحانی محبوبی بود و چون میدانستند که طرفدار دهقانان و فقراست، احترام و نفوذ بسیاری داشت.
حسنپور میگوید ماموستا در دل این قیام حضور داشت و مدتی قبل از قیام دهقانان، پیشنماز روستای گولی با حدود سیصد نفر جمعیت بود. «ابراهیمخان قهرمانی» که انسانی بهغایت ضددهقانان و خان روستای گولی بود: «مدتی پیش از قیام برای پسرش مراسم عروسی گرفت. روز دوم عروسی سرهنگ مظفری، فرمانده ارتش شاهنشاهی در مهاباد را به مراسم عروسی دعوت کرد که انسانی فاسد و زنباره بود. ابراهیمخان از اهالی روستا خواست زنانشان را برای رقصیدن در حضور سرهنگ مظفری به مراسم بفرستند.»
اهالی سرآسیمه روستا نزد شیخ عزالدین میروند و از او استمداد میطلبند. ماموستا دستور ابراهیمخان را دستاندازی به حیثیت و ناموس اهالی میداند و توصیه میکند هرگاه زنان و دختران خوانین رقصیدند زنهای شما هم برقصند.
ابراهیمخان از توصیه ماموستا برمیآشوبد، اما به دلیل محبوبیت وی ناگزیر سکوت میکند. به گفته حسنپور توصیه ماموستا بازتاب وسیعی در کل منطقه داشت و به دهقانان علیه خوانین جرات داد.
اواخر پاییز ١٣٣١ قیام دهقانان آغاز شد و اغلب روستاها آزاد شدند و خوانین زیادی نیز فرار کردند. خانها بلافاصله به سرهنگ مظفری پناه بردند. اواخر زمستان همان سال یک نیروی مسلح عظیم به کمک سرهنگ مظفری تشکیل شد که بخش عمده آن را خوانین «دبوکری» تشکیل میداد. حمله آغاز شد. تمام روستاها محاصره و دهقانان با شدت عمل بسیار سرکوب و تعدادی از دهقانان نیز کشته شدند. امیر حسنپور میگوید: «خوانین حتی پهن به خورد برخی از دهقانان دادند.»
بعد از سرکوب قیام، ماموستا هم ناچار شد روستای کولی را به مقصد قهرآباد ترک کند.
وحدت اندیشه و عمل؛ دفاع از اصل برابری زن و مرد
«احمد اسکندری»، از نزدیکان شیخ عزالدین، در گفتوگو با ایران وایر روایتی را درباره حل موضوع عقد همزمان یک زن با دو مرد در یکی از روستاهای اطراف بوکان در اواسط سال ١٣٣٥ شمسی نقل کرد. مسئله حساس عقد همزمان یک زن از دو مرد و ناتوانی ملاهای روستا در تنازع احکام، به جایی رسید که علمای متنفذ مذهبی پادرمیانی کنند.
«ملاهادی سرا»، که یکی از علمای برجسته سقز بود، به همراه ماموستا حسینی در راستای حل مشکل پادرمیانی کردند.
داستان از این قرار است که دختر یکی از روستاییان تمایل داشت تا با مرد مورد علاقه خود ازداوج کند. اما پدر دختر بهشدت با این ازدواج مخالفت کرده و مرد مورد نظر خود را برای دخترش در نظر داشته است.
در نهایت، دختر همراه مرد مورد علاقه خود از روستا فرار (ردوو) میکند. ماموستای روستای میزبان هم بلافاصله آنها را به عقد همدیگر در میآورد.
گفتنی است که در مناطق کردنشین فرار دختران (ردووکهوتن) مینامند که صفتی بسیار سلبی و ناپسند در میان مردم است.
پدر دختر نیز به عنوان ولی امر، بهطور غیابی دخترش را به عقد مرد دیگری در میآورد. اساس شرعی تصمیم پدر این است که او ولی امر است و میتواند دخترش را به عقد مرد موردنظر درآورد، حتی اگر دخترش رضایت نداشته نباشد.
«احمد اسکندری» میگوید، با توجه به اینکه ماموستا بسیاری از احکام و تفاسیر مذهبی را تابع زمان و مکان میدانست، برابری حقوقی زن و مرد و آگاهی به کردهها و اعمالشان برای وی اصل بود. در نتیجه، ماموستا در راستای همین تفسیر «از مدافعان ردووکهتن بود.»
به گفته اسکندری مبنای استدال ماموستا و ملاهادی، ضمن پذیرش ولی امر بودن پدر، اصل بر آگاهی، اختیار، حضور و رضایت دختر بود. مادامی که زن نه حاضر و نه راضی است و بر مبنای عقل و آگاهی مرد مورد علاقه خود را برگزیده، عقد غیابی او باطل و عقد اولی حلال و مشروع است؛ در نهایت عقد غیرحضوری از سوی هر دو ماموستا باطل اعلام میشود.
دختر ماموستا: تفاوتی میان ما و برادرم نبود
«شیرین حسینی»، فعال سیاسی و فرزند چهارم شیخ عزالدین، که به همراه خواهرانش بعد از انقلاب و در سن ٢٢ سالگی پیشمرگ شد و به عضویت کومهله درآمد، در گفتوگو با ایرانوایر فضای خانواده خود را این گونه روایت میکند:
«فضای خانواده، برخلاف تصور عموم باز و آرام بود. ماموستا هم انسانی متین، اهل ادب و بسیار کتابخوان بود و کتابخانه عظیمی هم داشتیم؛ کتاب زینت خانه ما بود. با توجه به اینکه شش خواهر و یک برادر هستیم هیچگاه تفاوتی میان ما وجود نداشت.»
«پدرم همیشه اصرار داشت که درس بخوانیم و مراحل و مراتب عالیه علمی را طی کنیم. حتی اصرار داشت غیر از کتاب درسی کتابهای تاریخی، سیاسی، ادبی و یا اقتصادی بخوانیم. برای مثال، از کتابهایی که توصیه کردند همه بخوانیم نگاهی به تاریخ جهان، جواهر لعلنهرو و رمان طاعون آلبر کامو بود.»
شیرین حسینی میگوید ماموستا هیچگاه کار و یا چیزی را به ما تحمیل نکرد. «حتی گاهی اوقات مادرم به ماموستا اعتراض میکرد. انسانی صبور بود و به ندرت عصبانی میشد. برای مثال، اگر از تاریکی میترسیدیم وارد اتاق میشد، چندین بار لامپ را خاموش و روشن میکرد و با سیمایی گشوده میگفت: چیزی تغییر نکرده پس نباید از تاریکی نترسید.»
به گفته این فعال سیاسی با توجه به اینکه ماموستا چهرهای شناختهشده بود، هیچکدام از دختران ماموستا محدود نبودهاند: «ماموستا باز و گشوده بود؛ آزاد بودیم، محدودیت هیچگاه دغدغه ما نبوده است. همین آزادی آینده ما را رقم زد.»
ماموستا در سن ٨٩ سالگی در شهر اوپسالای سوئد دار فانی را وداع گفت و نقاب در رخ خاک کشید. در بخش دوم این گزارش، فعالیتهای شیخ عزالدین حسینی پس از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روایت خواهد شد.