پیش از هر چیز من نیز مانند هر انسان آزادەای خواستار آزادی زندانی سیاسی کرد زینب جلالیان و پایان ستمی هستم که بر او به ناروا رفتە است. جمهوری اسلامی و نظام توتالیتر ولایت فقیه را مسئول اصلی تمام فجایعی میدانم که بر مردم ایران و کردستان در چهار دهەی گذشته تحمیل گشته است.
خطاب به کسانی که به من میگویند: دهانم را ببندم، می گویم من نمی توانم این کاررا بکنم… مواضعی هستند که ترس درباره آنها می پرسد: آیا امن هستند؟
مصلحت طلبی می پرسد: آیا سیاست مدارانه هستند؟
عافیت طلبی می پرسد: آیا مردم پسندند؟
اما وجدان این سوال را می پرسد که آیا برحق اند؟
و زمان هایی هستند که شما باید موضعی را اتخاذ کنید که نه امن است، نه سیاست مدارانه ونه مردم پسند، ولی شما باید چنین کنید زیرا برحق است.
سخنرانی مارتین لوترکینگ، مه ۱۹۶۷
این نوشته در پی روایی بخشیدن به هیچ روایتی نیست. اما نگارنده این فرض را برای خود درست می انگارد و بر آن پای می فشارد که ” تنها چیزی که مرز و محدوده پذیر نیست آزادی اندیشه است و تنها چیزی که رواست بیان آزادانه اندیشه هاست”. من می اندیشم و می نویسم. درست یا نادرست. راست یا ناروا . و این مردمان اندیشمند هستند که درستی را نادرستی هر گزارەای را می سنجند و با نگاه منصفانه خطا و لغزش را خاطرنشان می کنند و راستی را رهنمون میشوند، نه خشک اندیشان مؤمن به متون مذهبی و دین خویانی که به گمان خود از دام دین رهیدەاند، اما همانگونه که شاید پیشتر به امری آسمانی باور داشتەاند اینبار و بدون هیچ تغییری در نوع اندیشیدن و نگاه خود به امری دیگر باور و ایمان آورده اند.
بیان اندیشە کاری است که در طول تاریخ بسیاری جانشان را بر سر آن باخته اند. شاید این تلخ ترین تراژدی تاریخ است. نوشتن و یا سخن گفتن از چیزهایی که نباید در باره آنها گفت کاری است مشکل، نه به این دلیل که دشوار است بلکه به این دلیل که پاسداشتن امورِ مقدس همگان کاری است نشدنی، و مخدوش کردن و به چالش کشیدن امور مقدس دیگران، خطر کردن است. در جهانی که ما در آنیم در هر گوشه و کناری تابویی، رازی مگو و چیزی مقدس در انتظار است تا ما را به سکوت وادارد. اما به راستی باید پرسید سکوت و پاسداشت مقدسات رواست یا به چالش گرفتن و پرسش درباره آنها؟
چندی نگذشته که آموزگاری را در فرانسه به گناه آموختن “آزادی بیان” سلاخی کردند. روزی نیست در گوشه وکنار دنیا جنایتی بر علیه آزادی بیان روی ندهد. دیرسالی است که به فتوای خمینی، سلمان رشدی را تنها به دلیل نوشتن کتابی مهدور الدم دانستەاند. در حلقەی دوستان و آشنایان شما نیز از این نمونەها کم نیستند که در صورت گفتن “آن چیز مگو” با هر نوع تروری روبرو شدەاند جز ترور فیزیکی که آنهم دور از انتظار نیست.
شوربختانه در ایران اسلامی بیش از چهل سال است که آزادی را به دار کشیدەاند. ما نیز که خود محکومان این نظام ضدانسان و آزادی ستیز هستیم هنوز نتوانستەایم ژرفای فاجعەای را که در جامعه ما رخ داده دریابیم تا از مهلکەی آن رهایی یابیم. همەی ما در پی آزادی هستیم، اما تنها برای خودمان. در حالی که طلب آزادی برای مخالف خود، فضیلت است. وگرنه کیست که در رهایی و آزادی بی قید و شرط هر خودکامەای شک کند. خامنەای همچون ولی فقیه دوم، چنان آزاد است که در خیال نمی گنجد و این آزادی لگام گسیختەی اوست که آزادی ما را مسدود کرده است. آیا کسی را یارای آن هست که آزادی دیکتاتورهای تاریخ را انکار کند؟
من آزادی را برای خود و مخالف خودم خواهانم. زیرا اگر تنها یکی از ما آزاد باشد دیر یا زود به دیکتاتوری تبدیل می شود کە آن دیگری را به بند میکشد. ترس من از روزی است که ما نیز چون قصابان با کُنده و ساتوری خون آلود بر گذرگاەها مستقر شویم و تبسم را بر لب ها و ترانه را بر دهان جراحی کنیم. در فردای پس از فروریختن نظام اسلامی در جایی همچون کردستان با وجود احزابی که همگی به درست یا نادرست مسلح هستند، خفقان و کشتن آزادی بیان و اندیشە چیزی دور از انتظار نیست اگر برخورد بی پروا و پرتنش و گاە تهدیدآمیز با هرگونە اندیشه مخالف در سوسیال میدیا را شاخصی برای سنجیدن ظرفیت جامعه ما برای پذیرش و احترام به آزادی بیان بە شمار آوریم. شاید رفتار جمعی ما در یک لحظه خاص و در برخورد با نگاە و سخنی از جنس مخالف نشانگر سیمای واقعی جامعه ما باشد که سیمایی زیبا نیست. چهرەای خشن و پرخاشگر دارد، بیرحم و شقاوت بار. و این تنها پاسداشت آزادی است که سیمای جامعه را زیبایی و طراوت می بخشد.
مارک تواین میگوید: ما در این سرزمین از وجود سه چیز برخورداریم: وجدان بیدار، آزادی بیان و احتیاط لازم برای آنکه از دوتای پیشین هرگز استفاده نکنیم.
اما من میگویم ما آزادی بیان نداریم و وجدانهای بسیاری خفته که برای بیداری آنها هیچ احتیاطی لازم نیست.