“تاریخ” اگرچه یک مفهوم انتزاعی باشد، اما یگانه آموزگار ماست.
برای درک هرچه بیشتر جهان پیرامون؛ حرکت و پویایی آن، تحولات و تغییرات نهفته در آن و حتی مفاهیمی که شناخت بیشتر ما از روند تکاملی حیات را منجر می شود ناچار به مراجعه مکرر به تاریخ میشویم.
چنین است که تصاویر ذهنی ما از گذشته گاهاً با حوادث عینی امروزین پیوند می یابد.
بطور مثال: امروزه هر اتفاقی کە ناشی از برخوردی تبعیض آمیز با “سیاهان”بوده و به تحقیر و بازداشت خودسرانه و یا کشتار آنها در آمریکا منجر شود، حوادثِ -سدەهای هفدهم تا نوزدهم- مرتبط با رنج و مشقتشان در جریان تجارت بردگان در این کشور به ذهن ما متبادر میشود.
شاید هم این واقعە، رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی در قرن بیستم و تلاش و مقاومت “ماندلا” و دیگر جریانات آنتی راسیستی در آن منطقه و در آن برحه را خاطرنشان کند.
آنسوتر، ممکن است برای یک 《مبارز کُرد》 تداعی کنندەی یکصدسال غصب سرزمینش باشد. سرزمینی که مردمانش در نتیجەی یک پیمان امپریالیستی و استعماری(سایکس-پیکوت ۱۹۱۶م) و در پی تقسیم و ترسیم مرزهای “خاورمیانه” در آن زمان تا به امروز، از هر سو -در کلیەی ابعاد سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی- نَسخ گردیده و به قهقرا کشیده میشوند.
٭این همان تلفیق ذهنی و عینی تاریخ است.
تاریخی که سه موضوع را در بر میگیرد؛
نخست گذشته را می کاود، سپس 《حال》را بە گذشته پیوند میزند و در نهایت چرایی و چگونگی وقایع را دنبال میکند و در صدد تحلیل آنها بر میآید.
مختصری از سرگذشت آمریکای جوان را از این میان برمی گزینیم که منابع فراوانی نیز برای مطالعەی آن موجود است.
سرزمینی غنی و پهناور با تجربەی نزدیک بە دو سدە استعمار از سوی قدرتهای قارەی سبز (اروپا).
بازخوانی این تاریخ همزمان با درنظر داشتن ظهور مناسبات تولیدی سرمایەداری و تلاش برای انباشت هرچە بیشتر ثروت بەواسطەی نیروی کار ارزان و حتی رایگان، راهنمای ما برای شناخت بیشتر این سرزمین است.
اسپانیای فاتح، صنعت بریتانیایی و لیبرالیسم فرانسوی، چاشنی های قدرتمندی بودند که به بخشی از این سازەی تمدن جدید (آمریکا) قوام و دوام بخشیدند.
افسوس که این قارەی متمدن، سیصدسال با بهرەکشی و بە بردگی کشاندن میلیونها تَن از انسانهای ساکن در قارەی آفریقا و تحقیرشان بە بهانەی فقر و تفاوت رنگ پوستشان، آباد شد.
بردەداری در آمریکا یکصدسال پس از اعلام استقلال این کشور (م۱۷۷٦) و هفتاد سال پس از ممنوعیت بین المللی بردەداری(م۱۸۰۸) ادامه یافت.
سرانجام در سال ۱٨٦۰ بردەداری در این کشور پایان یافت کە این خود موجب وقوع جنگ داخلی بین ایالات شمالی و جنوبی در آمریکا شد.
معادن، کشتزارهای پنبە و صنعت کشاورزی ایالتهای جنوبی آمریکا بیش از دو سده، با خون و رنج میلیونها بَردە و با استفادە از نیروی کار رایگان آنها، رونق یافته بود.
حیرت انگیز است که قریب بە یکصدسال دیگر از الغای بردەداری گذشت تا سیاهان در آمریکا بە حق رٲی و مشارکت سیاسی در کشورشان دست یافتند.
اواسط دهەی شصت در قرن بیستم، فصلی نوین و اوج مبارزات سیاهان در آمریکا برای احقاق حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی آنها بود.
مارتین لوترکینگ(رهبر خشونت پرهیز و برندەی جایزەی صلح نوبل ۱۹۶٨) و مالکوم ایکس (که بیشتر به مبارزه بشکل قهرآمیز آن معتقد بود) چهرەهای برجستەی مبارزات “سیاهان” در آمریکا بودند.
نمیشود تصور کرد که این رشتەی متوالی از جنگهای خونین، اشغالگریها، تخریب تمدنهای بومی چندین هزارسالە در این “قارەی جدید” و تحمیل قرنها گرسنگی، تبعیض و اجبار به کار بدون مزد برای مهاجران، اتفاقی بوده باشد.
تاریخ به ما نشان داده است که سرمایەداری نوپای پیروزمند بە مدد دکترین حاذق و کارآزمودەاش چگونە سرزمینها را دریدە و از عدم آگاهی و انسجام ملتها برای حفظ و بقای چنین سیستمی سود جسته است.
همه ی اینها درحالیست که به کمک علوم پزشکی، نجوم، زیست شناسی، شیمی و دیگر علوم، حقیقت هم نژادیِ نوع بشر مُحرز و مشخص شده است. بدین معنا که اساساً کاربرد مفهوم 《نژادپرستی》ازآنجاکه نوع بشر دارای یک نژاد مشترک است، نامأنوس و نادرست بنظر میرسد.
در همین حال استثمار انسان بوسیلەی انسان از تفاوت رنگ پوست، عقاید و شاخصەهایی از این دست فراتر میرود.
اکنون تاریخ معاصر آمریکای جوان به ما نشان میدهد که چگونه یک کشور اشغالزدەی مستعمراتی در بزنگاهی از سیر پرمخاطره تاریخ، رهایی می یابد، خود را میپروراند و به کانون سلطەی جهانی در اواخر قرن بیستم مبدل می شود.
اما خاورمیانەی ما کە سرچشمەای از منابع و ثروتهای کرەی زمین است، از چنین اقبالی بی نسیب ماند.
واقعیتهای عینی تاریخی، پیشرفت ملتهای پیشتاز را با پیروزیشان در جنگهای خونین و یا در بزنگاهی از خلاء قدرتهای پیرامونشان، بەتصویر کشید.
چنانچە دیدە میشود در ادبیات روابط بین الملل، با اینکه ما در کانون خشکی های سرشار از منابع طبیعی زمین قرار گرفته ایم اما همچنان از منظر جامعەی بین الملی، جغرافیای سیاسیمان در شرق واقع شده است!
بنظر میرسد که عصر ما محصولی متفاوت از سیر جدالی-تکاملیِ تاریخ است.
ابزارهای نوینی که برای شناخت بیشتر جهان و علل پدیده های سیاسی-اجتماعی در اختیار ماست، توسعه مناسبات سرمایهداری، رشد چشمگیر دانش بشری و تمایل افراد برای دخالت هر چه بیشتر در امور و به طور کلی ارتقاء استانداردهای زندگی نوع بشر در دهەهای اخیر از نظر تاریخی، تفاوتهایی را موجب شده است.
با گذشت زمان، نحوەی وقوع وقایع و عوامل موثر بر رویدادها نیز تغییر میکند. این امر در تغییر نگاه ما؛ تبیین و درک ما از حوادث، مفاهیم و حتی تغییرِ مجموعهای از باورهایمان تاثیرگذار است.
دیدیم که لیبرالیسمی که در اروپای قرن هجدهم از فرانسه سر بر آورد و متضمن آزادی فرد در برابر حکومتها شد، بعدها بواسطەی رشد مناسبات سرمایەداری چگونه آزادیهای فرد را در حیطەی امور اقتصادی تضمین و پشتیبانی کرد.
مفاهیمی نظیر: لیبرال دموکراسی، انحصارطلبی(امپریالیسم) و 《لیبرالیسم نو》، برآیند تکامل تئوریک چنین پدیدەای بودند که امروز نظم نابرابر نوین را در جهانِ پیچیدەی ما پدید آوردەاند.
لغات، اصطلاحات و مفاهیم پرکاربرد، محتوایشان تغییر و اعتبارشان ساقط و یا بر آن افزوده میشود.
این نوشتار میتواند تا بی نهایت کلمات ادامه یابد.
باری تنها کاری که میشود از پس آن برآمد، پرداختن به یک تاریخ عینی، ملموس و حقیقیست که آینده ما را به آزادی و برابری نزدیکتر کند.