سرمایه مالی- انحصاری با از رده خارج کردن سرمایه صنعتی- تجاری و چیرگی بر دهکدۀ جهانی در عصر حاضر نیروهای مولد را هر چه بیشتر تخریب و به تضعیف طبقۀ کارگر می پردازد. علیرغم دستیابی به امکانهای دیگر برای ارزش افزایی و سودآفرینی توان خلاصی از تناقضات متعدد ساختاری سرمایه داری را ندارد. چون، شی شدگی و جابجایی روابط انسانی با روابط اشیاء با وجه عام سرمایه داری در تضاد است و نمیتواند بطور کامل تحقق یابد. چون، دیگر کار زنده ای که برای ارزش افزایی به کالا تبدیل شود، باقی نخواهد ماند و چنین امری با ذات سرمایه داری در تناقض است. پرولتاریا از درون این ناتوانی و تضاد منتج از کارکرد سرمایه برمیخیزد، از ابزار خودگستری سرمایه بودن تن می زند، ایدئولوژی کاذب ماحصل شی وارگی را می شکافد، کار و روابط اجتماعی را بعنوان سوژه کارگزار انحلال جامعۀ طبقاتی، ازآن انسان می کند. “پرولتاریا” بجهت جایگاه ویژه در شیوۀ تولید سرمایه داری در آثار کلاسیک مارکسیستی، کارگزارِ سوژه انقلاب فروپاشی سرمایه داری معرفی شده است. طبقه ای محصول تناقضات، شکاف و محدودیتهای سرمایه که میتواند به عنوان اصل درون ماندگار وضعیت سرمایه داری، بر دوگانۀ اخلاقی کانتی “هست و باید” توفیق یابد و مساله را به گونه ای دیگر طرح، تحلیل و پاسخ دهد:” یک ضربه و همه چیز فرو می پاشد”*
حد اعلاء تبعیض طبقاتی، جنسیتی، فقر مفرط ، بیکاری، بیگاری، فلک زدگی و ناداری، مبادلۀ بشدت ناعادلانۀ کار و دستمزد، آشفتگی سوخت و ساز نیروی انسانی با طبیعت، تخریب ترازمندی اکولوژیک و پیامدهای ویرانگر آنها، ناشی از تضاد کار و سرمایه و ولع سیری ناپذیری انباشت سادۀ سود و سرمایه بورژوازی مالی در ایران است. قانون سخت ایستایِ سودآفرینی، عظیم ترین و نابترین کلاهبرداری، قماربازی، اختلاس، دلالی، استثمار نیروی کار و چپاول کار پرداخت نشده را بوجود آورده و تناقضات و محدودیتهای ذاتی نظام سرمایه داری را برای طبقۀ کارگر ایران آشکارتر ساخته است. توده ای فاقد هر گونه وسایل تولید در یکسو و بورژوازی حاکم مستغرق در بحران، در سوی دیگر قرار دارد. نیروی کار، ابزار تولید و طبیعت منبع ارزش کاملاً در انحصار و اختیار دولت بورژوایی، بین طبقۀ حاکم و طبقۀ کارگر که چیزی جز فروش نیروی کار خود ندارند، اکنون حتی محروم از “نان بد”، جداییِ کامل بوجود آمده است. پیامدهای ویرانگر بحران ساختاری اقتصادی؛ رکود تورمی؛ افزایش هزینۀ تولید، افزایش سطح عمومی قیمتها، تنزل قدرت خرید، ورشکستگی مراکز تولیدی،مالیات تورمی جهت جبران کسری دولتهای خامنه ای و تشدید غارتگری بنگاههای مافیای مالی- پولی بموازات تحریم، در رقابت کمپهای سرمایه داری جهانی برای یکجانبه سازی بازار، بر معیشت کارگران و زحمتکشان فشار مضاعف و غیر قابل تحملی وارد میکند و خواهد کرد. بدین ترتیب، کارگران و سایر زحمتکشان، خرده بورژوازی و حتی بخشی از بورژوازی را به اعتراض واداشته است. سیاستها و روشهایی که سابقاً برخی را طبق آگاهی کاذب مجاب می کردند بطور کامل کارایی خود را از دست داده اند. نیروهای تولید صلای دادخواهی سر داده و خیابانها و میدانها را به محکمۀ منطق و کلیت سیستم سرمایه داری؛ مناسبات اجتماعی، هرج و مرج در تقسیم کار اجتماعی و استبداد؛ همزاد همدیگر؛ تبدیل کرده اند. تولید و بازتولید مشکلات و مصائب منتج از رهنمودهای تئوریسین و ایدئولوگهای استبداد، بازتاب تعارض سبعانۀ کار و سرمایه و مبادلۀ ناعادلانۀ کار و دستمزد، در ژرفنای حیات کارگران موجب شکاف جامعه به دو طبقه، گارگران و مافیای سیاسی و اقتصادی- بورژوازی حاکم، شده است.
وانگهی، برخی مواقع لازم است بعقب برگردیم، خطوط اصولی متضمن پیشرویها یا پسرویها را از گذشته تا اکنون، ردیابی، بکار بندیم و “حقیقت زاینده را جانشین تملق بی بو و خاصیت کنیم”.
اعتراضات سراسری دیماه علیرغم نبود تشکیلات وسیع و انقلابی داخل کشوری، ضعف، قدرت، شعارهای سلبی- ایجابی، نقصانها و کمبودها، با ندای “بیگاری، استثمار، منطق سرمایه داری”، ” چه غزه، چه ایران، مرگ بر ظالمان”، “نان-مسکن- آزادی، شادی- رفاه- آبادی”،”نه شاه نه شیخ نه رهبر،مرگ بر هر چه ستمگر”، ” اصلاح طلب، اصولگرا، دیگر تمام شد ماجرا”، مظهر بارز رسوایی بورژوازی بمثابۀ ” نیرویی اجتماعی- ارتجاعی” بود. ولوله در اریکۀ قدرت بورژوازی انداخت و تمامیِ امیدهای مقدس مبنی بر اندکترین رفرم یا گشایشی از بالا را نقش برآب و تمامی نیروها را بسوی ضرورت تقویت سازماندهی، تشکیلات وسیع انقلابی درون کشور و رادیکالیسم ناب فرا خواند.
“بحران غیرقانونی” عجز و لابه و شکوۀ نمایندگان، اقتصاد دانان، و تئوریسینهای سرمایه داری بهمراه وزارت اطلاعات را درآورد و ارکستر میان تهی لیبرالها، انحلال طلبان، اپورتونیستها،سلطنت طلبها، و ….تحت عناوین فریبکارانۀ چپ، ملی، مذهبی، فرشگرد و الی آخر برای جستجوی راه چاره ای، بصدا درآمدند.
واقعیتی انکار ناپذیر است: زمانیکه سرکوب شدگان تاریخ با تمام قوا به خیابان می آیند نه تنها قدرت حاکم بلکه کلیۀ ایده ها؛ ذهنیتها؛ مترقی و ارتجاعی، را در واقعیت و عینیت بچالش میکشند. از اینرو، گرایشات ضد انقلاب و انقلاب نیز از نو ظهور پیدا میکنند.
براستی فلسفه آنگاه تصویر تیرۀ خود را ترسیم میکند که شکلی از زندگی فرسوده شده است. این شکل از زندگی با این تصویر تیره، جوانی را از سر نمی گیرد، بلکه فقط شناخته میشود. فلسفۀ بورژوایی به همین منوال تصویر زوال یافته و تیره و تار خود را در رستاخیز و سرکوب ددمنشانه و خونبار اعتراضات دیماه، فرسودگی فزایندۀ حیات کارگران و زحمتکشان ترسیم و شناساند. واقعیتی که موجب دست و پا زدن حاکمیت بورژوازی در بستر مرگ، و همچنین، رئوس اصلاحاتی عاجل و ضروری؛ “تشکیلات وسیع انقلابی درون کشوری”، تزریق آگاهی برای هژمونی پرولتاریا را برای نیروهای داخل و خارج، در دستور کار قرار داد. اما، گویا گذشته چیزی را به حال شناسانده که حال قادر به شناخت آن نیست!
مهمترین عامل محرکۀ اعتراضات ده روز سراسری دیماه و تداوم آن بصورت پراکنده در شکل اعتراضات رانندگان کامیون، معلمان، اعتصابات کارگری ادامه دارد، حول محور فقرزدایی، بیکاری، گرسنگی و بیکاری میچرخد. معضلاتی که از تضاد آشتی ناپذیر کار مزدی و سرمایه برمیخیزند. بنابراین، واقعیت یابی منافع استراتژیک طبقاتی کارگران حرف اول را برای رهایی کارگران و زحمتکشان میزند و به حیاتی ترین و بی واسطه ترین خواست مبدل گشته است.
در شرایط بحرانی، همۀ طبقات و اقشار اجتماعی در جوامع سرمایه داری غیر از پرولتاریا، بجهت برخورداری از برخی امتیازات و نفع طبقاتی نه خواهان و نه توانایی انجام تغییر بنیادین را دارند. در این اثنی، بورژوازی معترض خواستار حفظ نظم موجود یا تنها برخی اصلاحات روبنایی هستند. برعکس، تحقق منافع استراتژیک طبقۀ کارگر در لغو مالکیت خصوصی و کار مزدی، جایگزینی مالکیت اجتماعی بر وسائل تولید و برچیدن بساط نظام سرمایه داری بهمراه هرج و مرج های ذاتی آن است. بورژوازی در شرایط بحرانی از شور و شوق انساندوستانه برای استتار تضاد طبقاتی، حفظ نظم موجود و انحراف مبارزات کارگران بهره میجوید. اما، تنها در حیطۀ عمل است که طشتش از بام می افتد.
آگاهی بورژوازی یوتوپیاپرداز و نه از ضرورت عینیِ تاریخی- بلکه از منافع نهایی هرچند تاریخاً نقش برآب برمی خیزد. بنابراین، دخالت عملی در افشاء شی وارگی، تزریق آگاهی، سازماندهی از پایین و وحدت ذهنیت و عینیت را برنمی تابند. عالی ترین سازماندهی نیروهای بورژوایی نمیتواند از نظم اقتصادی خود فراتر رود و الزاماً نیاز دارد اندیشۀ مادام العمر بودگی سرمایه داری بعنوان نهایت تاریخی در کاروکردار طبقۀ کارگر نیز چیره سازد.
هر اندازه بحرانهای نظامهای سرمایه داری ژرفتر شود ضرورت سازماندهی، نقش مداخلۀ کارگزار آگاه انقلاب، وحدت ذهنیت با عینیت و گذار از آگاهی کاذب اهمیت بیشتری می یابد. مسلماً، پیشتاز طبقۀ کارگر،” ارگان اجرایی آگاه”، راهی جز سازماندهی خود برای قبضۀ قدرت سیاسی – اقتصادی و خروج منابع از انحصار و تملک بورژوازی حاکم و دولت حامی آن، و تشکیل قدرت ضد استثماری و ضد استعماری خود ندارد.
منتها، طبقۀ کارگر نمیتواند رهبری بورژوازی، خرده بورژوازی و لیبرالها، علیرغم عبارت پردازیهای دموکراتیک- شان، را بپذیرد. ضرورتی که کلیۀ حوزه های نظری، سیاسی و تشکیلاتی را در برمی گیرد. مصونیت از خطرات و تهدیدات از جانب بورژوازی و خرده بورژوازی تاریخاً متوجه طبقۀ کارگر بوده و ضربات مهلکی بر نبرد طبقاتی – انقلابی ایران وارد ساخته است رابطه ای مستقیم با سامان یابی کارگزار آگاه سوژۀ انقلاب برای پیشبرد نبردی قاطع و بی امان، تسلیح تئوریک و ایدئولوژیک طبقۀ کارگر و کنش انقلابی شان در قامت طبقه ای پیشتاز، رهبر و راهبر، اعتراضات حالایی علیه حاکمیت ویرانگر سرمایه حاکم، دارد. کارل مارکس تفهیم روش دیالکتیکی خود را در تزهایی دربارۀ فویرباخ با این جمله به پایان برد: ” فلسفه جهان را به انحای گوناگون تعیبر کرده اند، مساله اما بر سر تغییر آن است”.این عبارت بمعنای نفی قاطع کلیۀ اندیشه هایی ست که در عین حال پراتیک نیستند. پراتیک بمعنای واقعی، زمینی، این جهانی، انسانی، علمی، نقد تئوریک و واژگونی پراتیکی نه بمعنای انتزاعی، بلکه دگرگونی مشخص و واقعی جهان و واقعی جامعۀ بورژوایی مبین نافذترین بیان روش ماتریالیستی- دیالکتیکی سوسیالیسم علمی مارکس و انگلس است.
نگاهی اجمالی به برخی موضعگیریها، رویکردهای مندرج در سرمقاله ها، فراسوها، اطلاعیه ها؛ واکنشها و نه کنش انقلابی، سخنرانیها، میزگردها و الی آخر از سوی احزاب و سازمانها، نویسندگان و تحلیلگران گو خود را رادیکال، انقلابی و سوسیالیست بنامند پیرامون اعتراضات و اعتصابات اخیر رانندگان کامیون، کارگران، بازاریها، معلمان و .. نشان میدهد؛ ” فلسفه” بعد از گذشت نزدیک به یکسال از رستاخیز و سرکوب ددمنشانۀ اعتراضات سراسری دیماه، هنوز بر سر ” تعبیر و تفسیر” انتزاعی و اکنون مبتنی بر رویگردانی از مداخلۀ آگاهانۀ کارگزار سوژه انقلاب، عاری از تحلیلی انضمامی- دیالکتیکیِ رخدادها و رویدادهاست:
طبقۀ کارگر را با غمض عین مزورانه از ذبذبۀ خرده بورژوازی و خطر بورژوازی به بهانۀ “خطر” برای ” سرمایه داری به رهبری خامنه ای” به آشتی با خرده بورژوازی و حتی بورژوازی- بازاری”، بشارت میدهند. رویکردهایی که طبقۀ کارگر ایران را در حالیکه هنوز در شکل یک طبقه منسجم و سامان نیافته است به آشتی با بورژوازی، سوق میدهند قصد تعدیل تضادهای طبقاتی را دارند. براستی، همواره سر بزنگاه تاریخی دم خروس تجدید نظرطلبان بیرون میزند. تجدیدنظر طلبانی که منافع استراتژیک پرولتاریا را در تحلیل مسائل روزمره وانهاده اند و خطر بورژوازی و خرده بورژواری را از چشم کارگران ایرانی می پوشانند، آگاهی شان را با ابهام بیشتر روبرو می سازند. چرا که غرایز کارگران موجد اقدامات خودانگیخته عظیم شان، در صورت مداخلۀ عناصر آگاه انقلابی به فرازهای آگاهی طبقاتی، صعود نکند. همین نکته، استقلال عمل و سازماندهی پیشاهنگ طبقۀ کارگر- کارگزار آگاه سوژۀ انقلاب- را اجتناب ناپذیر می سازد. تجدیدنظرطلبان اینچنین هستند؛ مسائل روزمره را با سوژه انقلاب به رهبری پیشاهنگ طبقۀ کارگر ربط نمیدهند، طبعاً در راستای تضمین رهبریت پرولتاریا نیز نمی کوشند. بنابراین، انگارهای بورژوازی و خرده بورژوازی را بعوض روشنگری پیرامون ضرورت سازماندهی پیشتازان به شعار و پرچم طبقۀ کارگر ایران تبدیل کرده اند. این در حالی ست که طبقۀ کارگر برای حصول خواستهای خود نمیتواند دنبال رو بورژوازی یا خرده بورژوازی باشد . بویژه بدون برخورداری از تشکیلات منسجم صنفی- سیاسی قادر به مهار خرده بورژوازی و بورژوازی معترض نیست. به بیان صریحتر، در فقدان یا ضعف تشکیلات منسجم پرولتری بزرگترین دشمن پرولتاریا هستند. خرده بورژوازی آنزمان که طبقه کارگر از سازماندهی سیاسی – انقلابی توانمندی برخوردار باشد کماکان خطری بالقوه و بالفعل بشمار می آید. “بورژوازی حتی هنگام تاسیس جمهوری شورایی و پس از خلع ید اقتصادی و سیاسی نیز بزرگترین و قدرتمندترین دشمن طبقۀ کارگر است “لنین”.
در حقیقت،خرده بورژوازی هیچ جایی در مبارزۀ طبقاتی ندارد و در نهایت، هر دو دشمن طبقۀ کارگر ایران هستند. حضرات کابینه نشین، آگاهانه طبقه کارکر را به اردوگاه زوال یافتۀ بورژوازی سوق میدهند. در حالیکه تنها پرولتاریا در صورت برخورداری از تشکیلات انقلابی میتواند به عنصر انفجاری اعتراضات سایر زحمتکشان معلمان، غارت شدگان، پرستاران و .. سمت و سوی صحیحی بدهد. در این فرایند، اتخاذ رویکردی صحیح در قبال اردوگاه بورژوازی و خرده بورژوازی از مهمترین عرصه های مبارزۀ طبقۀ کارگر و بنای جامعه ای نوین است.
باری، تئوری و روشنگریها زمانی میتوانند راهگشا و ارزشمند باشند که وضعیت حالایی اعتراضات را در نظر بگیرند، امکانات انقلابی را حتی اگر خود کارگران و زحمتکشان از آن- آگاه نیستند، داهیانه برگزینند و خصلتی آگاهانه تر بدهند. به گفتۀ کارل مارکس، باید اعمال توده ها را به خودشان توضیح داد بطوری که نه تنها تداوم تجربه های انقلابی پرولتاریا حفظ شود. بلکه، اقدامات ناشی از آن تبدیل به ابزاری کارآیند گردد. صحت و سقم رهنمودها و روشنگریها نیز پیوسته در ارتباط با انقلاب به رهبری پیشتاز طبقۀ کارگر، ارزیابی میشود. از این رو، اتصال ناشیانۀ اعتراضات کارگری به بورژوازی و خرده بورژوازی زیر بیرق عوام گرایی بموازات پروپاگاندای تبلیغاتی- ایدئولوژیک مبنی بر اتحاد رانندگان کامیون با بازاری بعنوان خطر برای جمهوری اسلامی هیچگونه ارتباطی با خط مشی انضمامی، پیوند با کلیت اجتماعی- تاریخی در پیوند با سرنوشت طبقه کارگر ندارد. تحلیل انضمامی – طبقاتی، روند و فراز و فرودهای مبارزات روزمره را پیوسته با دیدگان هوشیار ارزیابی میکند، ماهیت خودانگیخته و آگاهانه را تشخیص و سعی در آگاهانه کردن آنان دارد. در این فرایند، از سازش طبقاتی و تحمیل تاکتیکهای دوران گذشته بر اعتراضات پرهیز و پیوسته منافع استراتژیک پرولتاریا را در نظر میگیرند.
با مردان و زنانی روبرو هستیم که بگفتۀ لنین ” یک گام به پس برمیدارند یا درجا میزنند” و پذیرش هژمونی بورژوازی و همراهی با خرده بورژوای مذبذب را برای طبقۀ کارگر، در جنگ طبقاتی به یک وظیفۀ تاریخی بدل ساخته، طبقۀ کارگر را نیروی کمکی بورژوازی یا همراهِ خرده بورژوازی- تابع آنان- بحساب می آورند. از اینرو، هیچ امکانی جز روی کار آمدن مجدد طبقۀ بورژوایِ دیگری بمثابۀ بدیل جمهوری اسلامی ارائه نمیدهد! تجدید نظر طلبان نه تنها سیمایی سازشکار و التقاطی دارند و می کوشند اختلاف و تضادهای آشتی ناپذیر طبقاتی را به ابهام بکشانند، رویدادها را نیز از دیدگاه طبقاتی تجزیه و تحلیل نکرده و همواره منافع غایی طبقۀ کارگر را قربانی منافع آنی گروههای خاصی میکند.
چیرگی سرمایه داری مالی شرایطی به طبقۀ کارگر ایران تحمیل کرده که بازیگر اصلی انقلاب آتی، دیگر بورژوازی نیست. شرایط، آماده سازی مادی و تشکیلاتی و تئوریک صرفا و مطلقا طبقه کارگر را به ضرورتی برای سازماندهی اعتراض ستمدیدگان و سمت و سو دادن به بدیلی عینی پاسخگوی واقعی نیازهایشان، بدل ساخته است. ضرورتِ مداخلۀ آگاهانۀ پیشتازان طبقۀ کارگر، ایجاد ارگانهایی جهت تزریق آگاهی، و برقراری ارتباطی اندام وار با سایر اشکال مبارزات کارگری در جهت تضمین رهبری پرولتاریا بر سایر زحمتکشان در جنبش انقلابی.
در این گذار دیالکتیکی نیازمند استیلا بر تمامی ضعفها و محدودیتهای تاریخی می باشد که ثمره ای جز سرمایه داری به رهبری شاه و خمینی نداشته است.
طرفه تر اینکه، فرم و وجه انقلابی، بمعنای انحلال سریع دولت موقت بورژوایی بنفع قدرت پرولتری را حتی در نظر نمی گیرند؛ پرولتاریا حتی دیگر رهبر انقلاب سیاسی نیز نیست، بورژوازی دیگر میانجی نیست، هدف غایی و پایان تاریخ و طبقۀ کارگر مجبور و محکوم است رهبری آن را بپذیرد!
هسته اصلی ماتریالیسم تاریخی چیزی جز تبیین مفهومی گذار ضروری جامعه از سرمایه داری به سوسیالیسم تحت رهبری طبقه کارگر نیست. اگرچه، این گذار برای طبقۀ کارگر ایران دیری ست به پایان رسیده و قبضۀ قدرت سیاسی به ضرورت انکارناپذیری، تبدیل شده است.
حمایت از مبارزات صنفی معلمان کاملا ارتباط خود را با حلقۀ سرنوشت ساز، کارگزار اصلی انقلاب؛ از دست داده است. انفصال از درک و فهم این ارتباط در تحلیلها دقیقا بمعنای نفی مداخلۀ آگاهانه و عدم درک مبارزات حالایی و ارتباط با انقلاب دارد. ضرورت تشکل یابی کارگزار اصلی انقلاب، پاسخ همزمان به نیاز مبرم کنونی و هم کلید توسعۀ آگاهانه و پیوستگی اعتراضات زیر بیرق، شعار با اسلوب مشخص و معین در تحلیل ها و تصمیم گیریها جای خود را به ستایش و تمجیدهای انتزاعی و تجریدی، داده است.
نیاز توجه به گرایشات موجود در هر وضعیت انضمامی به مثابۀ یک تمامیت هنگام تجزیه و تحلیل و تصمیم گیریها به هیچ وجه بدین معنا نیست که همه موضوعات درگیر، اعتباری یکسان دارند. برعکس، هر وضعیتی معضلی کانونی دارد که باید حل و فصل شود.
تحلیل مشخص از شرایط مشخص، خاص را در عام و عام را در خاص کشف میکند که بتواند جزء را از کل و کل را از جزء تمیز و در فعلیت انقلاب بکار اندازد. اعتراضات معلمان بسیار ستایش انگیز و قابل تقدیر است. اما، بعنوان بخشی از یک کلیت تنها زمانی میتواند در فرایند تکاملی و تاریخی، یک کلیت موثر واقع گردد که در پیوند با کارگزار اصلی انقلاب، بدرستی درک، توضیح و حل و فصل شود. کارگزاری که خود و عملش نیز بخشی از همین کل، جزئی از کلیت است و ” کلیت” را نمایندگی و رهبری میکند. این کلیت و نماینده آن است که بدرستی راه آگاهی طبقاتی را بسوی عمل انقلابی نشان میدهد. بدون چشم انداز تشکل یابی کارگزار اصلی انقلاب هیچگونه امیدی به پیدایش عمل راستین تاریخی نیست. علاوه بر این، شناخت نمایندۀ کلیت هرگز خودانگیخته نیست، همواره باید از خارج، یعنی بصورت تئوریک وارد عرصه فعالیت گردد.
“باید در هر لحظه خاص، حلقه بخصوص در زنجیر را بیابید که برای نگهداشتن کل زنجیر و ایجاد آمادگی کل برای انتقال به حلقه بعدی، آن را با تمام قدرت در چنگ خود بگیرد، نظم حلقه ها، شکل آنها، شیوه اتصال آنها به یکدیگر، تفاوت هایشان با یکدیگر در زنجیر تاریخی رخدادها، به اندازۀ زنجیر معممولی ساخته دست آهنگر، ساده و عاری از معنا نیست. صرفا همین ارتباط با تمامیت است که به آن حلقه سرنوشت ساز این اهمیت را می بخشد، آن حلقه را باید دریافت چون صرفا با این دریافت است که خود تمامیت قابل دریافت میشود.”
بدین ترتیب، تنها با سازماندهی پیشتاز طبقۀ کارگر میتوان از درون اعتراضات کنونی، بسوی تحولی بنیادین در بستر فرایند تاریخ راه گشود و پیش رفت. وگرنه، مضمون اصلی تحلیل مشخص از شرایط مشخص بدون ارتباط اعتراضات روزمره با حلقه سرنوشت ساز، ایجاد امکان خود عینیت یابی پرولتاریا، کارایی خود را برای ارائه سنتزی عالی تر، از دست داده و قادر نیست طبقۀ کارگر ایران را از تجربیات تلخ و پست گشتهای تاریخی و تهدیدها حداقل در تئوری و روشنگری مصون نگاه دارد. در اینصورت باید فاتحۀ پیشتازی طبقه کارگر در انقلاب آتی، اجتماعی شدن ماهیت کار و سود؛ و برطرف سازی نیازها و خواستهای مشترک و اساسی کارگران و سایر زحمتکشان که هم اکنون برای آن فریاد می زنند، خوانده شوند.
پرولتاریا برای رهبری اعتراضات در وهلۀ نخست باید آگاهی طبقاتی خود را دریابد که بتواند در هیات طبقه ای پیشتاز ابتکار عمل را بدست گیرد. آگاهی طبقاتی نیز در گرو سازماندهی پیشتازان طبقۀ کارگر است. در غیر اینصورت، بورژوازی میتواند اعتراضات از هم گسیخته را در انقیاد، کنترل و هدایت کند. مگر اینکه پرولتاریای در خود به پرولتاریایی مغرور، انقلابی و رزمنده تبدیل گردد. پرولتاریا نخست باید خود را همانند یک طبقه بسازد تا بتواند نفوذ مادی و ایدئولوژیک بورژوازی بر آنان را در هم شکند. نیرو و انرژی اعتراضی سایر زحمتکشان اساساً تحت رهبری پرولتاریا در مقام طبقه ای پیشتاز انقلاب بدرستی در خدمت تحول بنیادین و رهایی خودشان، قرار میگیرد. انقلابی که پیشتاز طبقۀ کارگر فاتح آن نباشد جنگ تازه ای را آغاز میکند که به شکست طبقۀ کارگر می انجامد.
عدم درک”عنصر ضرورت” که سربزنگاه از دل تحلیلهای ژورنالیستی بیرون میجهد در یک کلام:” رویگردانی عامدانه، عامیانه و عوام فریبانه از آفرینندگی فضایی حتی تئوریک، برای ظهور مستقل و منسجم پیشتازان طبقۀ کارگر، است. موضع گیریهای مذکور، پرولتاریای برای خود را نیروی محرکۀ اصلی انقلاب و حتی گذار ضروری جامعه از سرمایه داری به سوسیالیسم تحت رهبری پیشتاز طبقۀ کارگر را هشدار نمیدهند و از استقلال ایدئولوژیک- تاکتیکی- تشکیلاتی این طبقه از سایر طبقات اجتماعی در مقطعی طفره می روند.
فریاد اتحاد اتحاد با پرهیز از کوچکترین اشاره و نقبی به نقش راهبردی پیشتاز طبقۀ کارگر، پیش میرود. طبقۀ پیشتاز انقلابی قرین خرده بورژوازی و بورژوازی بحساب می آورند و عوام فریبانه رانندگان بی چیز و زخم خورده را به اتحاد با بازاری رهنمون میدهند. رویکردها، رهنمودها، تجزیه تحلیلهایی، در دهکدۀ جهانی با تبلیغات در شبکه های ارتباط جمعی و نه بستر واقعی مبارزات طبقاتی، چشم انداز را در تامین منافع بورژوازی بمثابۀ طبقه ای انقلابی می بیند، در اعصار گذشته بسر می برند و طبق ورود سرمایه داری به فاز جدیدی که اساسا امر انقلابهای بورژوایی حتی دموکراتیک را سپری ساخته است، حیاتی تازه نگرفته اند. پیشتازی پرولتریا با توسعه سرمایه داری به صورتبندی جدید مالی- انحصاری ضرورت پیدا کرده است. پرولتاریا نمیتواند بتدریج در روند مبارزات خودانگیخته از لحاظ ایدئولوژیک وظیفه انقلابی خود را پرورش دهد. چنین انگاره ای در فاز سرمایه داری مالی که تولید را از رده خارج کرده است کاملا منتفی است. پیش از این نیز، رویکردی مکانیکی و توهمی سراسر غیرتاریخی بشمار می آمد.
در جریان مبارزۀ طبقاتی پیروزی تضمین شده و قطعی نیست. پیروزیها و شکستها دقیقا به هژمونی پیشتازان طبقۀ کارگر یا نیروهای ضد انقلاب؛ “بورژوازی و خرده بورژوازی مذبذب”، درتوازن قوا در جنگ طبقاتی، ربط پیدا میکند. بنظر راقم این سطور، اتکاء به سیاستهای کمپهای نظم نوین جهانی و سیاستهای آنان در منطقه و جهان نیز بمعنای حفظ و جایگزینی نظام اقتصادی دیگری مبتنی بر “کشتارگاه طبقۀ کارگر” است. اگر فعلیت انقلاب رادیکال نکتۀ اصلی دوران است، پاسخ صریح می بایست این باشد: کدامین طبقه می بایست پیشتاز باشد؟ تضمین این پیشتازی نیازمند ایجاد چه محملهایی است؟ کدامین طبقه در اعتراضات کنونی تا آخر دارای خصلت انقلابی است؟ بمحض پاسخ به این پرسشها تمرکز نیرو و ایجاد امکانات واقعی برای پیشرو آن طبقه به ضرورتی انکار ناپذیر تبدیل، و شکل بندی تازه ای در موضعگیریها نسبت به طبقات و اقشار معترض در دستور کار قرار میگیرد. متعاقباً، رئوس، کوشش و تلاشی که پرولتاریا بتواند در نبرد طبقاتی نقش رهبری خود را ایفاء سازد و کل جامعه را از شر سرمایه داری به رهبری خامنه ای برهاند، مطرح می گردد. مارکسیسم- لنینیسم همواره فعلیت انقلاب رادیکال را به سنگ محک مطمئنی برای ارزیابی مسائل روز در نظر می گیرد. هر مساله ای حتی سیال در عین حال به مسالۀ بنیادی تبدیل میشود. اگر پیشتاز طبقه کارگر از میزان کافی قدرت که در سازماندهی اش نشسته برخوردار نباشد که رهبریت اعتراضات را در دست گیرد و بحران را به یوم الحساب بورژوازی بعنوان نه تنها حاکمیت بلکه نیروی اجتماعی- ارتجاعی، تبدیل نکند، با تبانی خرده بورژوازی و دیگر گرایشاتی که حاضر نیستند از کفر مالکیت خصوصی عبور کنند برایش تعیین تکلیف خواهند کرد.
اینجاست که تئوری بر گسست مفهوم پیشتاز طبقۀ کارگر از دیگر مفاهیم آشفته نظیر ” انبوه خلق نگری- بیشمارانیم” و الاکلنگی سایر گرایشات، تاکید دارد و بر طبق درک انضمامی وضعیت طبقۀ کارگر ایران و هرگونه آمیختگی با خرده بورژوا و بورژوازی- دست رد میزند.
پیشتازان طبقۀ کارگر ابتدا به ساکن به سازماندهی خود و تسلیح طبقۀ کارگر به فلسفۀ انقلابی بپردازند که توان هماوردی با حاکمیت و همچنین قدرت مهار نیروهای مذبذب و متزلزل ، حتی معترض را داشته باشند و معلمان، غارت شدگان، پرستاران و .. را با خود همراه سازند. رهایی برای خود، بهره برداری صحیح از فرصتهای عینی در وضعیت جهانی و مبارزه درونی در مسیر بلوغ آگاهی طبقاتی- انقلابی، عناصر گریزناپذیر یک فرایند دیالکتیکی واحدند.
رویکرد قدرگرایانه به حزب طبقۀ کارگر از یکسو و تشویق طبقۀ کارگر به سازگاری با بورژوازی و خرده بورژوازی از دیگر سو، حتی در تئوری از اصل فعلیت انقلاب و نقش پیشتازان طبقۀ کارگر چشم پوشی میکنند. آموزشهایی محدود به کلیات مطلقا بی ارزش هستند. منشویکهای عصر حاضرند که فعلیت انقلاب را توسعۀ سرمایه داری بحساب می آوردند آنهم در دورانی که سرمایه مالی کلیۀ عرصه های حیات طبقۀ کارگر را احاطه و به ورطۀ نابودی کشانده است. بدین ترتیب، طبقۀ کارگر ایران را در تئوری نیز به اردوگاه بورژوازیی سوق میدهند و ظهور مستقل پرولتاریا را به زمانی غبارآلود در آینده ای خیالی موکول می سازند.
پیشتاز طبقۀ کارگر همانطور که هرگز نمیخواهد به فازهای پیش از سرمایه داری انحصاری بازگردد، رو بسوی ایجاد تشکیلات انقلابی، حزب خود و تحقق سوسیالیسم دارد.
عنصر ضرورت امروزه که بورژوازی به حد اعلاء توسعه یافته شدیدا نیازمند “آفرینندگی فضایی تئوریک برای پیدایش مستقل پرولتاریا در جنگ طبقاتی” ست. در این اثنی، اتکاء مطلق به روشها و اندیشه فازهای پیشین که فراورده های دوران خویشند و ادبیات ملانقطی همانقدر عقب افتاده اند که کلیۀ پس مانده های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی خود سرمایه داری.
ضرورت تاریخ با دگردیسی سرمایه داری به صورت بندی جدید، مالی- انحصاری- دگردیسی پیدا کرده است. دیکتاتوری پرولتاریا بعنوان جوهر سوسیالیسم، تنها بدیل عینی و تاریخی، تنها راه برون رفت از مشکلات و مصائب طبقۀ کارگر ایران را به پیشخوان تاریخ فراخوانده است. به دیگر سخن، فعلیت انقلاب پرولتری نه به آینده ای دور و خیالی که به دستور روز طبقۀ کارگر مبدل گشته است. این بدین معنا نیست که به تحقق سوسیالیسم بعنوان ضرورتی قریب الوقوع نگاه کنیم. بلکه، واکاوی و ارزیابی مسائل روز رو به این ضرورت گریز ناپذیر داشته باشد. بنابراین، کارگزاری پیشتاز طبقۀ کارگر در ارزیابی اعتراضات به سنگ محک مطمئنی تبدیل میشود. اگر هر مساله روز دقیقا بمنزلۀ مقوله حالایی و در عین حال ارتباط به آینده؛ انقلاب بنیادین، متصل شود، تحلیلها پیوسته تحقق منافع استراتژیک طبقۀ کارگر را مد نظر قرار گیرد، هرگز محافظه کارانه، تجدید نظر طلبانه، به اتحاد با بورژوازی و خرده بورژوازی، راه نمیبرد. اتحاد رانندگان کامیون با بازاری خطر برای حاکمیت در نظر گرفته شود. اما، چنین خطری برای طبقۀ کارگر بدون تشکیلات سیاسی- انقلابی از جانب بورژوازی و همچنین خرده بورژوازی با توجه به ضربات تاریخی جبران ناپذیر در فراز و فرودهای مبارزات طبقاتی ایران و جهان، از نظر دور نگاه داشته شود!
بحران بغرنج و عمیقی ست: نیروهای مدعی پیشرو بمحض کوچکترین فریاد وطن پرستی به پیشگامان سنگ بناهای پاسارگاد مبدل می گردند. تازمانیکه، مبارزاتی با رنگ و بوی ملی گرایانه در تقابل با اسلام گرایی حکومتی، مثل پاسارگاد، توسط پیشاهنگ انقلابی، سازماندهی نشوند، جایگاهی در مبارزه ی طبقاتی، پیدا نخواهند کرد.
نارودنیکها، پاپولیستها، بلانکیستها، ما بیشمارنیم! پیوسته با استفاده از واژگان “مردم”، ” انبوه خلق” در رویکردها و موضع گیریها از حمایت منافع مشخص طبقۀ کارگر چشم می پوشند. صف بندی طبقاتی را مخدوش و بر اساس رویکردی پاندولی زمانی در لباس دموکرات هواخواه سکتهای مذهبی بدون نقشی در مبارزۀ طبقاتی، میشوند. جایی دیگر چهره ای بسیار رادیکال میگیرند. در تحلیل نهایی، هرگز نیروی خود را تمام عیار صرف مسائل طبقۀ کارگر نکرده و از اتخاذِ موضعگیری طبقاتی- نسبت ، پرهیز دارند. موضع گیریها در لحظات بحرانی آنقدر به نوسان می افتند که گروهها و اقشاری بدون داشتن نقشی در مبارزۀ طبقاتی” به رهبر “طبقۀ کارگر” تبدیل میکنند.
در دورانی زندگی میکنیم که از جنبۀ اعتراضات صنفی- شکوهمند و از جنبۀ سرکوب پی در بجهت ضعف تشکیلات وسیع انقلابی داخل کشوری و تداوم دنباله روی صرف از بانگ خودبخودی تراژیک است. رویکردهای تجدید نظر طلبانه، انحلال طلبانه و فرصت طلبانه، مزید بر علت است.
شیوه مبارزات کارگری و طبقاتی ایران نیز دچار بحران عمیقی است. شخصیتهای مدعی رهبری مبارزات طبقاتی کارگری بکل از چارچوب روابط تولیدی بیرون آمده اند، وارد مراوداتی شده اند که دیگر کارگری نیست و مبارزه را به برند و کسب و کار خود تبدیل کرده اند. قدر مسلم، کار شرافتمندانه حق هر کسی است. اما، هر کسی نمیتواند مدعی رهبری مبارزات طبقاتی و کارگری باشد. در سراسر جهان کارگران با برپایی صندوق اعتصاب، صندوق حمایت از خانوادۀ رهبران زندانی خود و …راهکارهایی درون طبقاتی ارائه میدهند. اما، در ایران زمانیکه رهبر مبارزات طبقاتی کارگری با راه اندازی بیزینس و اتصال مبارزه خود به بیزینس و برند آن کسب و کار، وارد مراوده دیگری شده که دیگر کارگری نیست، عملا تبدیل به خرده بورژوا میشود، خارج از مبارزات طبقاتی ست همگی به تمجید و ستایش می پردازند. این بحران ژرفی ست که پذیرفته اند رهبری مبارزات کارگری و طبقاتی میتواند دست خرده بورژوا باشد. رهبر مبارزات طبقاتی و کارگری ایران نمیتواند وارد روابط خرده بورژوازیی شود و تازه مبارزه کارگری را به آن کسب و کار نیز متصل کند و عده ایی مدعی انقلاب پرولتری و کارگری به تبلیغ و ترویج آن می پردازند. این دیگر راه کارگری نیست، راه خرده بورژوازی ست.
پرسمان تغییر، موضع گیری پیرامون اعتراضات رانندگان کامیون، اعتصابات کارگری و معلمان بدون اشاره به اهمیت و ضرورتِ سازماندهی پیشتاز طبقۀ کارگر، بحثی کاملاً انحرافی ست. رهبری طبقۀ کارگر در تحولات اجتماعی در آگاهی طبقاتی کارگران نهفته و وظیفۀ آن بر دوش پیشتازان این طبقه بعنوان آگاه ترین عناصر طبقه است.
رویگردانی از کارگزار اصلی انقلاب در تجزیه و تحلیل مسائل روزمره نه تنها اعتراضات حالایی را به انحراف میکشاند. بلکه، فعلیت انقلاب به رهبری پیشتاز طبقۀ کارگر را به دنیای تیره و تاری واگذار می سازد. در برخورد با اعتراضات کنونی مساله اصلی این است که طبقه کارگر با سازماندهی خود در گام نخست برابر سرمایه داری لگام گسیخته رهبری را بعهده بگیرد. چگونه کوششی برای سربراوردن نو از دل کهنه و روزمره و جهش کیفی نیاز است.
مساله مرگ و زندگی طبقه کارگر مطرح است.اگر ضرورت اجتماعی شناخته شود و بعمل آید به ازادی طبقۀ “معینی- اینجا کارگر” می انجامد و تاریخ نشان داده است که تنها آزادی پرولتاریا و منحصرا آزادی پرولتاریا به سایر زحمتکشان می انجامد.
“طبقۀ کارگر” هم از حیث جایگاهش در شیوۀ تولید سرمایه داری و هم وظیفه و رسالت تاریخی اش و آنچه در پی نبرد و پیکارش می آید، ارزشمند و مورد توجه، است. توده ایی از مردم بصورت یک طبقه که خود شکلی از بی خویشتنی است و تنها با غلبه بر طبقۀ دیگر می تواند از این بی خویشتنی، رها گردد. در این روند، از تمامی رنجبران و زحمتکشان، دفاع کند و آنان را زیر بیرق رهبری خود بگیرد و سازمان دهد. اما، پیشتازان طبقۀ کارگر می بایست از سازماندهی توانمندی برخوردار باشند که وظیفۀ مزبور را بنحو احسنت بعهده و به سرانجام برسانند. چون، در مبارزه طبقاتی مهم این است که کدامین طبقه توانایی و آگاهی طبقاتی برای سازماندهی خروش و عصیان سایر اقشار جامعه را داشته باشد و پیروزی طبقۀ خود را تضمین کند. طبقۀ رهایی بخش، تا چه حدودی به اعمال آگاهانه و راستین برای رهایی خود و کل جامعه دست میزند.
بحران بر کارگران، ستمدیدگان و اسثمارگران تاثیر میگذارد. تمامی اقشار و طبقات اجتماعی؛ کارگران، زحمتکشان، بخشی از بورژوازی، خرده بورژوازی و مخصوصا از قدرت که بشکل اپوزیسیون درآمده اند در موقعیت بحران معترض میشوند. هر اندازه بحران عمیقتر باشد، اقشار بیشتری از جامعه را در بر میگیرد. بخشی از قدرت و نیروی سرکوبی نیز بجهت فشار از سوی طبقات تحتانی و منازعات و مناقشات درون بلوک قدرت بر سر چگونگی حفظ نظم موجود ممکن است بشیوه های گوناگون معترض یا حتی از مناصب خود استعفاء دهند. به دیگر سخن، هر چه بحران عمیقتر باشد، اقشار مختلف و بیشتری با منافع و چشم اندازهای متفاوتی را در برمی گیرد. اعتراضات خودانگیخته متنوع تر می گردند. برآیند غایی به مبارزۀ بورژوازی در قدرت و پرولتاریا ربط پیدا میکند. بی تردید، پیشرو کارگری در صورت برخورداری از سازماندهی قوی و منسجم از تمام اعتراضات خودانگیخته حمایت و سعی آگاهانه ساختن و الحاق آنان با فرایند انقلاب را دارد. چنانچه پیشتاز کارگری از سازماندهی قدرتمند و انقلابی درون کشوری و خط مشی متمایز از رویکردها در سطور فوق عاری از تحلیل کنکرت، برخوردار نباشد میتوانند باعث سردرگمی اقشاری ستمدیده حتی روشنفکری که به خودی خود در راستای اهداف پیشتازان واقعی پرولتری نیستند، گردند. بدین ترتیب، به بزرگترین خطر و مانعی بسیار جدی برای تکامل پیشرونده تاریخ گردند و آینده را وارد دورانی بسیار تیره و تار سازند. بدین گونه میتوان بسادگی به به عدم دوراندیشی رهنمودهای تجدیدنظرطلبانه و شعارهای میان تهی اتحاد، اتحاد، ساده لوحانه و رمانتیک در اعصار گذشته سیر و سیاحت میکنند، پی برد. گوناگونی شرکت کنندگان و تکثیرشان در موقعیت بحرانی کشورمان و رویگردانی از کارگزار اصلی انقلاب و دنباله روی های نیروها و احزاب سیاسی از هر مبارزه خودانگیخته حالتی بوجود می آورد که گویا آلترناتیوی وجود ندارد. اینجا شایسته و سزاوار است به عبارت بسیار درخور و مناسب
ایگلتون اشاره شود:” در جو غلبه تئوریهای پست مدرن مبنی بر عدم اعتبار اینکه پرولتاریا سوژه فراروی از شیوه تولید سرمایه داری است باعث شده که علیرغم جنبشهای اجتماعی جدید این برآیند غالب شود که الترناتیوی در مقابل وضع موجود وجود ندارد”.
کلیۀ مسائل، سازشکاریهای مقطعی، تعیین نیروهای انقلابی، ضد انقلابی، پیروزیها، شکستها، ورود به دوران شکوفایی، رکود، بهره برداری از فرصتهای بین المللی، به قوت و ضعف سازماندهی پیشتازان طبقۀ کارگر، تحلیل کنکرت، خصلت انقلابی، خلاقیت، تجزیه و تحلیل محکم طبقاتی با چشم انداز دیکتاتوری پرولتریا عالی ترین شکل دمکراسی در بستر مبارزۀ طبقاتی- داخل کشور- تعیین، ارزیابی و ربط پیدا میکند.
دولتهای بورژوایی و تلاشهای بی رنگ و جلا اصلاح طلبانه در چارچوب جامعۀ ایران بهمراه راهکارهایی که در دوران ما علیرغم نقاب زرین بر چهره- مسیری انحرافی- برای کشاندن کارگران به جزیرۀ خیالی عدالت که شرط آزادی “همانا بردگی آنان است”؛ نشان میدهند. راه حلهایی نظیر لبه هایی، از قالبهای شیرینی پزی بیرون میزنند؛ زائدند و باید بیرحمانه البته با ارادۀ و کنش جمعی- بریده “نقد” شوند.
پرولتاریا با تشکل یابی انقلابی و واقعی پیشتازان طبقۀ خود میتواند از رخنۀ افکار انحلال طلبانه و دام هفت رنگ، در امان بماند. چونکه، هر قدر نبرد طبقاتی اساسمندتر و مستدل تر شود، به همان اندازه پیشتازان که امرشان این عمل است، آگاهانه تر، سازمان یافته تر، انقلابی تر، می بالند. در جریان مبارزۀ طبقاتی بمعنای رویارویی سازمان یافتۀ طبقۀ کارگر برابر قدرت حاکم کلیۀ شکلهای آگاهی کاذب عیان می گرد که دیگر انکار آنها ممکن نیست. تضادی که عینی بود ذهنی نیز میشود و تاثیری تعیین کننده و بسزایی در روند هژمونی طبقۀ کارگر می گذارد. فراتر و مهمتر اینکه، هر اندازه آگاهی طبقاتی کارگران افزونتر گردد آشتی ناپذیری و لاینحل بودن حل تضاد کار و سرمایه، برایشان افزونتر میگردد، مغرورتر، جسورتر و انقلابی تر میشوند.
فرایند زندگی جامعۀ متکی بر فرایند تولید مادی حجاب رازآمیز خود را فرا نمی افکند مگر آنکه انسانهایی- پیشتاز واقعی طبقۀ کارگر ” آزادانه” و “آگاهانه” همبسته و بر طبق برنامه ای طرح ریزی شده، آن را تغییر و تولید، توزیع و مصرف را کنترل کنند. کنش آگاهانۀ ارگانهایی مجهز به آگاهی طبقاتی که فعالیت خود را ابتدا به ساکن”صرفاً و مطلقاً” بین کارگران متمرکز سازند. بدین ترتیب، هژمونی پرولتاریا را با تهییج و ترویج همه جانبۀ سیاسی بر اعتراضات سایر زحمتکشان تضمین سازند. ارگانهایی مجهز به تئوری که دیالکتیک ایدۀ ” درخود و برای خود” پرولتاریا در آن لحاظ شده باشد و چنین پیوندی را در سیاستِ “واقعی” نیز “پراتیک” کنند.آنگاه ست که کشند انقلاب بالا می گیرد و دوباره، اینبار اما، “بالنده تر و پویاتر و اساسی تر” بر تاریخ مبارزۀ طبقاتی کشورمان می کوبد.
– زمان نوشتن این مطلب برخی آثار کلاسیک را پیش چشم داشتم