غمگناله های از:خالدبایزیدی(دلیر)
1-
دیگرهیچ خدایی نمانده
که سجده اش کنم
همه ی خدایان را
درقامشلو
انتحارکردند؟!؟!
2-
آه !…
امروزبه حسرت لاله ها
زیباترین پیرهن را
به تن قامت غم کردم
3-
قامشلو…
قامشلو…
قامشلو…
نمی دانم :
ازچه تورابه خون نشستند
به گمانم!
سرخی خون جوان ات
ازسرافرازی دشت لاله ها
نشان دارد؟!؟!
4-
من باچشمان خوددیدم:
درلحظه های دودوانفجار
که چگونه ؟
خدای پروردگار
نفرین می کند پیغمبران
دروغین اش را
5-
دردوغم قامشلو
چه استحکامی دارد
اگراین دردوغم را
درسینه ی جهان می کاشتند
بی گمان الان ترکیده بود؟!؟!
6-
هویت ام را
که گذاشتند«کرد»
اندوهگین شدم
پدرم گفت:
ازچه اندوهگین شدی
گفتم:
چگونه توان مقابله ی
اینهمه دشمنانم را
داشته باشم؟!؟!
6-
دشت لاله زار
باخون سرخ جوان تو
به سرخی خواهدگرائید
وتوباید
به یاری دشتهای کویربشتابی
ولاله زار لاله زار
این دشتهای کویروبرهوت را
فتح کنی؟!؟!
7-
آه!…
وقتی قامشلو
درخون نشست
من خدارادیدم:
که ازشرمندگی اشکهایش را
پاک می کرد
بادستهای خود
یکی یکی گلهارا خاک می کرد؟!؟!
8-
آه!…
آئینه ها ازچه غبارگرفته اند
بگمان خبرانفجار
قامشلورا شنیده اند؟!؟!