(این جستار کوتاه در نشریه “اندیشه آزاد” ارگان کانون نویسندگان ایران شماره 11 بهمن ماه امسال منتشر شده است.)
در سي سال گذشته بيشترين پرسشي كه در اغلب مصاحبهها و مخصوصا مصاحبتها از من و احتمالا ديگر همكاران كُردم ميشود، پرسش از چرايي انتخاب زبان مادري (كُردي) براي نوشتن است. بدون شك انگيزه بيشتر پرسش كنندهگان كه اتفاقا برخي از آنها از همزبانهايمان نيز هستند، خيرخواهانه و با اشاره به محدوديتهايي است كه اين زبان و آثار منتشر شده به اين زبان با آن روبرو هستند. اما هرچه باشد پرسشي است كه بايستي به آن پاسخ داده شود و من سعي ميكنم در اين جستار كوتاه به به ذكر برخي از دلايل اين انتخاب بپردازم.
باید اعتراف کنم که مهمترین چالش زندگی ادبی و حرفهای من در سالهای آغازین دهه شصت هجری انتخاب زبان برای نوشتن بود، انتخابی دشوار از میان دو گذینه زبان فارسی بعنوان زبان رسمی کشور و زبان کُردی که زبان مادریم بود و هست.
احتمالا کسانی که چون من متعلق به یک جامعه ئتنیکی، فرهنگی و زبانی اقلیتی نباشند دشواری این انتخاب را درک نميكنند. کسانی که زبان مادریشان زبان اصلی و رسمی کشور است و خواندن و نوشتنش را در مدرسه میآموزند، با آن و از طریق آن با تاریخ، جغرافیا و ادبیات کشورشان آشنا می شوند، زبان کتابها، روزنامهها، مجلات، زبان رادیو و تلویزیون، زبانی که با آن دنیای بیرون از خانه و محل زندگیشان را کشف میکنند. کسانی که همه فضای ذهنیشان در اختیار زبان مادری است و افسون واژگان این زبان است که خلاقیتشان را تحریک میکند به نوشتن، دغدغه انتخاب زبان برای نوشتن و احتمالا خلق اثر ادبی، شعر، داستان و رمان را ندارند، زیرا همه احساس، تفکر و تخیلشان بصورت اتوماتیک در قالب زبان مادری شکل میگیرد. اما نویسندگانی چون من که به دلایلی عمدتا سیاسی و بی ارتباط با مسائل زبانی از آموزش به زبان مادریشان بیبهرهاند، کسانی که همهي دانش کم یا زیادشان را از طریق زبانی غیر از زبان مادری کسب میکنند و با آن زبان با ادبیات، شعر، داستان و رمان آشنا میشوند، هنگامیکه اندک استعدادی برای نوشتن در خود مییابند یا بایستی با آن زبان دیگری بنویسند و خانهي هستیشان را در ملک دیگری بسازند؛ یا اینکه خطر کرده و به زبان مادریشان بنویسند و خانهشان را در ملک (به قول بنگاهيها) نامرغوب و قناسی بسازند که از پدرانشان به ارث بردهاند.
من همچون بسیاری از هموطنانم زبان فارسی را از سن شش سالگی در مدرسه آموختهام، از معلمینی نه چندان مهربان که اگر چه بیشترشان بومی و کُرد زبان بودند ولی به حسب وظیفه شغلی، ورود ناخواسته اما اجتنابناپذیر برخی واژگان و جملات کُردی را به پاسخهایی که به پرسشهایشان میدادم برنمیتابیدند و گاهاً تنبیهم نیز میکردند. در خانه هم مجریان و گذارشگران رادیو و بعدها تلویزیون سعی میکردند آموزههای ناتمام آنها را تکمیل کنند. آموزههایی که بعدها با خواندن کتابها، مجلات و روزنامه ها تکمیلتر میشد و من نه تنها زبان فارسی را بهتر و بیشتر میآموختم، بلکه شیفتهي آن نیز می شدم؛ شیفتهي زبانی که زبان مادریم نبود اما دوست داشتم میبود و میتوانستم در خانه و بیرون از خانه، در کوچه و محله و بازار، با آن صحبت کنم. هنوز حسرت دیالوگهایی را بیاد دارم که از هنرپیشههای فیلمهای سینمایی که دیده بودم یا از کاراکترهای داستانهایی که خوانده بودم، یاد گرفته بودم اما فرصتی برای بیان آنها در جمع نداشتم. دیالوگهایی که احساس میکردم معادل آنها در زبان کُردی آن قدرت و شکوهی را ندارند که در زبان فارسی و با بیان قهرمانان دوران نوجوانیم دارند! زبان فارسی در آن زمان و حتی بعدها هم یرای من بیش از آنکه زبان گفتن و گفتگو باشد، زبان شنیدن بود. البته فراموش نکنیم که خواندن هم نوعی شنیدن است. شنیدن صدای نویسندگانی که در دنیای واقعی و محسوس ما حضور ندارند. ما آنها را نمیبینیم فقط صدایشان را، آنهم نه از زبان خودشان، میشنویم و قدرت کلامشان ما را تحت تاثیر قرار می دهد. تنها کسانی که به این زبان حرف می زدند و در زندگی واقعی من حضور داشتند و می توانستم آنها را ببینم و احتمالا با آنها همکلام بشوم، بجز معلمهایم، عده ای پاسبان، ژاندارم و روسا و کارمندان غیر بومی ادارات بودند که حضورشان نماد قدرت بود و کلامشان بیگمان خالی از حلاوت.
زندگی در یک جامعهی دو زبانه، یا بهتر است بگویم در دو فضای زبانی متفاوت نه فقط بد و مذموم نیست بلکه برعکس فرصت مناسبی است که میتواند از سویی به رشد فکری و شکوفایی استعداد افراد کمک کند و از سوی دیگر باعث پیشرفت و غنای بیشتر هر دو زبان بشود. اما این وضعیت مختص جوامعی است که در آنها زبانهای متفاوت از امکانات و فرصتهای یکسانی برای رشد و توسعه و به روز شدن برخوردار باشند و هيچ سياست آشکار و پنهانی برای سركوب يكي از آنها وجود نداشته باشد. جوامعي كه يك سياست زباني آزاد و دمكراتيك را تعقيب كنند. اما متاسفانه، حداقل در صد سال گذشته، چنین شرایطی حتی به نسبت اندک هم در کشور ما وجود نداشته است.
بر کسی پوشیده نیست که زبان فارسی از دیرباز در ایران زبان دیوانی و زبان تولید ادبیات فاخر بوده و به همین دلیل در جوامع غیر فارسي زبان، از جمله جامعهی کردی و در میان نخبگان علمی و فرهنگی این جامعه نفوذ و رواج چشمگیری داشته است. اما نفوذ و رواج این زبان تا قبل از صد سال اخیر نه فقط مانعی بر سر راه ماندگاری زبان كُردي نبوده، بلکه برعکس عامل مهمی برای پیشرفت و غنای آن نیز بوده است. بخش عظیمی از ادبیات مکتوب و کلاسیک کُردی که شامل متنهای آیینی و بویژه ديوانهاي شعری است در این دورهی طولانی به قلم علما، عرفا و شعرای فرهیخته و خوش قریحهای نوشته شدهاست که تسلط کمنظیری بر زبان و ادبیات فارسی داشته و برخی از آنان آثار ماندگاری هم به این زبان از خود به یادگار گذاشتهاند. تاثير زبان و بويژه ادبيات غني فارسي بر اين آثار ارزشمند و خالقين آنها نه تنها قابل حاشا كردن نيست، بلكه نمونهي قابل توجه و تاملي است براي همزيستي و تعامل اين دو زبان و ادبيات در شرايط مناسب و طبيعي.
بدون شک اگر جامعه ی کُردی در آن دوران هم در وضعیتی مشابه صد سال اخیر بسر میبرد و ورود زبان فارسی به این جامعه نه از طریق شعر حافظ، سعدی و مولانای رومی که کلامشان نفیر عشق و دوستی و تحمل ديگري است، بلکه از طریق نظامیان، کارمندان و کارگذاران عبوس حکومتی، و لشکری از نویسندگان، روزنامه نگاران و گذارشگران رادیو و تلویزیون بود که نه فقط در مدارس و ادارات، بلکه در داخل خانهها هم زبان مادری را به پستوی ذهن تک تک افراد باسواد و بیسواد جامعه میراندند و آنها را دچار بحران هویتی میکردند، این علما و شاعران بزرگوار هم یا همچون بعضی از نوادگان پس از خود آثار ادبیشان را به زبان مادری اما در تبعید مینوشتند، یا چون بعضی دیگر تسلیم فرادستی زبان فارسی میشده و بعد از عمری تلاش بیدریغ فرهنگی و نوشتن به زبان رسمی، در سالهای پایانی عمرشان در حسرت نوشتن شعری یا داستانی یا حتی ترجمهي کتابی به زبان مادریشان، جوانان تازه بهدوران رسیدهای چون من را تشویق به نوشتن به زبانی که خود از آن محروم بودند، میکردند.
در صد سال گذشته بزرگترین تابو و حرامی که روشنفکران و بهویژه اهالی قلم در جامعهي کُردی و دیگر جوامع ملی و اتنیکی ایران از آن منع شدهاند، اهمیت دادن به فرهنگ و زبان مادری و كوشش در راه رشد و توسعهي آنها بوده و این البته تنها مسئله حکومت و نهادهای حکومتی نبوده، بلکه مسئله مشترک حکومت، ئوپوزسیون، جامعهي روشنفکریِ (به قولی) مرکزنشین و مرکزگرا و حتی بسیاری از هموطنان فارس زبانمان هم بوده است. همه بر این عقیده مشترک بودهاند که اهمیت دادن به فرهنگ و بویژه زبان اقوام در نهایت موجب رشد تمایلات هویتطلبانه در تعارض با همبستگی ملی خواهد شد. این باور مشترک البته نتیجهي منطقی و قابل انتظار دکترین خاماندیشانهای است که در صد سال گذشته حفظ هومیت ملی ایران و ایرانیان را در گروِ اجرای سیاست یکسانسازی فرهنگی و زبانی مردم این کشور میدانست. سیاستی که ابتدا در دورهی سلطهي رضا شاه بر اريكهي قدرت، به تاسی از الگوی حکمرانیش مصطفا کمال تُرک، با بکارگیری خشونتی عریان اجرایی شد، سپس در دورهی خلفش محمدرضا به شیوهای بسیار پیچیدهتر پیگیری شده و تاکنون هم ادامه دارد.
هر چند در ظاهر هدف این سیاست پایان دادن به پراکندگی هویتی ایرانیان و ایجاد یک هویت ملی بر مبنای تاریخ، فرهنگ، زبان و حتی مذهب مشترک بود تا بتوان پایههای دولت – ملت جدید را بر آن استوار کرد، اما در واقع چیزی نبود جز امحاء هویت اتنیکي و فرهنگی اقوام مختلف و وادار کردن آنها به پذیرش ارزشهای تاریخی و فرهنگی یک قوم. این سیاست که ابتدا با یکسانسازی زبانی شروع شد، با رسمیت دادن به زبان فارسی و به طبع آن غیر رسمی شمردن دیگر زبانها، همهی امکانات و فرصتهای توسعه و پیشرفت و بهروز شدن را از این زبانها و گویشوران آنها، بویژه نخبهگان و روشنفکران صلب نموده و همهی توان و قابلیتهای آنها را به خدمت زبان فارسی درآورده و همهی نهادهای قدیم و جدید حکومتی و غیر حکومتی، از جمله نهادهای آموزشی، فرهنگی و رسانهای و غیره را به ترویج این زبان در میان اقوام گسیل کرد. مجریان این سیاست، مخصوصا از دورهي پهلوی دوم به این سو، اگرچه مستقیماً مردم غیر فارس زبان را جز در اماکن دولتی از محاوره به زبان مادریشان منع نمیکردند، اما يقين داشتند که این محاصرهی تنگ زبانی بهتدریج این زبانها را از درون متلاشی خواهد کرد. البته اين يقين پر بیراه هم نبود. زیرا در یک فضای دو زبانی، تاثیر زبان رسمی و فرادست از طریق مراکز آموزشی، فرهنگی، رسانهای و غیره بر گویشوران زبان فرودست نه فقط منجر به ورود لجام گسیختهی واژگان فارسی به دیگر زبانها میشود، یلکه در دراز مدت بنیان نحوی آنها را نیز تغییر میدهد. تاثیرات مخرب این سیاست بر فرد فرد گویشوران این زبانها، بر زندگی فردی و اجتماعی و تصمیمها و انتخابهایشان موضوعی است که متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده یا اصلا به آن پرداخته نشده است.
کتمان نمیکنم که یکی از مهمترین دلایل من (و احتمالا دیگر همکاران کُردم) برای انتخاب زبان مادری برای نوشتن، خودآكاهانه يا ناخودآگاهانه مقابلهی با تاثیرات این سیاست نابخردانه بوده که هویت فردی و اجتماعی ما را به مخاطره انداخته بود. سیاستی که متاسفانه بعد از آن و تاکنون هم همچنان ادامه دارد.
من در سالهای اوایل دههی شصت هجری و تحت تاثیر وقایع پس ار انقلاب در کردستان شروع به نوشتن داستان و بعدها رمان کردم. قبل از آن داستانهای کوتاه و بلند بسیاری به زبان فارسی از نویسندگان مطرحي چون صادق هدایت، چوبک، آل احمد، درویشیان، بهرام صادقی، گلستان، گلشیری و همچنین از نویسندگان خارجی همچون چخوف، همینگوای و دیگران خوانده بودم. اما به زبان کُردی فقط یک مجموعه کوتاه از حسن قزلجی و چندین داستان دیگر از نویسندگان کُرد عراقی دیده بودم، که آنها هم به دلیل فرم و ساختار سنتی و بیشتر حکایتیشان در مقایسه با آنچه که من به زبان فارسی خوانده بودم جذابیتی برایم نداشتند. من نمیخواستم همچون آنها بنویسم. بلكه میخواستم داستان مدرن با معياريهايي كه در آن زمان ميشناختم، بنویسم. داستان مدرن اما به زبان کردی، که هرچند زبان مادریم، زبان احساسات و عواطفم بود، اما زبان تفکر و حتا تخیلم هم نبود. زبانی نبود که با آن و از طریق آن با تفکر و تخیل دیگران آشنا شده باشم. زبانی نبود که با آن تمرین اندیشیدن و به قالب کشیدن تخیلات خلاقانه را کرده باشم. در اولین تجربههای داستاننویسیم، سیاه مشقهایی که مدتی پس از نوشتن پاره و پرتشان میکردم، بیشتر جملات به زبان فارسی در ذهنم شکل میگرفتند و همزمان آنها را به کردی ترجمه میکردم و مینوشتم. میدانستم كه اگر به زبان فارسی بنویسم بهتر و راحتتر خواهم نوشت و از نتیجهی کارم هم راضیتر خواهم بود.
نوشتن به زبان کردی در آن شرایط برایم همچون نوشتن به زبانی بیگانه بود که تازه در صدد یادگیریش هستم. در نوشتن بود که احساس بیگانه بودن با زبان مادریم را کشف میکردم، احساسی تلخ و تحقیر آمیز؛ و البته با نوشتن هم بود که نزدیک شدن به زبان مادری و کشف و بازیابی آن را تجربه میکردم، تجربه ای شیرین و غرورانگیز. ميدانسم که پروسهی بازیابی زبان مادری و کشف و قابلیتهای آن برای روایت داستانی سالها طول خواهد کشید. اما آنچه که در این مسیر سخت مرا یاری میداد علاوه بر کار سخت و طاقتفرسای نوشتن، خواندن کتابها و بویژه مجموعه داستانهای كردي جدیدی بود که بیشترشان قاچاغی از آنسوی مرز وارد کشور ميشدند و بعضی از آنها از نظر فرم و ساختار و شیوه روایت با آنچه قبلا به این زبان خوانده بودم تفاوت جدی داشتند. با این حال نمیخواستم در ادامهی آنها بنویسم. من دغدغه های داستانی خودم را داشتم. میخواستم داستان خودم را بنویسم. خانهی خودم را بسازم؛ خانهی خودم در ملک خودم و با مصالحی از واقعیتهای زندگی خودم و جامعهای که در آن زندگی میکردم.
بدون ترديد نه من و نه ديگر همكاران شاعر و نويسندهام كه در آن سالهاي سخت با اين دغدغهها و رؤياهاي مشترك قلم به دست گرفته و با انتخاب زبان مادري براي نوشتن پاي در راه سخت و صعبالعبوري گذاشتهايم، امروزه و پس از سه دهه هنوز نتوانستهايم به بسياري از آرزوهايمان براي زبان و ادبيات معاصر كُردي و همهي رؤياهايمان براي خلق آثاري كه انتطار نوشتنش را داشتيم، برسيم. نخواهيم هم توانست. اما آنچه تسلايمان ميدهد ورود نسل جديدي از شاعران و نويسندگان كُرد به عرصه نوشتن به زبان مادري و ترميم اعتماد سست شدهي بسياري از مردم به قابليتهاي اين زبان است. باشد كه چرخ روزگار به مدار صيحش بازگردد و چوب لاي چرخ طبيعي اين زبان و ديگر زبانهاي مردم ايران در هم شكسته شود.
دی ماه 1394