با نزدیک شدن به زمان انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری تضادهای جناحی در میان دو رقیب اصلی، اصولگرایان و اصلاح طلبان اوج گرفته است. در این میان اما موضوع اصلی مورد اختلاف، مذاکرات هسته ای و برجام می باشد، که در پوشش اعلام خطرِ مداخلات “دشمن بزرگ جمهوری اسلامی” و در معرض تهدید قرار گرفتنِ امنیت این نظام بیان می شوند. رهبران اصلی دو جناح اینبار اما صریح و آشکارتر از گذشته، مواضع یکدیگر را نقد می کنند و پاسخهای خود را از طریق سخنرانی، نشریات وابسته به خود و نمازهای جمعه رسانه ای می نمایند.
این تشدید بی سابقه تضاد های جناحی و کشانده شدن آنها به نمازهای جمعه، رادیو و تلویزیون و روزنامه های داخل، توسط برخی از تحلیلگران سیاسی به “جنگ قدرت” تعبیر شده است. جالب توجه این است که همزمان با آغاز “جنگ قدرت” در نظام جمهوری اسلامی، مقدمات مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری امریکا نیز آغاز شده است و مناظرات و تبلیغات پیرامون آن نیز حول محور برجام و توافقات ایالات متحده امریکا با جمهوری اسلامی می چرخد. این مبارزات نیز طبیعتا حاکی از جنگ قدرتی است که همواره بین دو جناح رقیب دمکرات و جمهوری خواه جریان داشته است.
بنابراین می توان گفت که حول محور برجام دو جنگ قدرت در جمهوری اسلامی و ایالات متحده امریکا در جریانند که تفوقِ یکی بر دیگری، بدون شک، نتایج مستقیمی روی فرجامِ برجام خواهد داشت.اما گذشته از بهانه و زمینه مشترک هر دو جنگ قدرت، یعنی توافقات هسته ای، دو پدیده جنگ قدرت در درون هر دو نظام، دو پدیده کاملا متفاوت، مغایر با هم و غیر قابل مقایسه می باشند، اگرچه هر دو به “جنگ قدرت” تعبیر می شوند.
پدیده و اصل “قدرت” یکی از قدیمی ترین و بنیادی ترین اصول تعیین کننده و شکل دهنده رفتار های انسانی در مناسبات اجتماعی است. این اصل در حقیقت بر دو انگیزه و محرک اصلی بشری استوار می باشد. به این معنی که، از یکسو خواست و اصرارِ انسان برای دست یابی به استقلال و بقا، و از سوی دیگر تمایل انسان به یافتن امنیت و آزادی برای تضمین این استقلال و بقا، و سرانجام رشد و تکامل، دو انگیزه و نیرویِ محرکه درونی انسان را تشکیل می دهند.
در حقیقت بر مبنای این دو نیروی محرکه است که تلاش انسان برای کسب قدرت آغاز می شود و فرمهای متفاوتی از مناسبات اجتماعی و طبقاتی را رقم می زند. از این منظر می توان گفت که نیروی محرکه و انگیزه کسب قدرت یکی از علل اصلی شکل گیری تضاد های اجتماعی و سیاسی است؛ که در این میان، یک فرد و یا یگ گروه ممکن است بدلایل مختلف انگیزه قوی تری نسبت دیگران برای کسب قدرت داشته باشد و از سلسله مراتب قدرت بالا تر رود. تحقیقات و مطالعات بیولوژیک نشان می دهد که در میان هر دسته ای از موجودات نسبتا تکامل یافته تا گروه ها و جوامع انسانی همواره نوعی از نظام و سلسله مراتبِ تقسیم قدرت وجود داشته است. برای مثال، ما پدیده سلسله مراتبِ قدرت در جوامع انسانی را با نگاه کوتاهی به واقعیت های تاریخیِ مربوط به تقسیم این جوامع به طبقات مختلف و یا بطور کلی تقسیم آنها به دو گروه از مردم عادی از یسکو و نخبگان و برگزیدگان از سوی دیگر، بخوبی تجربه کرده و می فهمیم. مردمی که عمدتا در پی دست یابی به آرامش، امنیت و نظم هستند و نیاز و انگیزه ای برای اینکه زندگی شخصی خود را در مسیر کسب قدرت سیاسی قرار دهند ندارند، و نخبگانی که عطش، قدرت و حتی تا ابد ماندگاری در قدرت را در دل و سر می پرورانند.
از این منظر می توان گفت که دو جنگ جاریِ قدرت در جمهوری اسلامی و نظام سیاسی ایالات متحده امریکا تفاوتی با هم ندارند و هر دو را می توان به نیروهای محرکه درونی بشر رجعت داد. اما گذشته از این نقطه و زاویه ورود مشترک، این دو جنگ قدرت تفاوت های بسیار بنیادی و تاریخی را از خود ساطع می نمایند. که بی توجه ای به این تفاوتهای بنیادی می تواند منجر به تحلیل و اتخاذ استراتژیِ غیر واقعی و ناکارآمد در هنگام برخورد با هریک از ایندو و بویژه جنگ قدرت در درون نظام جمهوری اسلامی گردد.
یکی از تفاوت های بسیار بارز بین دو جنگ قدرت مزبور، وجود و حضور قوی پدیده دین و مذهب در جنگ قدرت در دورن نظام جمهوری اسلامی است. اگرچه نیروی محرکه قدرت، به مفهوم کسب قدرت مادی و بقول معروف ”
این دنیایی” جایگاهی محوری در تمامی رفتارهای انسانی داشته و دارد، اما با ورود مقوله ایمان و اعتقادات مذهبی بویژه پس از آغار دوران ادیان تک خدایی و الهی از ابراهیم تا محمد، فهم از مقوله قدرت دستخوش تحولات بنیادی می گردد.
در ادیان مزبور، به طور مشخص یهودیت، مسیحیت و اسلام، خدایِ یکتا قدرت بلامنازع در تمام عالم هستی است، و اوست که حاکمیت مطلق بر جان و مال انسانها دارد. حاکمیتی که تبیعت از او موجب ثواب و پاداش دنیوی و اخروی می گردد و عدم اطاعت از او سرانجامی جز مجاراتِ جهنم نخواهد داشت. در نظامهای سیاسی مبتنی بر حاکمیت الله بر مردم، در حقیقت خداوند و نمایندگان خاص او در زمین، تنها مراجع قانونگذار و مجری این قوانین می باشند. نظامهای مذهبی دوران قرون وسطا و نظام ولایت فقیه در جمهوری اسلامی از نمونه های مشخص حاکمیت الله بر مردم هستند. در این سیستم هایِ مذهبی، محرکه اصلی کسب قدرت در پوشش یک نظام و سلسله مراتب الیگارشیِ مذهبی ظاهر می شود. الیگارشی که ادعا و تبلیغ می نماید که رستگاری مردم هدف اصلی آن است، که البته آنرا با انواع روش ها و حیله های روانشناسانه بر مردم تحمیل می نماید.
با آغاز دوران روشنگری و سپس مدرنیته، بتدریج رشته های پیوند بین مقوله قدرت سیاسی با قدرت بلامنازع خدا و نمایندگان او بر زمین از هم گسیخته می گردند و با رشد و پذیرش گسترده اندیشه های لیبرالیستی، قدرت سیاسی یک موضوع و مقوله طبیعی و سکولار می گردد، و تنظیم و اداره مناسبات قدرت به یک چالش کاملا انسانی تبدیل می شود. در این فرایند، مشروعیت و حقانیت حضور و عملکرد قدرت در روابط اجتماعی از جایگاه و موقعیت طبقانی، اجتماعی و تاریخی و میزان استقبال اجتماعی از آن بر می خیزد. فرایندی که به یک مجموعه از قرارداد های اجتماعی در فرم یک نظام سیاسیِ مشروط و قانونمند ختم می گردد.
همانطور که می دانیم این پروسه در بسیاری از کشورهای مدرن غربی، البته با فراز و نشیب های بسیار، طی شده و نهادینه گردیده است. بطوریکه مطابق نظر میشل فوکو، ما نمی توانیم مقوله قدرت را صرفا در وجود احزاب سیاسی سنتی و یا نهاد های غول پیکر اقتصادی خلاصه نماییم. مقوله قدرت در نظامهای لیبرالیستی در سطوح مختلف و حتی پائینی جوامع سرمایه داری توزیع شده است و ما نباید برای نقد این مقوله صرفا به نهادهای اصلی و سنتی قدرت اکتفا نماییم. وی در این رابطه، در کنار واژه قدرت، از واژه “سلطه” نیز برای نقد قدرت استفاده می کند. بعقیده وی قدرت پدیده ایست طبیعی، همگانی و انسانی. پدیده ای که ما آنرا در همه روابط انسانی، اجتماعی و یا خانوادگی ملاحظه می کنیم. به دیده وی رابطه انسانی وجود ندارد که فاقد مناسبات قدرت باشد. از این منظر پدیده قدرت یک امر کاملا طبیعی و انسانی است. در مقابل اما، این پدیده سلطه و حاکمیت است که بطور مصنوعی بوجود می آید و امروز تبدیل به یکی از مشکلات و چالش بزرگ جامعه بشری شده است.
حال به هر میزان پدیده سلطه بمانند برآیند نیروهای موجود در روابط اجتماعی و طبقاتی یک جامعه ظاهر شود و منشایی جز قدرت های کوچک و بزرگ اجتماعی نداشته باشد، می توان گفت که آن جامعه در حل این چالش و مشکل تاریخی موفق تر عمل کرده و رابطه ای معقول و منطقی بین پدیده سلطه و پدیده قدرت ایجاد نموده است. در جوامع دمکراتیک غربی این چالش تا حدودی از طریق یک دولت سکولار و مشروط به قانون اساسی و نظام پارلمانی حل گردیده است و نظامِ سیاسی حاکم در حقیقت برآیند نسبی نیروها و قدرت های فعال در سطوح مختلف جامعه متبوع خود می باشد. مبارزه و جنگ قدرت برای تسخیر موقعیت بهتر در سیستم قانونگذاری و اجرایی کشور نیز در حقیقت برآیند و فصل مشترک نسبی تعارضات و تضاد های موجود بین مطالبات گوناگون مردم است.
البته باید اذعان کرد که حتی در این جوامع نیز سلطه سیستم سرمایه داری و معیارهای کاپیتالیستی، آن اندازه قوی و عمیق شده اند که توانسته نهاده های اجتماعی و فرهنگی خاص خود را، که در حقیقت دنباله سلطه کاپیتالیسم هستند، بوجود آورد و بتدریج جانشین نهادهای واقعی مردمی که خواسته ها و مطالبات واقعی آنها را منعکس می کنند، نمایند. فرایندی که موجب به حاشیه کشانده شدن افکار و اندیشه ای لیبرالیستی و تقسیم و توزیع عادلانه و دمکراتیک قدرت گردیده است.
اگر در نظامهای اجتماعی مدرن همچنان مکانیزمهای بسیار قوی برای تصحیح روندی که فوقا به آن اشاره شد وجود دارند، و اصولا روح سکولاریسم، اومانیسم و لیبرالیسم همچنان در این جوامع زنده و قوی است؛ و مهمتر از هر چیز عموم مردم این کشورها از اعتقاد دین بعنوان یک فلسفه و نظام سیاسی چاره ساز و راهگشا دست شسته اند، اما در کشورهایی مانند ایران یکی از چالش های بزرگ بسیاری از نیروهای اجتماعی-سیاسی همچنان مقوله دین و مذهب است؛ و سلطه مذهبی نیز در گوشه و کنار جامعه ایران حضور پر رنگی دارد. در واقع امر، اگر جنگ قدرت در جوامع مدرن یک مقوله طبیعی، انسانی و اجتماعی شده است و روشهای مدرنِ سیاسی برای تنظیم مناسبات قدرت و ایجاد تعادل بین نیروهای درگیر، بکار برده می شوند و بعبارت دیگر با تضاد ها بطور متمدنانه، مدرن و با پیروی از اصول دمکراتیک برخورد می گردد، اما در جوامعی مانند ایران و در نظام جمهوری اسلامی همانطور که سلطه سیاسی منشایی الهی دارد با تضاد های نیز بگونه ای کاملا متفاوت و ما قبل مدرنیته برخورد می گردد.
در جمهوری اسلامی نهاد اصلی سلطه سیاسی ولایت فقیه است. نهاد های تابعه آن نیز سپاه پاسداران، روحانیون جیره خوار، امامان جمعه، شورای نگهبان، نوحه خوانان و هیئت های متولفه هستند که از روح و پیام سلطه مطلقه فقیه پاسداری می کنند، آنرا به عمیقترین لایه های اجتماعی می رسانند و با حیله و زور تحمیل می نمایند. حریف عمده این نهادهای تابع ولایت فقیه اما عموم مردم ایران می باشند که باید به قواعد بازی، در زیر چطر سلطه ولایت فقیه، احترام بگذارند. حضور دائمی مقامات ریز و درشت این نظام سلطه در رادیو و تلویزیون و رسانه های وابسته به ولایت و تکرار دائمی ترجیع بند معروف “دشمن در کمین انقلاب نشسته است” طرف خطابی جز مردم ایران ندارد، که از نظر این مقامات چاره و وسیله ای جز پناه به ولایت فقیه برای نجات از دشمنی که خودشان علیه آن انقلاب کردند، در اختیارشان نیست. آنان در حقیقت با اصرار بر تداوم انقلاب اسلامیِ حدود چهل سال پیش همچنان می خواهند شمشیر ها را از رو ببندند و به بهانه آن مخالفین خود را به هر طریق ممکن و صد البته غیر دمکراتیک و غیر متمدنانه از صحنه حذف نمایند. اما جمعه مشهد در نماز جمعه راه های نفوذ دشمن را بر می شمارد و امام جمعه تهران اعلام می کند که ما هنوز انقلاب جهانی نکرده ایم و یک فرمانده سپاه نیز حسن روحانی را خطرناکتر از مجاهدین می داند.
روی سخن نمایندگان ولایت فقیه که عمدتا نیز در تریبونهای عمومی عنوان می شود، همانا مردم ایران هستند. هدف این سخنان نیز قبل از هر چیز پراکنده کردن تخم ترس و نا امیدی در دل مردم است، تا از میدان بدر کردن حریف های خود در انتخابات پیش رو. بعبارت دیگر جنگی که تحت عنوان جنگِ قدرت در جمهوری اسلامی تعریف می شود، از نوع جنگ قدرت در کشورهای مدرن و دمکراتیک نیست؛ جنگی است برای ادامه و تضمین سلطه و حاکمیت ولایت فقیه. جنگی که نهادهای مردمی و قدرت های واقعی درونِ جامعه ایران ممکن است در آن فقط نقشی بسیار ضعیف و از قبل کنترل شده داشته باشند. در جنگی که اما یکسوی آن نهادهای وابسطه به سلطه و در سوی دیگر آن مردم قرار دارند همیشه یک قانون حاکم و یک قاعده جاری بوده است و آنهم بستن شمشیر از رو است.